<body bottommargin="0" leftmargin="0" rightmargin="0" topmargin="0" marginheight="0" marginwidth="0" bgcolor="navy" link="navy" vlink="navy" alink="navy">




آفرودیت




صفحه اصلي
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009






Saturday, December 21, 2002

اون روز ... يعني 3 شنبه بعد کلي قرار مدار و email رد و بدل کردن و خواهش کردن بالا خره تونستيم يه قرار بذاريم که با هم بريم بيرون ... من و آفروديت ...تنها بي هيچ سر خر !!!!
نميدونين چقدر برام خوشايند بود ... خيلي زياد
بردمش آينه ونک ... گفته بود خريد دوست داره ... ميخواستم بعد 8 ماه بره جائي که دلش ميخواد.يه کم بتونه بچرخه ... من جاي اون دلم پوسيد.
کلي هم با هم حرف زديم ... راجع به گذشته که آيا فکر ميکرديم که اينطوري شه ... راجع به حال که الان چطوري ميتونيم بيشتر با هم باشيم ... راجع به آينده که ديگه چيييييييييي بگم D :
خلاصه اينکه خيلي بهم خوش گذشت ... تا باشه از اين بيرون رفتن ها ...
دلم خيلي براش تنگ ميشه ... بينهايت * 23
همين الانشم کلي دلم براش تنگيده
بباي