|
آفرودیت |
صفحه اصلي |
Saturday, August 31, 2002
نمي دونم اين موضوع فقط براي من پيش مياد يا كه همه از اين درد مستفيض ميشن.
تا حالا شده كه بخواين سوار اتوبوس شين ....... فرت فرت از جلوتون تاكسي رد ميشه ‚يا بالعكس كار واجب دارين و بايد 3 سوت جائي باشين .... منتظر تاكسي ميشين كنار خيابون و آقا نگاه كه ميكني ......اِه اِه گورپ گورپ اتوبوس خالي يا ديگه حداكثر نيمه پرِ كه داره رد ميشه........ راننده هاشونم يه جوري بهت نگاه ميكنن كه انگار .... البته خدايه نكرده ها ...... يه خندة تمسخر كه داداش (...) خوردي .....ديدي! يا يه مثال ديگه كه همش نمي دونم چرا پيش مياد؟ اين اينترنت من هميشه در بدترين زمان ممكن تموم ميشه .... با اينكه هميشه سعي ميكنم كه شنبه ها refreshش كنم ولي نمي دونم چرا با اينكه كه قراره يه ماهه باشه ....زرتي پنجشنبه ميميره .... اونم در بدترين زمين ممكنه ...زماني كه منتظر mailمهمي از اونور هستي.يه mailخيلي مهم كه شايد به خاطرش مجبور شي فردايه mail پاشي بري دوبي! يا شايدم يكم مهمتر يه mail از آفروديت قراره بياد(هر چند كه آخر هفته ها mailنميزنه .......ولي براي مثال عرض كردم) جداً ها فكر كه ميكنم ميبينم كه زياد هم بيراه نيست كه به من ميگن بدشانس :)) آخه ديگه چه قدر بدشانسي ! بگذريم ....... طي اين دو سه روز دوباره بحث رفتنم جدي شده ... خودمم الان ديگه جزو موافق هايه رفتن هستم.آخه چه فايده كه اينجا تو علم و صنعت بشينم الكترونيك بخونم.بعد از ثبت نام ميخوام با استاده صحبت كنم كه پروژه رو هم همين سال اول بگيرم و قال قضيه رو بكنم.البته اين فكريه كه الان تو ذهنمه .... بايد رو خودم و رو خوده فكره كار كنم :)) اگه بتونم برم هم كه ديگه سريع بايد برم و معطل نكنم ....... چه آفروديت بخواد چه نخواد من مجبورم كه برم.ديگه نميشه لفتش داد. راستي پامم هم حسابي درد ميكنه ... يادگاري جمعه است ... جاي لگد پرووني هادي استاديه! ...ولي در اين بازي هم شاهد ناداوري ها بوديم ...... آقا يه قدم از من هم عقب تره ...ميگه كه نه من از تو 4!!!! قدم هم عقبترم .... حالا اين 4 از كجا اومد يهو من نميدونم... شايه بهش وحي منزل شد كه «اي تريپل بگو 4‚اي تريپل بگو 4» دوباره writer رو دادم كه برام پرهام فيلم هايه جديدشو write كنه.كاشكي اين دفعه حداقل دو تا فيلم درست حسابي بده يه چند شبي فيلم تميز ببينيم.ديروز spider man رو ديدم ‚ فيلم جالبي بود ...... ولي آخرش پسره احمق مرام گذاشت و با دختره دوست نشد .... بابا من كه خودم endه مرام هستم اگه جايه تو بودم به يه همچين دختري نه نميگفتم .... آخه نه گفتن به اون خودش شكوندن مرامه :)) خب ديگه من نبايد حرفه دوستت شدن واينا رو بزنم .... يهو سنگ ميشم.اونم از نوعه مرغوبش كه سنگ خارا ميگن برم بخوابم كه اگه بخوام سنگين برم فوق بايد ديگه تنبل بازي رو بريزم دور. بباي
Tuesday, August 27, 2002
خب ديگه نتايج كنكور فوق هم كه تشريف آوردن.... ديگه استرس هم نخواهيم داشت ... نه كه تا حالا دل تو دلم نبود الان ديگه قرص قرص شد.
خب حق هم همين بوده ديگه ... اون احمقي كه درس نخونه تازه شب امتحان هم خوابهاي آشفته و پريشون ببينه معلومه كه رتبه اش ميشه 222 و آخرش هم بايد بره علم وصنعت. خب از عرش اعلي افتادم وسطايه چاه ويل.يكم سخته كه يهو از شريف بري علم وصنعت ... ولي خب چه ميشه كرد ديگه ... سيب رو كه بالا بندازي خيلي چرخ ميخوره تا ثابت شه. رفته بودم خير سرم با مهسا بيرون كه تا رسيدم خونه اين خبر مثل بمب تركيد تو صحن مطهر خونه . همه بيدار نشسته بودن كه من بيام و بيان دستبوس. ولي جداً ها اصلاً هم شاد نشدم ... قبولي كنكور ليسانس كجا و اين كجا. اون وقت چه حالي كردم ... الان چه حالي. خب سهم منم از تقدير همين بوده ديگه. كه از شش جهتم راه ببستند ................. كه اين طايفه از كشته ستانند .......... آهان لعنت به اين اديسون كه برق رو اختراع كرد ... يكي نيست بگه تو كه نمي توني handle كني مگه مجبوري كه اختراع كني ... فكرشو بكنين كه يه عالمه كار كردين و نزديك به اتمام كار هستين ... اونم lay out يه board كه توش پره سيگناله .... داره تموم ميشه ... 4 تا track مونده .... آخيش ......... اين ديگه اخريشه دينگ دينگ ........ (تاريكي يكم مطلق) ...چي شد ...هيچي برق رفت .... آخ گور بابات ......هي هي هي به اين ميگن علف شدن پايه كامپيوتر ... خدا پدر ctrl+s رو بيامرزه كه اگه اينم نبود الان ديگه من هاراگيري ميكردم(هاراگيري خودكشي سامورائي هاست كه شمشير مي چپونن تو دل خودشون) از اون هم بدتر ....... تو كيفت يه i-20 ناز داشته باشي و بري علم و صنعت. آخ جون .......... چه حالي ميده. بباي
Monday, August 26, 2002
نمي دونم كه هر كسي براي اينكه اعصابش راحت ميشه چي كار ميكنه؟
خيلي ها ميرن پيشه آقا و يه حالي به خودشون ميدن و راحت. بعضي ها هم سيگار مي كشن‚يه عده هم ميريزن تو دلشون . من شخصاً با سيگار بيشتر موافقم تا محضر آقا.ميدونين محضر يكم راهش دوره و خسته كننده. هر تريپ مسافرت به محضر علاوه به كلي انرژي ... كلي هم فضا مي طلبه. ولي جداً سيجي براي من حكم مسكن رو داره‚يا يه چيزي كه حالت اميد داره. من تمام مدت كار تو شركت تو فكر اينم كه شب چطوري برم خونه كه تو راه يه سيجي بزنم.حالا كجا باشه ... چند تا باشه ... همش كه نه ولي شايد 3-4 بار فكرش رو دارم كه چي كار كنم. اي ...... روزگار چه كردي باما ؟ امروز اينقدر خسته بودم كه سيجي هم حال نداشتم بكشم.بد سنگين كار كردم. آفروديت هم كه ديگه نيست تا اطلاع ثانوي.اينم يه مجل ديگه رو همه. هر چي ميكشم از دست اين آفروديت ميكشم.كاشكي دستم بهش ميرسيد و يه ....... يه ....... يه ........... يه بوسه حسابي ازش ميستوندم. الان دلم مي خواد يه لاگ در مورد تف كردن بنويسم.ولي لاگم نمي آد.يكي هم در مورد دخترايه دانشگاه و .... خاطرات خودمون تو دانشگاه و هزار تا لاگ ديگه. پس چون نمي تونم بنويسم پس تف به اين زندگي. چي ميشد منم مثل بچه آدم سرمو مينداختم پائين و مي رفتم پي زندگيم.ميرفتم اون ور ... درسم رو مي خوندم و كار هم كه بود .... روانم راحت بود.ولي حالا كه موندگار شدم . اينم كه اينطوري شد ... دلم مي خواد كه حداقل يه سير نگاش كنم. بباي
Sunday, August 25, 2002
تا حالا ديدين كه آدم بعضي وقتا چقدر شرمنده ميشه ... نه از كسي ها ... نه ... از خودش
دلش ميخواد زمين دهن باز كنه قورتش بده ... مثل آدامس بجوتش ... مثل استيك خوردش كنه ... خلاصه هر كاري كه براي آب شدن لازمه انجام شه ... مثلاً دماي زياد ... يا يه تيكه اسيد كه بپاشي رو خودت و خودتو تموم كني و پوف دلت مي خواد كه شمع باشي و يكي فوتت كنه‚خاموش شي ... تازه دودم مي كني دلت مي خواد يهو كه نشستي داري وبلاگ مي نويسي يه قطار بيا از روت رد شه كه حتي انگشت هات هم قابل شناسائي نباشه. الان من دلم مي خواد كه همه اين بلايايه طبيعي و غير طبيعي سرم بياد ... بلكه يكم ذوب شم ... آدم شم ... سريع احمقانه تصميم نگيرم‚حداقل تصميمايه ابلهانه رو با تاًني و حوصله و سروقت بگيرم. امروز تو شركت عروسي گرفته بودن ... يه زوج جوان ... اومدن و رفتن ... از بچه هاي شركت بغلي كه دست تقدير اينا رو انداخت به جون هم روُسا هم بودن و چه سر حال هم بودن ... جك بود كه مي گفتن اونم از نوع رشتيش ... منم مي خواستم جك اون جاهله رو بگم كه هي تف مي كرد... يكي ازش مي پرسه كه جرا همش تف مي كني ... ميگه آخه چه دوره زمونه اي شده (تف) ... تو اين كوچه 6 متري (تف) يه تريلي 18 چرخ اومد (تف) گفت ميخوام كه دور بزنم (تف) گفتم عمري ..گفت ميزنم ها (تف) گفتم امكان نداره گفت اگه زدم چي (تف) گفتم اگه زدي بيا برين تو دهن من (تف)....بعد يارو ميپرسه كه حالا چرا اينقدر تف مي كني .... يارو ميگه آخه (تف) عجب دست فرموني داشت!!!!!!!!!!!! خلاصه گفتن و خنديديم و .................................... مباركشون باشه ! خيلي دلم مي خواست امشو يه لاگ اساسي بنويسم ولي اينقدر از دست خودم شاكيم كه اصلاً دستم به keyboard نميره. كاشكي دو زار شعور داشتم بباي
Saturday, August 24, 2002
حالا بيا و خوبي كن.اصلاً به ما چماعت خوبي نيومده ... حالا من كي گفتم.
اين الفاظ چاكريم ونوكريم و اينا رو مثل نقل و نبات نپاشين... اول طرف حساب رو خوب ارزيابي كنين و بعد عبد و عبيدش شين.اصلاً برين زيره پاش فنا شين .. له شين ... گور پدر غرور فناي دوست ... هي حالا به اين خوبي كن ... حرفاشو گوش كن ... بهش برس ... باهاش خوش رفتاري كن ... ببرش به عرش اعلا ... چه مي دونم هر كاري مي خواد براش بكن ... آخرش هم دو تا كلفت ازش بشنو آب شو برو زمين ... كي اهميت ميده ؟ اصلاً برات تره هم خورد نمي كنن ... تا ناراحتي رو نشون ندي اصلاً يادشون نمياد كه يه نفر ديگه هم هست ... خوب حق آدم رو كفه دستش مي ذارن ... باشه باشه دنيا اين طوري نميمونه ... فقط دلم مي خواد كه وقتي يه مشكل دارن ... اين صحنه ها يادشون بياد ... هر چند كه تجربه نشون داده كه در اون موقع هم اول ناله مي كنن و يعد كه خوب خالي شدن مي پرسن كه راستي فلان موضوع چي شد؟ ... حتماً به جز من يه سري ديگه هم هستن كه اين مجل رو دارن ... خدا بهشون صبر ايوب بده. بازم مرام ... رو شكر كه گاه گداري يه احوالي ميپرسن ... مثلاً رئيس با اون همه مشغله فكري كه داره هر از گاهي مي پرسه كه الان چه طوري؟ يا اگه مشكلي داري كه من ميتونم حل كنم بگو ... البته به اونم نميشه همه چيز رو گفت طبيعتاً. anyway امروز تورم زده بود بالا يا چي كه يهو رئيس كشوندم كنار و در مورد اضافه حقوق صحبت كرد ... جووووووووون پاكي جون دوست داريم و ... ما اضافه مي خوايم يالا ... البته 25% مالي نيست ولي از هيچي كه بهتره والا ! آقا امروز كه طبق فرمايش ارباب انيشتن تو خونه موندم كه يارو تخليه چاه بياد ... اول فكر كردم عجب كار عبثيه ها ... ولي ياره با n ساعت بدقولي و ادا اطوار و ناز كردن و ... اومد با يه موتور هوندا از اين جوادي ها ... با يه لوله و يه موتور قراضة از اين سه فاز سنكرون ها كه هر جوجه برقي مثل منم ميتونه بسازه و موتور رو زد به برق و يه ربع موتور قيژ قيژ كرد و يارو قر وفر داد ... كلي هم غر زد كه آخه اينم چاهه كه شما دارين (بابا مگه من بابام مقني بوده يا من با همين دو تا دستاي ذليل مرده ام زمين رو كندم و چاه كندم كه به من غر مي زني ... هر كي ندونه فكر مي كنه كه ناسلامتي چاه جزو املاك خصوصي منه كه من بايد مقصر باشم) ... درست يه ربع و بعد هم موقع تصفيه حساب هم با خنده و ناز 9 تومن ناقابل گرفت و زد به چاك.ربع ساعتي 9 تومن ميكنه به عبارتي روزي 50 تومن fresh ... يا ماهي ... حالا من بايد دو ساعت زور بزنم و هن هن كنم كه از توش يه ساعت مفيد در بياد كه من بابت اون يه ساعت 1 تومن بگيرم ... با حسابي كه من كردم ديدم حاصل ضرب سواد در پول دريافتي يارو از من بيشتر بوده ... اينم اندر فوايد تخليه چاه.تازه يارو موبايلش تو اين ربع ساعت هي قار قار كرد و كلي مشتري بود كه منتظر بودن ... احتمالاً وضعه اونا از ماله ما بدتر هم بوده ... شايدم تو مرز خفقان و غرق شدن در منجلابي كه خود ساخته بودن قرار داشتن ... كي مي دونه ؟ خلاصه اگه بتونم يه سرمايه اوليه جور كنم شايد زدم تو خط تخليه چاه ... هي هي هي ... نون توشه ... حالا ممكنه كه بعضي وقتا مجبور شي دستتو به نا كجا آباد بفرستي ... ولي وقتي كه دستتو شستي ميري باهاش پيتزا كوفت مي كني. اينم يه جورشه ديگه ... زندگي به روش تخليه چاه ... خب ديگه مغزم تموم شد.يه كم مونده كه اونم الان اگه يه mail به آفروديت بزنم ته مي كشه (هر چند در بعضي نسخه ها آمده كه در وجود چو مني مغز همچو دندان مرغ يافت مي نشود) بباي
Friday, August 23, 2002
احسنت به اين همه جوانمردي كه داريم.اصلاً هممون از همون بچه گي پطروس فداكار بوديم.هميشه يكي از انگشتامون سوراخه يه سدي رو بسته كه بقيه راحت باشن.شايدم كه دستامون به طور حلقوي سوراخهاي همديگه رو گرفته كه همه راحت باشن.خب بابا هر كي سوراخ خودشو بگيره كه بقيه زحمتشو نكشن.دروغ ميگم ؟
مُردم از دسته اين همه آدم غرغرو.اصلاً غرغر كردن كار خيلي بديه و انساني هم نيست.همه غر ميزنن.اين به اون غر ميزنه كه چرا سر كار چت مي كني(حالا خودش هم مي كنه ها ولي ماله اون عيب نداره).اون به اين غر مي زنه كه چرا چائي رو داغ داغ مي بلعي‚براي سلامتيت خوب نيست(حالا خودش قارپ قارپ سيگار ميكشه).فلاني به بهماني غر مي زنه كه چرا تو بازي درشت پاس نمي ده يا استپ نمي كنه.(حالا خودش هم كلي پاس اشتباه ميده)بهماني به فلاني غر مي زنه كه چرا درست صحبت نمي كني(حالا خودش داره با لحن تحكم صحبت ميكنه)...................... مي بينين كه همه تو كار غر زدن هستن! من ... خودم يَك آدم غر غروئي هستم كه نپرس ... من خودم كنيز حاجي باقر هستم.endه غرغرو ولي به خدا اين غر زدن ها كلي باعث اعصاب خوردي ميشه ... ناراحتي مزمن برا آدم پيش مياره ... باعث كدورت ميشه ... تازه اين نه فقط تنها براي غر زننده و غر گيرنده كه براي تمام كساني كه غر رو ميشنون موجب ناراحتيه. من از ته دل اعتقاد دارم كه عوض غر زدن دعوا كنيم بهتره.حداقل آدم يكم خنك ميشه ‚دو تا مشت مي خوره و سه تا ميزنه ولي حال ميكنه. ولي اون اعصابي كه غر زدن ميذاره تا چند روز آدم رو ميپاچونه! خلاصه اينكه امروز تو فوتبال اين بهزاد اينقدر غر زد كه خدا به دور ... اگه اين همه كه فكش براي غر زدن حركت كرد پاهاش ميدويدن الان ما نباخته بوديم.هر چيزي حدي داره آخه! آره رفتيم و باختيم ... چيه دزدي كه نكرديم !! بعد اون حرفاي ديشب رفتم يه خواب حسابي زدم ... مَشتي ... ولي جدا هنوزم تو فكرم ! بالاخره اين نيز بگذرد و ما بمانيم و حوض خاليمان. مي خوام الان يه سري mail بزنم براي كار apply .اگه راضي شم كه برم وگرنه كه هيچي.فرصت به اون گلابي رو از دست دادم حالا بايد دنبال يه پنجره اميد بدوم كه بتونم برم.فقط يك انسان احساساتي ابله ميتونه اين كار رو بكنه كه من موفق به انجامش شدم. ولي يه چيزي رو نمي فهمم كه چرا اينا (اين دخترا) همشون ميگن نرو ... خب مي خوام برم كه درس بخونم و برگردم ... بعدش هم همينه ديگه ... بعيد ميدونم كه چيزي عوض شه. بباي
Thursday, August 22, 2002
وه كه چه شبي ! وه !مگه ميشه امشب خوابيد ... مگه ميشه كه از فكرش بياي بيرون ... مگه ميشه كه بتوني در كمال سادگي يا شايدم حماقت چشاتو ببندي و به خواب بري ... فقط از يه انسان ابله اين امر بر مياد و بر همگان واضح و مبرهن است كه من تو حماقت از هيچ كس كم ندارم D:
ولي جداً ها مگه ميشه خوابيد ... من نمي دونم هر كي چند بار تو زندگيش حق ابراز علاقه به جنسه مخالف رو داره ؟ اگه اين حق تازه تعريف شده باشه ... حالا فرض كنين كه تعريف شده باشه ... چند بار ؟ يه بار ؟ دو بار ؟ ده بار ؟ چند بارش در كمال صداقتِ؟ چند بارش از انتهاي دِلِه ؟ هان چند بار ؟ يه جا خوندم كه اگه از كسي خوشتون مياد معطل نكنيد ..3 سوت بهش بگين (فكر كنم اين حرف ماله كنفوسيوسه‚بهرحال اگه مال اون نباشه زياد دور نمي ريم ... فرض مي كنم از همين دوستاي خل و چل خودم شنيدم) ولي سخنِ حقيه ... حرفشو گوش كنين ! خوب حرفي زده .. خوووووووووووب والا كه endه حرف رو زده ... بگين تورو خدا ... نذارين كه تو دلتون بمونه‚كپك بزنه‚بره تو بايگاني ... اين قدر احساس خوبي به آدم دست ميده ... مخصوصاً اگه طرفِ مقابل جوابتو نده ... بزارتت تو خماري بالاخره منم به آفروديتِ خودم گفتم ... فقط چون به خودش نمي تونستم بگم ‚ به داداشش گفتم كه بهش بگه كه من چقدر دوستش دارم.اگه يه منفي اشتباه كرده باشم چي ؟ صد بار به خودم نهيب زدم كه بزار تو كه 1 سال و 10 ماه صبر كردي ‚يه ماه ديگه هم روش كه به خودش بگي ... ولي نتونستم كه خودمو نگر دارم ... گفتم ... فقط اميدوارم كه به خودش گفته باشم ... اي كسي كه بعد ها اين وبلاگ را مي خواني ! اگر مرا شناسي و بيني كه زنده ام براي سلامتي من دعائي مرحمت كن ... اگر مرا شناسي و بيني كه خاكستر شده ام يا با قمه نصف گرديده ام ‚ فاتحه اي فرست مر مرا ... و اگر مرا نشناسي همي چرا اين لاگ خواني و در اسرار من خوض كني ؟ بينيم بآ آره خلاصه ديگه ... گفتم ... نكنه يه وقت ؟ نه فكر نكنم ! بباي
چه حالي داره كه آدم يه روز خودشو خسته نكنه .... نره تو هلاك جانور ... بيخودي با اين و اون سر وكله نزنه .... اون اعصاب رو كه از سر راه آورده رو به باد نده .... بتونه راحت استراحت كنه ... اصلاً بشينه سه ساعت خروپف كنه ...
وقتي كه فشار كاري زياد ميشه و زياد زياد خسته ميشي ... ديگه خواب ديدن هم يادت ميره‚ شايدم يادت بره كه كي هستي و كجا هستي ‚ خوشبختانه من الان كه اونجايه قضيه نيستم ولي شايد خداي نكرده برسم. ديشب كه بعد از مدتها تونستم يكم نفس بكشم ... يه سينما برم ... برم بيرون با يه دختر بچرخم ... يكم نگاه كنم ببينم دنيا دست كيه ... تازه يادم افتاد كه منم آدمم ... ميتونم چطوري هم باشم ... لازم نيست كه شبانه روز خودمو تو اون شركت نفله كنم ... بعضي وقتا هم يه حالي به خودم بدم بد نيست ولي عجب روز خسته كننده اي بود ... كلي شب قبلش داشتم پروژه رو اديت مي كردم‚صبح هم كه پا شدم چون هيچ انسان عاقلي به چيزي كه ديشب اديت شده اعتماد نمي كنه يه دور ديگه هم اديتش كردم.رفتم شركت كه اينا رو تو فايل هم درست كنم كه اين WORD احمق بازم بازي در آورد و اذيت كرد ... به قول يكي از بچه ها يه پيشوندي داره كه اين اذيت ها رو ميشه از قبل پيش بيني كرد اونم ميكرو سافتِ. خلاصه يكم درست كردم و منتظر كار بقيه شدم.رفتم بانك پول گرفتم و رفتيم براي كپي ... بعدش هم براي صحافي كه با كلي مخمل و اينا گفت عصري ميدم.رفتيم دانشگاه كه مختاري زير آب رو زد و گفت كه مهلت زماني كه دست آموزش برسه نه دست من .... گند بزنن اين دانشگاه رو با اين قوانين احمقانه ‚ كه همه بازي در ميارن. دويديم مخمل اينو زديم كه فرم بده ‚مخمل پاكي رو زديم كه نمره بده ‚مخمل اونو زديم كه صحافي ها رو بده ‚ دم اينو ديديم كه تا 6 وايسه كه ما براش ببريم‚5 دقيقه اي از انقلاب رفتيم آزادي ;) تحويل كه داديم و يه هوه از ته دل كه معني تحت اللفظيش ميشه آخيش راحت شدم بابام جان .... دو روز بعد ......... الان دو روزي ميشه كه من اون قسمت بالا رو نوشتم.از وقتي كه پروژه رو دادم‚حال كردم تا الان.شبش كه تا رسيدم خونه با مهسا رفتم سينما ... ارتفاع پست ... فيلم مالي بود باحال ... هرچند كه بچه ها گفتن كه حاتمي كيا سوزونده بود ولي من قبول نداشتم ... خدائيش خوب بود.بعدش هم شام مهمونش رفتيم بيرون كه اونم بد نبود ... هر چي باشه و هرچقدر هم كه من ازش خوشم نياد بازم مرام گذاشته كه منو با ماشينش برده بيرون چرخونده ... چي بگم آخه من بهش فرداش هم كه شركت نرفتم ‚ دو در زدم ‚گفتم بزار يه حالي به خودم بدم... خوابيدم تا اينكه دوستان مخلص زنگ زدن كه داريم ميريم بيليارد ... منم بهشون گفتم كه اگه دنبال منم بيان بهشون ناهار ميدم.اونام خر شدن و اومدن D: خدائيش 2 تومن بيشتر نداشتم ولي عوضش مي خنديديم رفتيم كه بريم بيليارد كه بحث شاد سينما مطرح شد و من موافقت كردم كه بريم ارتفاع پست ... گفتيم كه بريم ناهار بزنيم و بعدش بريم كه اينجا بود كه دروغ من رو شد و هي هي هي ناهار زديم و مهمون اونا رفتيم سينما و آبميوه و اينا .... (اسمش پوليتيك بود نه؟) بعدش گفتيم كه چه جوري بقيه روز رو بسوزونيم كه قرار شد بريم يه سينما ديگه .. پس رفتيم نان‚عشق و موتور هزار هونم كه ديديم و روز رو كامل به فنا داديم ... با شوان رفتيم خونشون ... با بهار و شوان گفتيم و خنديديم .. شبم اونجا تشريف داشتيم(مثل همه آويزونا) امروز هم به زور هم كشيديم و رفتيم شركت.ولي خب خوب شد رفتيم كه اگه نمي رفتيم مي رفت ;) اونجا هم به سختي گذشت و الان هم در خدمت خودم هستم. ولي مي خواستم كه در يه موردي بنويسم... در مورد يه آدم خودخواه تا حالا به پست يه آدم خودخواه بر نخورده بودم.الان خوردم.من روابط عموميم بد نيست.درسته كه بعضي وقتا كه طرفم دختر باشه خجالتي ميشم ولي كلاً خجالتي نيستم كه هيچ خيليم رك و پوست كنده هستم.ولي با اين يه مورد نمي دونم چي كار كنم.اصلاً تا بحال به يه همچين case بر نخورده بودم.طرف خودخواه هست‚خودشم قبول داره.ولي چون حرف نمي زنه من نمي دونم كه الان چي؟ آخه من از كجا بدونم كه الان بايد چه عكس العملي داشته باشم.بدترين قسمت اينه كه اون مَستر من ميشه‚اگه عكس بود غمي نبود.ولي همش هم تقصيره خودمه كه از اول زياد بهش رو دادم ‚سوارم شد‚اين كه اون رئيسه به كنار ولي نبيد ميذاشتم كه سوار شه.حالا دارم پيادش مي كنم كه شاكي شده.ولي خب اونم بايد بدونه كه بايد حد خودشو رعايت كنه و پا از گليمه بيرون نذاره ! ولي اوضاع اون طوري كه من فكر مي كردم نشد ... ولي هر چي باشه از اينكه يكي سوارم باشه كه بدتر نيست.اين طوري احساس الاغ بودن ندارم ... هي هي هي بگذريم من زيادم دَ... نيستم.كم دَ... م به قول خارجي ها ok تا چي پيش بياد.راستي دوباره بحث داغه رفتنمه ... گفتن حالا يه mail بزن بينيم چي ميشه.بزنم يا سيب ؟ بباي
Tuesday, August 20, 2002
Monday, August 19, 2002
Sunday, August 18, 2002
امروز يكم سبك شدم... راستش فقط يكم
نمي دونم كه همه مي دونن يا نه ولي درددل چيزيه كه آدمو سبك ميكنه.خيلي هم سبك مي كنه.اگه يكي باشه كه به حرفايه آدم گوش بده .يه دوست خوب كه هميشه كنار آدم باشه و آدم بتونه كه همه حرفاشو بهش بگه بدون اينكه نگران چيزي باشه.بدونه كه هميشه يكي هست كه وقتي ناراحتي دليلشو بتوني به يكي ابراز كني . كسي كه باهات همدرد شه .باهات ناراحت شه .باهات خوشحال شه .آخرشو بگم بتوني حرفائي رو كه نمي توني به هيچ كس بگي به اون ناكس بگي (: به نظر من كه وجود يه همچين انسان فداكاري كه بتونه حرفايه منو گوش بده لازمه ... يكم حماقت مي خواد كه چيزي كه تو دوستاي من كم نيست همين يه قلمِ. اينا رو گفتم چون امشب بعد مدتها با كيوان نشستيم به درددل...... سير تا كدو همه چيز ... يه جوريه ... باحاله ... يعني مي دونم كه من از دستش دادم .. اشتب كردم ولي هميشه ميشه كه اشتب رو رفع كرد.ما با هم قبلاً ها خيلي صميمي تر بوديم ... به قول يارو گفتني تو شرت هم بوديم.ولي خب يه چند وقتيه كه اون از شرت من اومده بيرون :) ولي يه بارم گفتم كه بهترين دوستم همو كيوان ... و نه بالعكس. آره با هم رفتيم بيرون كلي حرف زديم و دلدرد ها مون رو پاچيديم بيرون.كلي سبك شدم.65 كيلو شدم اصلاً خيلي سبك شدم. تا باشه از اين مراسم دلدرد وسبكي. اونم مثل خودمه ... بگو بخند و ناز با يه كاسه غم وغصه تو سرش . همه دلقكها همينن ... بايد بدونين كه هر كسي رو كه ميبينين ميگه ميخنده فكر نكنين كه چه خوش و راحته.تازه بايد ناراحت شين كه آخي چه قده دلش پره.اگه دوستش دارين باهاش ناراحت شين و اگه عاشقشين باهاش گريه كنين. من اصولاً تنها چيزي كه برام اهميت داره همين دوستياس ... و البته آفروديته خودم ! به اميد اينكه هر كي يه آفروديت براي خودش داشته باشه و يه دوست مثل كيوان. بباي
Saturday, August 17, 2002
عجب روزگاريه ها ! هر چي فكر كني پيش مياد .....
امروز زودي پا شدم رفتم سر كار مثل بچه مثبت ها ....... يه كم كه ول گشتم سعيد هم اومد و شروع كرديم به انجام كار پروژه . با سه چهار ساعت كار مداوم و پيگير ;) تمومش كرديم گذاشتيم رو ميز دكي.اونم اومد يه نيگا كرد و گفت باشه حالا سر وقت يه نگاهكي بهش ميندازم.خوشم مياد كه مثل خودمون دو درِ. ولي خوب نوشتيم ها ... آب هم اصلاً توش نبستيم.فقط نمي دونم چرا ماست شده بود.اما خدائيش زياد كار كرده بوديم و خوب و خدا پسندانه. يه كم هم رو تعريف كار جديدمون دست و پا زديم.بعدش با سعيد رفتيم قليون كه نداشت.... اين دفعة دوم كه ميريم علف ميشيم.اصلاً فكر كنم كه يارو اين كاره نيست.شايدم فكر كرده كه اين اشيا، عجيب غريب ... مثلاً پيپت هستن يا انتيك كه نبايد بهشون دست زد.خب مرد حسابي مگه مرض داري گذاشتي اونجا ... كه چي هوا بكشه ... اون بايد يكي بهش پك بزنه تا راه بيفته همين طوري كه دود نمي كنه.حالا گيرم من دستم مي رسه كه يه جاي ديگه يه چيز ديگه دود كنم اون بچه سه ساله كه مياد قليونا رو مي بينه و دلش مي خواد چي كار كنه. معلوم نيست بزرگ شه اين عقده براش به چه قيمتي تموم شه ... خانم باز شه .... يا حتي كارش به سيگار بكشه D: خدا رو خوش مياد آخه؟ نه شما بگين مياد .... خلاصه يه بحث داغي هم راجع به هيز بودن من بود كه از خودم وشرفم به خوبي دفاع كردم. اولاً كه نگاه كردن كه هيزي نيست ثانياً من كه ديگه از وقتي كه الهه رو ديدم ديگه نگاه هم نمي كنم چه برسه به صحبت.ولي همه فكر مي كنن كه من سر به راه نيستم ... چه كنيم ديگه خوش تيپي و هزار دردسر .اينم در مزايا و فوايد تيپ خوب. موقع بر گشتن هم كه با سعيد ميومديم يه حركت زد فضا.يه يارو گفت اقا ما گشنه ايم ... اگه ميشه برامون غذا بگير ... اونم رفت سه تا ساندويچ گرفت با مخلفات.انتظار داشتم كه اين كار رو بكنه ولي نه در اين scale. خلاصه من بهش گفتم كه كلاً نظرم چيه ... ولي فكر كنم كه نبايد مي گفتم.اينم يادم نره كه يه وقت بشينم سرش يه توضيح اسا س بدم. ولي نه ميگم كه از كارش بدم اومد و نه كارش رو به طور كامل قبول دارم.خدا عوضش بده.هر چي بهش داد سه برابر شو به من بده. چند روزه كه مي خوام بشينم دنباله نا تمام فرضياتم رو بنويسم كه مهلت نميشه. امشب هم كه مي شد اين حامد عنتر با اين دوستايه كچلش اومدن دوباره هلپ شدن.... الان هم مثل مجسمة ابوالهول چلو چشمام رژه ميرن كه يعني برو بكپ. من هم كه بچه خوبيم بايد بگم كه چشم دوستان احمق من ... الان ميرم .نزنيد منو نكنشيد منو ... من هم همچو شما انسان هستم وداراي هزار آرزو كه يكيش سر راحت بر بالين نهادن مي باشد.خخخخخخخخخخببببببببببب چون فردا بايد زود برم بهتره كه برم بكپم به قول اينا. امروزم هم خوب بود ....... اگه گفتم چرا ... چون يه mail داشتم D: راستي امروز دوباره بحث رفتنم مطرح شد.مثل اينكه بابا با خاله آذر صحبت كرده و گفتن كه بازم apply كنه.ولي من هنوزم مصمم هستم كه تا قبل اينكه با الهه صحبت نكنم در اين زمينه هيچ تصميمي نگيرم..... هيچي هيچي هيچي اگرم بگه نه نميرم.كاشكي فقط يه ذره منو دوست داشته باشه.فقط يه ذره.اينا منو كنشتن برم بهتره ! بباي
Friday, August 16, 2002
خب اينم يه روزي بود براي خودش .... با همه اتفاقاتش كه كم هم نبودن
صبح كه خوابِ خواب بودم مامانم اومد سر وقتم كه پاشو بريم خريد مهمون داريم منم تو همون عالم خلسه كه خيلي هم دوسش دارم يجوري دودر كردم كه نرم آخه ناسلامتي من فقط همين يه روز رو تو هفته دارم كه مي تونم هر چي مي خوام بكپم ... اينم كه تازه بايد پاشم برم فوتبال ولي بازم يه كم بيشتر مي تونم بخوابم مرامي بهرحال يه ساعتي تو اين عالم خلسه چرخيدم تا بيدار شدم ... خيلي حال ميده ... اگه عمري باشه يه بار در مورد خواب يه توضيحات اساس بدم. بيدار كه شدم سريع يه ريش تراشي و اينا رفتم كه وقتي از فوتبال برگشتم كارام فقط لََنگه يه دوش باشه.رفتم فوتبال و چه فوتبالي بود , پر حادثه اولاً اينكه اونا ياراي قوي آورده بودن كه ما رو ببرن و از اينكه ما تنها تيمي هستيم كه دوتا برد پشت سر هم داريم بيان بيرون و دوماً اينكه ياراي ضعيف ما هم نيومده بودن و ما ميتونستيم يه كم جولان بديم.با اينكه بازي يه كم تو كفة اونا سنگيني مي كرد ولي خب ما هم بد بازي نكرديم در حقيقت خوبم بازي كرديم البته جايه يكي از يار ضعيف هامون يه يار خوب داشتيم.گل اول رو اونا زدن ... ما هم هر چي حمله كرديم وحيد گرفت يا بِكس كرد و .... آخرش هم يه كرنر بهمون افتاد. وقتي رفتم كه بزنم ديدم وحيد يه كم اومده جلو به خودم گفتم كه مينديزم پشت سرش حال كنيم .... وقتي كه كشيدم ارتفاع توپ كم بود گفتم حيف شد .... ولي دست وحيد درد نكنه كه خودش اون توپو كرد تو گل برام آخرش هم سر يه فول بيجا كه تريپ كرد و خودش قبول نداشت دعوامون شد .... من هنوزم فكر مي كنم كه حق با من بوده ... راستش من فكر مي كنم كه زيادي كوتاه ميام بعضي وقتا و اين به ضررمه .... يه وقتائي هم هست كه نبايد كوتاه بياي ... امروز هم خب تريپ فول كرد اول و يارو رفت ... بعد دوباره فول كرد كه ديگه توپ دست يار ما نرسيد .... خب اينجا قاعدتاً فوله ديگه ... ولي تريپ قبول نداشت چون خودش هم مجريه فن بود و هم داور يكم زور داشت كه فول بگيره .... خب ما گرفتيم .... خلاصه دعوا شد و فحش وفحش كاري و اينا ... ولي بعدش يه موقعيت توپ رو از دست دادم كه خودم افسوس خوردم ... از چو مني بعيد بود هيچي بعد بازي اومد با هم روبوسي كرديم .... و به سلامتي اومدم خونه ... كه زرتي با مهمونامون رسيدم ... اونم مهماشون... با اون ريخت فوتباليم ......هي هي هي راستش مهمون هامون دوتا دختر آمريكائي هم بينشون بود ... البته منظورم دختر با citizenship بودن. مي دونين از اون تيپ ها كه هر پسري دلش مي خواد كه باشه ... سه سوت اگه ازدواج كنين آمريكائي ميشي ... بدون طي مراحل سخت و اعصاب زن ويزا و اينا ....... خيلي پليدم نه ؟ ولي اينم جزئي از زندگيه اولين شعله رو هم خودم انداختم تو ذهنه مامانم اينا ... كه فكر خوبيه كه من با يكي از اين دوتا عروسي كنم ... كارم خيلي راحت ميشه از نظر رفتنم به آمريكا. آقا حالا امروز من وعلي,پسر عمه ام,افتاديم به تيكه زدن حالا اون دو تا دختر اونور نشسته بودن ها,از اون تيپ مؤمن ها بودن ... بدون چادر ولي حجاب كامل ... اگه ايران بودن چي مي شدن خدا مي دونه,ما از اين ور «بابا ميگم بدم نيست ها ,من كه مي خوام برم آمريكا اول زن بگيرم بعد برم .... حالا اگه زنم هم آمريكائي باشه كه چه بهتر ... citizen باشه.... البته من نمي دونم تو جمع ما كي citizenه ها ;)........ ولي فكر بديم نيست ها »«راستي عمو فتاح نظره شما چيه اگه اين كار بشه» ..... حالا جداً كه فكر مي كنم .... فكر بديم نيست ها اگه قلبم يه جا ديگه نبود .... اگه آدم بيخيالي بودم .... اگه يه كم عاقل بودم ....... اگه خودم رو اسير يه دوست داشتنه نا فرجام نمي كردم ........ مي رفتم با رضا و رغبت .... به قول عمه ام خونوادشون كه شناخته شدس .. خودشون هم كه خوش اخلاق و خونه دار .... خوشگل هم كه خب انصافاً بد نبودن .... از خداشونم هست كه يكي مثل من بياد خواستگاري شون ;) بايد يكم فكر كنم .... يكم فقط حالا اين جارو ... ساعت هفت جمعه رفتم شركت براي كار پروژه ..... حسني به مكتب نمي رفت شدم ها اينم از اون هوسونه هاي سعيد بود كه منو كشته ! ولي ديگه انرژي بي انرژي الانم منتظر تلفن مهسا هستم ... بزنه خلاص روزي كه از دست مهسا خلاص شم همه رو شام ميدم :)) عين كنه چسبيده ول نمي كنه .... خدا شاهده چهار پنج بار بهش گفتم كه ازش خوشم نمي آد ... ولي هنوز كه هست بباي
Thursday, August 15, 2002
دوباره مثل اينكه مجبورم سلام كنم پس سلام ........ سلام
مي خواستم كه ادامه چرت وپرت هايه ديشب رو به منصه ظهور برسونم ولي امروز اينقدر اتفاق هايه عجيب افتاده كه فكر كنم يه سه پاراغراف بايد در مورد اينا توضيح بدم. اوليش اينكه دوست عزيزم .... و بهترين دوستم هَو گات لِيد....... هي من گفتم اين, اين كاره نيست ... جداً هم كي فكر ميكرد كه فلور بتونه قفله اين پسر رو بشكونه... صبح نرسيده شروع كرد به اينكه بيا كارت دارم و ..... يه رسيد نشون داد كه 20 تومن از حسابش برداشته,منم بعد از يكم گفتم كه برداشتي رفتي رو كار ... اونم زرتي گفت آره كف كردم ... اصلاً كم آوردم ... خب ديگه اين طوريه دنيا ولي فكر كنم از صبح كه پاشده بود تا موقعيكه به من بگه چه زجري كشيده ... حرف كه تو دهنش بند نميشه ميخواد قل بخوره بياد بيرون ... از دور كه منو ديد دست تكون داد و لبخند زد و چه هيجاني داشت. دوميش اينكه الهه بهم mail زد ... ميدونم كه اين وبلاگ خواننده آنچناني نداره ولي هر كي كه مي خونه كاشكي يكم احساس داشته باشه و بفهمه كه من چي ميگم وچي ميكشم. اين روز ها باكسم رو فقط به اين دليل باز مي كنم كه ببينم mail از كسي كه دوستش دارم,دارم يا نه قبل از اينكه صفحة لامصبش با اون سرعت زاقارت بياد بالا همش دعا دعا مي كنم كه يه mail باشه كه ازش باشه.قلبم گورت گورت مي زنه.دماي بدنم تا نزديكايه دمايه ذوب سلول ها ميره بالا. دستم يه مختصر مي لرزه. وقتي نيست كه اِنگار يه سطل آبه يخ ريختن روت.يهو لَخت ميشي وا ميري .... دمايه بدنت مياد طرفايه صفره كلوين ... منجمد ميشي اصلاً ولي وقتي mail باشه ديگه هيچي فقط آرزو داري كه دور و برت خلوت باشه بتوني mail رو با دقت بخوني .... سه چهار باركه قشنگ خوندي ... به صيافت ميفتي كه حالا چي خواب بدم.هر كلمة جواب رو با دقت گلچين مي كني ولي بسكه چخي وقتي mailت ميره تازه يادت ميفته كه اراجيفي فرستادي رفته. ديگه بقيش رو هم كه همه حفظن كه چي ميشه ... اين پسر رو ميدن به يه دختره ديگه ... و ماجرا تموم ... ولي ماله من اين طوري نيست.من دلم مي خواد كه با الهه باشم و سر تصميمم هم وايسادم ببينم كي حرف داره.... دوستش دارم ... فعلاً كه همة زنگيمه ...اگه بعداً هم باشه كه چه بهتر بگذريم .... ديگه اينكه بازم يه سر رفتم وبلاگه تپل ... مردم از خنده .. هر كي نخونه نصفه كونش بيرونه ... اينجاس اينم از اينو ديگه اينكه با مهدي محسني عزيز چت كردم.اينم كه داره مياد ايران ... اين پسر هم از اوناس كه من آرزو دارم كاشكي مثل اون بودم.قدمش خوش بياد اينجا! ديگه چي بگم ... كه انرژيم تموم شد ... برم يه سر پيشه منبع انرژي و فردا دوباره بباي
Wednesday, August 14, 2002
خب ديگه دنيا اين طوريه يه دقيقه شاد شنگول و 3 سوت بعدش 10 متر زيره سطح آبهايه ازاد!!!!!
راستش دو سه روزه كه مي خوام راجع به خودم و دوستام بنويسم........ اگه دو تا بدبختي واقعي براي من تعريف شده باشه يكيش اينه كه آدم يه داداشه كوچيكتر از خودش داشته باشه كه ازش خلافش سنگينتر باشه و دوميش هم اينه كه آدم دو سري دوست كاملا جدا از هم داشته باشه كه اختلاف فازشون از 180 درجه سلسيوس هم بيشتر .... يه گروه زنگي زنگ اون يكي هم رومي روم..... اونا كه منو از نزديك,از حدوده يكي دو متر نزديكتر,ميشناسن مي دونن كه من چي مي گم. من تو اين دنيا دو سري دوست دارم كه متاسفانه هر دو گروه رو هم دوست دارم. گروه اول .... دوستايه شخصيه خودم كه مشتمل هستن بر دوستايه محله وداداشم و دوستاشو بر و بچ اشنايه خانوادگي و قالتاقايه قيطريه و كمي هم از دوستايه دانشگاهي و خلاصه هر كي كه باهام دوسته يا احساس دوستي مي كنه و سرش به تنش fit نيست و هميشه از كله هاشون اگه ژل مل نزنن بويه قورمه سبزيه فطيرمياد! اينا كه توشون دوسته به اصطلاح خوب هم كم ندارم .... خلافشون يكم سنگينه ... فقط يه كم ... همشون از دم دودي هستن .... همشون از دم .... البته دودشون زيادم سنگين نيست در حد سيگار و گاها سيگاري ... ولي 1000 % شون هستن ... يعني ميگم همه .... حتي رامتين كه ديگه فنچ ماهاست,البته بود چون الان بايد از پائين بهش نگا كرد, دختربازي كه توشون رواج داره اصلا مثل پول رايج اين ور اون ور ميشه.همهشون به استثنايه نويد اهل اتيل اوهاش و الكل و مزه هستن.قالتاق بازي هم كه ديگه تو مرام همه ريخته ماشالا مخصوص قشر خاصي نيست. خلاصه اين يه توصيف كوچولو از دسته بد ها ولي اون يكي دسته كه مثلا خوبها باشنوبچه هايه شركت و دانشگاه كه يه پا بچه مثبتن, شايدم دوپا بچه مثبتن اين قشر عظيم فرهنگي كار سنگين ترين خلافشون اينه كه فلاني گوزيده اينا خنديدن! زندگي پر از هيجاني دارن .... يكيشون گفته كه روزها ئي كه ميره آمپول بزنه براش تنوع ايجاد ميشه!(به جون مامانم راست مي گم) اين قشر محترم كه علاقه خاصي به صداقت دارن هم در دل ما جاي دارند.براي مثال ... من يه روز يه بيسكويت از ميز شركت بغليمون برداشتم كوفت كردم,انگ بود كه از همه جا ميومد .دزد نابكار,گربه نره,اقا نكن اين كارو,اصلا كار خوبي نبود ............... عصره همون روز,يعني هنوز از زمان ارتكاب جرم من 4 ساعت نگذشته بود كه دسته جمعي رفتن سراغ پرونده هاي استخداميه همون شركت بغليه. اخه مي دونين چيه ... تو پرونده ها معمولا اسم و رسم استخدامي ها رو مي نويسن .... با سال تولد.... يا شايد مقدار حقوق .... بعلاوة سابقه كار .... گاهي هم ادرس خونه .... واز همه كم اهميت تر شماره تلفن براي دسترسي. اخ قربونه صداقت شما دوستايه خوبم برم كه نمي دونين خلاف و گناه رو با چه حروفي مي نويسن. چون اين گروه اغلب رفتارشون خوبه و آدم نمي تونه كه ايراد بگيره بزارين فقط بداشون رو بگم .... خودتون بشين لقمان حكيم پند بگيرين. غيبت براشون گناه محسوب ميشه ولي تقريباً هميشه تو كارمون بساط غيبت برپاست مثل قند كه براي چائي لازمه اينا هم بدون غيبت كارشون تمومه.ديگه حتي منم كه از غيبت بدم ميومد الان به اين حرفة نازنين مشغولم و ذكر غيبت يه لحظه از لبام چدا نميشه. ديگه اين كه همشون از صميم قلب اعتقاد دارن كه بايد با تمام وجود كار كنن و فقط ساعت مفيد رو براي گرفتن حقوق اعلام كنن ولي تقريبا مطمئنم كه هيچ كدوم رعايت نمي كنن,نمي گم كه ديگهشودشو در ميارن ولي اون طوري هم كه لاف ميزنن نيستن,اين اواخر فقط من وكيوان تو سنگر مونده بوديم كه ديگه ما هم سنگر رو به قصد پولدار شدن ترك كرديم. اهان زير اب زدن هم هست تا حدودي .... ولي خوبيه عمده اين گروه بر خلاف اون گروه در شوخ بودنشونه.... احتمالا به اين دليله كه مخشون هنوز كمي تا قسمتي كار مي كنه .... مثل اونا مخ گوز نشدن. حالا من با دلم كدوم ور ... اين ور برم يا اون ور...؟ ادامه دارد بباي
Tuesday, August 13, 2002
چی بگم اخه! ديشب كلي نوشتم ونوشتم ونوشتم ...... آخرش هم همش دود شد رفت اينم تو اين زمان ها كه ميگن وقت ادم ها طلاست طلايه منم خورد به ديوار
هميشه فكر ميكردم بدشانسم بچه ها هم ميگفتن كه بابا تو بدشانسي.......... ولي حالا كه خوب فكر ميكنم ميبينم نه بدشانسم حالا بايد سه برابر بنويسم.... اهان راستي بالاخره تصميم گرفتم كه unicode بنويسم ..... بسكه اينا نق زدن ....پس اگه خوب نميبينين كه چيه اولين كار اينه كه يه كم به مونيتور نزديك شين اگه بازم نشد يكم مونيتور رو بيارين جلوتر اگه بازم نشد عينكتون رو هم بزنين و اين مراحل رو تكرار كنين اگه بازم نميشد براتون متاسفم شما يه كم كور هستين اگه اينم قبول ندارين يا بايد با فونت unicode ببينين يا arabic هيچ حالت ديگه اي هم متصور نيست اگه اينم نشد حتما خدا نخواسته كه وبلاگ من رو بخونين .. بهتون توصيه ميكنم كه قبل از اينكه سنگ شين شاخ رو از اين كار بكشين. خب سينا هم كه رفت.خوب كخي بود .... يه كخ به تمام معني ولي جايه همه خالي اون روز پويان رو انلاين پيدا كردم .... يه mail زد چه خنده...... تا يه ربع داشتم از دلدرد مي پيچيدم از خنده .... كلي هم سر چت با هم گفتيم خنديديم ... خوشم مياد اصلا خودشو نباخته بود هر چند كه گفت كه تو هواپيما ناراحت بوده ولي به نظر من كلي مرام گذاشت كه گريه نكرد . خلاصه اگه عمري باقي بود mailش رو مي نويسم كه همه مشعوف شن. فقط يه چيزه ديگه دروغ چرا دلم براش تنگ شده! اهان بزارين از اون شب كه برايه سينا كادو گرفتيم برديم بگم ..... بعدش داشتيم كيوان رو مي رسونديم كه گفت بچه ها شام بياين بالا ... ما هم چون بچه هاي حرف گوش كني بوديم بهش نه نگفتيم ... سريع رفتيم بالا .... هرچند كه من هنوزم فكر مي كنم كه اين بيشتر يه پوليتيك از طرفه كيوان بوده تا يه دعوت شابدوالعظيمي خلاصه رفتيم بالا يه كم زديم تو سر و كله همديگه .... چشمتون روزه بد نبينه شام اماده شد.ماهام كه مثل هميشه مغول وارهجوم برديم به سفره .... تا گرم بوديم كه داشتيم مي خورديم ولي به محض اينكه يه كم سرد شديم و خواستيم يه مَزَك چِشَك هم بكنيم جون تو تازه فهميديم كه اوه اوه چي خورديم .... حالا خوبه كه من رژيم داشتم و يه بشقاب هم نخوردم ولي كيوان و تريپ كه مي خوردن هي .... خدا بيامرزدشون هر دو تاشون فرداش دلدرد مزمن داشتن ... الان هم كه ديگه ريق رخمت رو سر كشيدن و عمرشون رو دادن به من خدا بيامرزا كارشون بيشتر از دو روز طول نكشيد .... تازه فكر كنين كه كيوان مي خواست همه اون غذا رو تنها بخوره ... واسه همين ميگم كه پوليتيك زد داستش رو بخواين ما هم پير شديم رفت ... يادش بخير كه جوون بوديم چي كارا كه نمي كرديم هر روز بايد از راه انقلاب ميرفتيم خونه كه سر راه يه سري هم به اين پيراشكي فروشا مي زديم.اصلا جزو برنامه روزانه مون شده بود.تا يه روز اين كار رو نمي كرديم شب خوابمون نميبرد.انگار كه نذر كرده بوديم هر روز يه مقدار مشخصي ميكروب و باسيل و آميب رو بريزيم تو خندق بلا اونم به انواعه پيش پا افتاده كه قانع بوديم حتما بايد كه نوع مرغوبش بود. تويه اون زهلم دوني هم همه نوع ميكروبي بود از استرپتوكوك گرفته تا ديفتريه سرخ شده....... يارو هم كه ديگه ما رو ميشناخت ... اصلا وقتي ما رو ميديد نيشش تا بناگوش باز ميشد .... چون هم كه مي دونست كه دوز ما بالاست 3 سوت به شاگردش ميگفت كه يه ملاقه از اون ميكروب ها ئي كه هيچ جايه دنيا پيدا نمي شه مگر پيش اين رمال قاتل ها رو بريزه برامون... ما هم مرامي كم نمي اورديم هي مي خورديم ....... از اون پيراشكي ها ميكروب ازش مي چكيد از اون سيب زميني هاش كه بويه مرگ مي داد .... سس هم كه ديگه همه مي دونيم هيچ حسابي نيست كه چي توشه (; اصلا من الان كه فكر مي كنم مي بينم كه يارو زياد هم بي شباهت به اون پيرزنه كه تو هنسل و گرتل بود بي شباهت نيست.هي هرروز هرروز به ما مواد (....) مي داد فكر كرده بود كه ما چاق ميشيم و بعد ميتونه (...) بياد ما رو بخوره غافل از اينكه دوران كدو قلقله زن گذشت.... همون اول بايد ما رو مي خورد. البته ناگفته نماند كه اثارش تا الان مونده.... يه 2-3 لايه چربي ناقابل در حوالي باسن و يه كمي هم اضافه وزن كه لامصب با هيچ فوتي آب نميشه... گفتم كه رژيم دارم ولي افاقه نمي كنه ... فوقش 4 كيلو .... حالا بعدا حسابي بايد در اين مورد توضيح بدم. اهان مي گفتم كه ضعيف شديم ها !!!!!!! جوون بوديم چي كارا كه نمي كرديم...... اره خلاصه كه اون شام آخري رو هم كه خوردم خودمو ياد اون دوران انداخت... آدم تب نوبه بگيره ولي كرفس سرخ شده با سبزيجات مختلف مثل نعناع!! نخوره! فرداش يه بگي نگي دلدرد مونده بود(شبش كه از خواب خبري نبود .... اصلا پائين نرفته بود .... تا ساعت 3 كه دو تا شيريني خامه اي خوردم هنوز كرفس ها يه ربع يه ربع بهم سلام وخسته باشيد مي گفتن) ولي هر جوري بود خودمو رسوندم به شركت.... تا برگشتم خوب شده بودم ولي اون دو تا هنوز داشتن دست وپا مي زدن. شبش دوباره حنانه يه كتاب تازه داد دستم... اونم مثل اينكه نقطه ضعفم رو پيدا كرده.... ولي ماله همون نويسنده اقائي كه شما باشي تو بگي اين دو تا كتاب داستانشون اينقدر فرق داشت ...... يُخ فقط اسما يه كم عوض شده بود.حيف اون 6 ساعتي كه وقت گذاشتم يه كتاب 500 صفحه رو خوندم.جاش ميتونستم 3 تا فيلم ببينم يا 3 بار برم شهربازي يا اصلا برم گدائي كه درآمد هم داره......... زهلم ............ امروز هم كه ديگه واويلا ... ببين چي كار كردم كه آخرش طلائي بهم گفت «خوب كخي هستي» .... تيكه بود كه مي زدم. ولي بازم ..... دلم ديگه خيلي براي الهه تنگ شده الان يه هفته ميشه كه يه كلمه هم چت نكرديم.اصلا خبري ازش ندارم.ديگه دلم داره ميميره.... اگه كه اينو ميخونه بدونه كه دلم براش يه ذره شده. خوب ديگه نمي تونم بنويسم.دلم گرفت.برم يه كم هوا بخورم. بباي
Monday, August 12, 2002
��� ��Ґ���� �� ........ �� ����� �� ȍ� ���� �� ��� �� ��� ������ �� ���!
���� ��� �� ��� ����� � ����� ��� �� ������� .... ���� � ���� ����� �� ��� ����� ��� ��� ������� ������ ��� ����� ����� ����� ��� ���� �� ��� ��� ... ��� �� ����� ��� �� ���� ��� ���� ���� ���� ����� .... ���� �� ��� �� ���� ��� �� ��� ����� ���� ����� �� ���� ���� �� 20 ���� ������ ��� � �� ��� ������� ... �� ���� �� �� ����� ���� ���� �������� ����� ��� �� �� ��� ������ ����� �� ����� ������ �� ��� NJ �� ��� ��� ���� ��� �� ���Ԑ�� �� ����� ��� �� ��� ����� ���� �� ���� �� �� ������ ����� ��� �� Mc gill ��� ���� �� ��� ����� �� ���ȍ ��� ����� ������ ��� ��� ��� ��� �� ����� ����� ���� �� �� ��� ���� ��� ��� �� �� ����� �� �������� ...... ������� ��� �� ����� ���� ��� ����� �� �� ����� �� �� ��� ��� ��� � ���� ������ ����� �� ������� ��� ��� ������ ��� �� ���� �� �� ���� ��� ... ��� ���� ��� ������ ����� ���� �� �� �� ... ���� �� ���� ���� ������� �� ���� ��� �� ����� ���� ��� ���� ��� ��� ��� ��� �� ����� ���� �� �� ���� ��� .... ��� mail ����� ��� ���� �� ��� ��� �� �� ��� �� �� ��� ���� �� ������ �� �� ������ �� .. ��� �� �� ��� ��� ���� ����� �� ��� ��� ��� �� ����� ��� �� ��� ��� ���� �� ������� ��� ��������� ... �� �� �� ��� �� .... ��� ������ �� ��� ��� �� ��� ����� �� �� ����� � ���� ��� �� ������ ��� ��� �� ����� ���� ����� ���� ����� ���� ������� ��� ��� ���� �� ����� ��� ����� pass ���� �� ���� �� �� ����� ���� account ���� ����� ��� ���� �� ������� large ���� �� ����� ��� ��� ��� �� ��� �� ���� �� �� ����� ���� ���� ��� ��� ��� � ��ʁ�� � ���� �� ���� ������ ����� ���� ���... ��� ����� �� ��� ��� ���� �� account �� ���� email �� NJ �� ���� ���� ���� ��� ����� �� �� ���� ��� ... �� mail �� �� �� ���� � ��� ���� �� ��� ��� ��� �� ����� �� ����� �� ��� ����� ���� ����� ���� ��� ���� ���� � ��� ��ʁ�� ���� ���� ���� ���� �� ���� ��� �� ���� reply ��� �� �� ������ ��� ��� �� ������ ����� �� ��� �� �� �� ���� ������ ���� ����� ���� mail �� ����� ����� ���� ���� �� ���� ����� �� ������ ���� �� �� ���� ������ � ��� �� ��� ��� .... ��� �� ��� ��� �� �� �� ����� �������� ������� �� ���� ����� ���� ��� ��� ���� ��� �� �� �� ��� �� ����� ��� ����� �� �� email ��� NJ ������ ���� �� ����� �� ��� � ��� ���� �� ���� �� ��� ... ���� �� ��� � ... ����� ��� �� ��� ���� �� ��� ��� ��� .... ����� ��� ȁ��� �� ����� ���� ..... ���� ������ ��� mail� ��� ��� �� ����� ��� ��� �� mail�� �� �� ������ ����� ���� ���� �� ����� ���� ��� �� �� ����� ���� �� ������ �� ���� ��� ���� �� ��� ���� �� ���� ���� ��� ��� �� ����� ���� ��� ���� ����� �� ��� ������ ��� mail �� ��� ��� �� 3 �� �� �������� ��� ����� ����� ���� ... �� �� �� mail� ����� ��� ����� .... �� ������ �� ��� �� �� ����� �� ��� �� mail ���� �� 4-5 ��� �� �� ��� ��� � mail�� �� ��� ��� ���� �� ���� ����� �� ���� �� �� �� ���� ��� ��� ���� �� ���� ���� ������� �� ���� ��� ��� ... �� ���� ����� ������ �� ���� ���� �� 4 ��� ���� ���.... �� �� �� �����ǐ�� mail�� ����� ����� ... ����� ����� ���� ��� ���� ��� ������ �� ���� ���� � ��� ����� ���� ��� ����� ��� ��� ���� ���� ... ���� ����� ��� ���� ... ����� ��� ������� ... (������� ��� �� ������ ��� ���) �� ���� ������... �� �� ���� ���� ���� ���� ������ .... �� ���� ��ʁ�� ��� ���� �....�. � ��� ������ �� ���� �� �� ������ .... ������ ���� ����� ����� ��� �� ��� ������ ...... ���� ���� ��� �� ����� �� ����
Sunday, August 11, 2002
���� ���� �� �� ���� ��� ��� �� ���� ������ �� ����� ��� �� �� ��� � �� � ���� ����� ���� ��� ����� ����� ���� ����� ���� ���� ��� �� � ���� ��� �� ��� � �� ���� ....... ��� ��� ���� �� ��� � ��� ��� ���� �� ����� ����� �� ����� ���� ���� ���� ���� ��� �� � ��� ��� ����� ��� ��
���� ���� ���� �� ���� ��� ���� �� ��� ���� ����� �� ���� ���� � ����� �� ��� � ��� �� ����� �� ��� ���� �� �� �� ��� ����� ����� �� Ȑ���� ���� ���� ��� ��� ������ � ���� ��� ���� ������ ���� ���ǐ ʁ� �� ����� ... �� ���� ��� �� ��� ������ �� ��� ��� ����� ����� ............ ���� ���� ��� ���� ��� ��� ����� ���...... �� �� �� �� ��� �� ��� ���� �� ��� ���ǐ� �� ���� �� ����� ........ ���� ���� ���� Ȑ� �� ��� ��� ��� �� ��� ������ ���� ���� �� ȍ� �� �� ����� ��� �� �� ���� �� ���� ������ ��� ���� �� ��� ���� �� ���� ���� ��� ��� (�) ����� ���� �� �� ���� ��� ....... �� ��� .......���� ....... ����� � ����� �� ���� ����� Ȑ� ��� �� ���� ...... ���� �� ���� �� ���� ���� �� ���� ��� ���� ... ����� �� �� �� ����� ��� ���� �� �� �� ������ ��� ����� ����� �� �������� � ���� �� ��� ����� �� 9 � ��� ������� �� ��� ����� ��� ���� ���� ���� .���� ��� ���� �� ���� �� ���� ���� ������ �� ���� ��� ����� ������ ����� ��� ���� ��� �� ��� ��� ���� �� ��� ��� ����� ��� ���� ���� ...... ���� ��� ����� ��� ���� �� �� ����� ���� .....��� ���� ���� ����� �� �� ��� ����� ��� �� ��� ��� ����� ����� ��� ... �� ���� ���� ����� �� ��� ������ ��� � �� �� ��� ... ��� �� ���� ����� ����� Ȑ���� ...��� ����� �� �� �� ��� ��� �� ���� ��� ��� � ��� ����� ���� ��� ���� ������� �����... ��� ��� ����� �� ��� ������ � ���� ������� �� ���� �� ��� �� ���� �� ��� �� ��� �� ��� ��� ��� ������ �� ��� �� ������ ������ ... ���� ����� ���� ... ��� ߁ ��� .. ��� �� ��� ... ��� ����.. ��� ��� ���� �� ���� ���� ��� ���� �� �� ������ ��� ��� ��� ������ � ��� ��� � ��� ����� �� ��� Ȑ���... ����� ���� ��� ���� ������ �� ���� ... �� ���� �� ��� ������ ��� ���� ����� ��� ǐ� ��� ����� ���� ���� ������ ���� ... ��� ���� �� ���� �� ��� ����� �� ���� ���� ���� ���� �� ���� �� ����� �� ����� ...... �� ������ ���� ���� ���� ����� ��� ��� ���� ������� ����� ǐ� ���� ���� �� ��� ������ ���� �� �� ���� ���� �� ��� �������� �� ..... �� ������ �� ���� ���� � ��������� ��� ���� ���� Ȑ� �� ��� ���� ���� ���� �� ��� ... �������� �� ���� ��� �� �� �� ��� ���� .... ��� ���� �� �� ��� ��� ύ�� ��� �� ���� � ���� ��� �� ����� ����... ��� ���� �� �� ���� ���� ��� ... ��� ����� ��� �� �� ������ �� ����� ��� ���� �� ���� �� ����� ǐ� ����� ����� ���... ���� ����� ����� ������ ��� ���� �� ����� ��� ��� �� ����... �� �� ��� �� �� �� ����� ���� ��� ��� ���� �� ��� ���� ���� ��� ����� �� ����� ǐ� ��� ���� ������� �� ���� ������ � ��� �� ��� ���� ��� ����� �� ������ ��� ���� �߁� ����
Saturday, August 10, 2002
�� �� ���� �� �� ........ ����� ���.�� ���� ��ϐ� ....... ����� ����� ����� ����� ��� �� ��� ...��� ����� ���� ��� ���.������ �� ��� ���� Ȑ�.... ��� ��� ���� 10 �� ��� �� ��� ������.��� ������ �� ���� ���� ���� ����� 11 �� 1 ���� �� ����� �� ���� 39 ���� ������ �� ���� ��� ����� ���� ������ �� ��� ���� �� �� ��ϐ���� �� �� ��� � ��� ����� �� ���.����� �� ��� ���� �� ���� ���� ���� �� �� ��� ���� ����� ���� ������ ������ ��� ���� ����.
��� ���� ����� ��� ���� ���� ������ �� ���� �� ��� ������ �� 8-1 ����� ��� �� �� ���� ����� �� ����� ���� � �� �� ��� ��� ���� �� �� ���� ��� ��� ��� �� �� ����.��� ��� �� ��� ���� ��� � ���� ���� � �� ȍ� ��� ������ ����� �� �� ���� ����� ����� ��� �� ������ ���ǐ �� ύ�� ���� ����� �� .... ��� ��� �� �� ���� ��� �� 6 ���� �� ���ǐ ���� ��� ���� �� �� ��� ������ �� �� �� ��� ������ �� �� ���� ���� �� ���� � �� �� ����� ���� ���� ...... ��� ��� ��������� ��� ���� ��� ���ǐ �� TPL ���� �����.......... ��� �� ��� ������ �� ��� ���� ���� ���� ������ ������� � ������ ��� ������� �� ��� ..�� �� ���� ���� ��� ��� ���� ����� �������� �� ����� �� �� �� ���� ��� �� ���ǐ �����.. ��� ��� �� ʁ� ���� ��� ���� �� �� ���� 3 ����� ���� ������. ������ ��� ���� ����� ��� ��� �� �� Ȑ��� ���� �� ��.Ȑ���� ���� ���� �� ���� ���� ���� ����� �� ��� ����.�� ���� �� ���� ������ ���� ����� ���� ������ ���� ������� ���� ��� ���� �� �� ��� ��� ��� ���� ��� ��� ��� ������ � ��� ��� ����� � �� ��� ������� �� ������ � ���� �� ��� �� ���� ����� � �� ���� ���� �� ����� ��� ���� ��� ���� ���� �� ���� �� ��� ����� ��� ����� �� �� ��� ����� ��� �� � ��� �� �� ���� �� �� ����� �� �� ��� ���� ... ���� �� �� �ѐ �����(�� ��� ������) �� ���� �� ����� ���� ���� �� Ȑ� �� ���� ���� ��� ������� 5 ��� ���� �� ���� ���� ����� .. 5 ��� ���� 25. ��ϐ�� ���� ����� ��� ���� ����� ��ϐ�� ��� �� ����� �� ... �� ��� �� ��� ���� ���ϐ�� ������ �� ����� ���� ����� �� ���� ��� ����� ��� �� ��� ����� � ������ �� ��� ���� �� ��� ���� ������ ��� �� ������� � ��� ���� ��� �� ���� �� ��� ����� ����� ����. ��� �� �� Ȑ� ����� ��� �� ���� �� ǐ� ������ ���� � �� ��� ����� ����� ��� ���� ��� ���� �� ���� �� ��� �� ���� ���� ������ ���� ����� ��� ���� �� ����� �� ���� ��� ��� ��� ������ ��� ����� ��� ����� ���� �� �������� ����� ��� ��� ��� ��� �� ������� ........ ����� ����� �� �� ��� �� ����� �� �� �� ��� ��� ���� ��� ������ ��� . ���� ���� ��� �� ���� �� ��� ���� ����� �� ʁ� � ����� �������� �����......�� ����� ����� �� ���� ���� ����� ��� ����� �� ���� ���� ����� ���� ����� � �� ���� ����� ���� �� ��� ��� ���� .... ��� ����� ���� ���� ����� ���� ���� �� ����� ������ �� ���� ���� .... ��� ��� �� ��� ���� ю�� �� �� ��� ���� �� ��� ���� �� ���� �� �� ��� ����� ��� ��� ����� ���� �� ���� ������ ���� .. ����� ��� ������ �� ����� ��� ���� ������ �� ���� �� ��� ���� ���� ����� ����� �� ���� ���� ��� ���� ��� �� ���� �� ����� ȁ��� ����� ���� �� ���� .. ���� �� �� �� �� ��� �� ��� ��� ������ ����� ������ �� �� ���� ��� ��� ���� �� ���� ����� �� ���� ����� Ȑ� �� ���� ������ ���� ���� �� ���� ���� � ��� ���� ������� ... ���� ������ ��� ���� ����� ���� ����� ���� ����� ���� (; ǐ� ������ ��� ���� ��� ��� ��� ���� ���� �� �� �� �� ����
Thursday, August 08, 2002
���� �� ��� ����
����� ������ ������ ���� ��� �� �� ����� .��� ��� ��� �� �� ��� ���� �������� ������ ����� �� ���� �����.... ��� �� ��� �� ���� ��� ��� � ����� �� ��� �� ���� ���� ����� �� ��� ����� �� ����� ���� �� ����� ���� �� �� ��� �� ���� �� ���� �� ��� ������� ��� �� ����� ������ ���� �� ���� �������� ���� ��� ����� .... ��� ���� �� ���� �� ��� � ���� ����� � ������ ...... ��� �� ���� ��� ���� �� ���� ���� ���� �� ���� ���� ���� 6 �� 6:30 ..... ��� �� ����� � ���� �� ��� ����� ������ ... ���� �� ���� ���� ���. �� ������ ���� ��� ���� �� ���� ���� ���� ����� �� ���� ��� �� ���� ��� ����� ����� �� ���.��� ���� �� ��� ����� ����� �� ����� �� �� ��� ��� ����� �� ������ �� ���� 400 ���� ����� ������. ���� �� ���� � ���� �ѐ��� ��.���� ����� �� ��� ��� �� �� ��� ��� �� ���� ������ �� �� ����� ����� ����� ���� ����� ���� �� ��� .... �� �� ��� ����� ��� ���� �� � ���� ������ ���� �� �� ���� eval boead ������ ����.��� ����� ��� �� ����� ���� ������ lay out ���� ���� �� ���� ��� �� �� �� ����� ���� �� ��� �� �� ��� ��� ���� .���� �� ���� ����� ��� ���� ���� ��� ��� ȍ� ��� �� ���� ��� ���� ��� �� ��� ��� ���� �� �� ���� ��� ������� ���� ������ �� �� ��� ���. ����� �� ���� ������ ������ ��� ��� ���� �� ������ ȍ� ����.ǐ�� �� ��� ���� �� ǐ� �� ����� ���� ���� ���� ���� �� �� ����� ���� ���� ������� �� ��� ��.���� �� ���� �� ��� �� ���� ���� ������� �� ��� ��� ����� �� ǐ� ���� ��� �� ��� �� ��� ����� ���� ��� ��� �� ����� ��� ��� �� ����� ��� �� �� �� ����. ��� ��� �� ��� �� ��� ���� ���� ���� ���� ��� �� ����� �� ����� ���� ��� ����� ���� ����� �� ���� ��� �� ��� ���� �� ����� ��� ǐ� ��� ��� ��� �� ��� ����. ������ ���� ����� ���� �� ���� ���� �� ��� ������� �� �� �� ��� ����� ���� ����. �� ���� ��� ���� �� ���� ����� ���� ����� �� �� ��� ��� ��� ������� �� ���� �� ��� �� ���� �� � ��� � ���� �� ����� ����� �� ����� ���� �� ���� �� ���� �� �� ǐ� ���� �� �� ����� ������.���� ��� ���.��� ��� ���� ��ʐ� �� ��� ���� �� �� ��� ����� ���� ���� �� ���� ���.��� ��� ����� ���� ���.���� ���� ��� ��� ���.����� �� �� ���� �� ��� ���. ����� �� ���� ����
Wednesday, August 07, 2002
��� �� �� ��� ���........)):
�� Ȑ� �� ��� ������.�� ��� ��� ���� �����.���� �� ��� ������ ���� �����...����� ��� ���� ����� ... �� ��� ��� �� ����� ��� ���� �� ��� �� ���� ����� �� ���� ��....����� ��� ��� ���� ��� ��� ���� �� ���� � ���� ���� ��� ��� ��� ��� �������� �� ������ �� ��� ��� ������ ���� �� �� ���� ����� ���� ���� �������� ��� �� ��� ����� ���� ����.����� �� ���� �� �� ......�� ���� �� ��� �� ��� ��ю� ���� ����� ��� �� ��� ��� ������ ������ �� �� ��� ��� ��� ��� ���� ������ ��ʐ� ����......���� �� ���� ��� ���.....����� ��� �� ��� ���� �� ���� ����� ���� �� �� ����� ...�� �� �� ��� ���� ������ ������� ��� �� ���� ���� ��� ��� ���� ����� �� ��� ���� �� ���....��� ��� ��� �� �����.���� ���� �� ������ �� ������ �� ��� ����.....���� �� ������ �� �� ����� �� �� ���� ������� ���� ���...����� ���� ��� ��� ��� ��� �� ���� ���� ������ ����� ��� ���� ��� ..... ��� �� �� ���� ������ �� ���� �� ���...���� ��� ���� �� ��� ��� ���� ���� ...��� ��� ��� ������ �� ��� �� ���� ....���� �� ���� �� ���� ���� �� ���� ����� ��� ���� ��� ���� ��� Ȑ� �� ����� ���� ��� ������ ����� ������ ����� ���� �� �����...����� ����� ��� ����� Ȑ� �� ���� �� ���� ǐ� ��� �� ���� ���� ���� �� �� ����� ��� Ȑ� ....����� �� ��� ����� ����� ���� �� ���� � ���� ����� ����....���� ���� ���� ����� �� ���� ��� �� �� �� ���� ����� .....��� �� ����� ����� ���� �� ������ ���� �� ���� ��� �� �Ǎ��� ��� ������ ����� ��� ���.����� ���� ��� ��� � ��� ���� ���� ���� ����� ��� ��� �� �� ���� ���� ���� ����� ���� �� �� ����� ������� ��� �� ��� ��� ��� ����� ������ ���� ������� ������...��� ����� ���� �� ������ ���� �� ��� ������� ��� ����� �� ��� �� ������ ����� ....���� ��� ��� ���� ��� �� ��� �� �� ���� ��� ����� ���� ....���� ������ �� ��� ����� ����� ������� �� �� ��� ������� �����....�� ��� ���� ��� ����� ....��� ��� ���� ��� �� ��� ���� ��� ��� ��� ����� ����� ���� ��� �� ���� �� ���ϐ�� �� �� ��� ��� ....����� ���� �� �� ��� ����� ��� ��� ��.��� �� ���� ���.��� ���� ���� �� �� ����! ���� �������....��� ����� �� ����� � ��� �� �� �� ���� ����� � ��� ��� ���� .���� ��� �� �� �� ���� ��� �� ������� ����� ����� �� ���� ��� ��� ��� ���� ���.��� ����� �� �� �� �ȍ ����� ����� ����� ����
Monday, August 05, 2002
������ ��� �� ��� ��� ����� !!!!!!!!
���� �� �� ��� Ӑ ���� � ����� ����� ������ ��� �� ����� ��� ����� ���� � �� CD ߁� �����. ���� �� �� �� �� ��ʐ� ������ � �с� ........D: ��� ������ ��� ��� �� �� ��� ��� ���� ����� �� ���� ���� ����� �� ��� �������. ��� ������ ����� � ���� ����� �� ����� ..... ���� ���� �� ����! ��� �� ����� ���� ���� ������ ����� �� �� ���� ������ ����� �� ��� !!!!!!!!!!!!!! �� ���� ���� ������ ���� �� ���� ������� ����� �� ��� �� �� ��� ����� �� �� �� ���. ��� ��� ��� ���� �� �� ���� ����� �����. ��� ��� �� ��� ���� ����� ......������ �� ��� ��� ��� �� ���! ���� �� �� ���� ���� �� ������ ����� ������ ����� ���� �� ���� ��� ���� ������ ! ���� ���� �����! ���� �� ���� �� ���� ���� �� �� ��! ����
�� �������� ���� �� �� ��� ��ʐ� �� ���
��� ����� :�� �� �� ����� �� �� ��ʐ� ��� �� �� ����� ����:ǐ� ��� ����� ��� ����� "��� �� ������� ���....." "�� ���� ���� �� �� ����� �� �� ȁ���" ������:"�� ��� ��� ��� �� ��� ����� �� ���Ͽ" ��� ���� ���:"����� ��� ����� ���� �� ����� ��� ���� �� ���� ���� ����� �� ��ѐ ���� � ��� ������ �� �� ��� �� ���� ������ �� ���� ����� ...����� ���� ������ ��� �� �� ��� �� ���� �� ��� �� ��� ����� ... � ��� ������ �� �� ��� �� ���� �� ������ ������ ��� �� �� ��� ����� ����� �� ������ �� ����� �� ���� � ��� �� ������ ������ ��������� �� �� ��� ��ϐ� �� ���� �� �� ����� ����� ���� �� ���� �� ��ϐ� �� ���� �� ���� �ѐ� ��� ����� � �� ���� �� �� ����� �� ���� �ѐ� ��ϐ� ����� ��� " ��� ��� ��� ������� �� ���� ���� ���� ���� ����� � �� ������ ������: �� ����� �� ��� �� ����� ���� ��� ��� ��ϐ� �� �������� ��� ����� � �� ���: "�������� �� ���� ��� ������ ��� �� ����� ���� �� ������� ���� ��� � ���� �� ���� �������� ����� ��� ��� �� ����� ���� �� ������ ���� ����� ����� �������� �� ���� ���� ������ �� �� ����� ������ ���� �������� �� ��� ��� ����� ��� ����� �� ��� ��� ����� �� ��� ���� �� ������� ����� ����� ���� ��� ����� ��� �� ��� �� �� ��� �� �� ������ ����� �������� ������� ��� ���� �� ������� �� �� ���� ��� ��� �� �� ������ �� ���� ���� �������� �� ������� ����� �� ���� �� ���� ����� ��� ��� ����� �� ����� ���������� �� ���� ���� �������� �� �� ��� �� ������ �� �� �� �� ���� ��� ���� � �� �� ������ ������ �������� �� ���� ���� ��� ���� ����� �� ������ ���� ���� ���� ��� �� ��� ������" �� �� ���� ����: �� ��� �� ���� ��� ��ʐ� ������ ��� ��� ���� ��� �� ���� ����� ���������� �����Ͽ ������ ����� �� ��� : "��� ������ �� �� ����� ���� �����"
Saturday, August 03, 2002
��� �� �� ��� ��� ��� �� ���� �����.
�� ��� �� ������ �� ���� �����,��� ���� ���� ��� ����� ��� �� ���� �� ����� ����� �� ��� � ����� ,���� �� ����� �� ��� ��� ��,��� ���� ���� ���� �� ���� �� ������� ��� ��ϐ�� ����� ���� ����� ��� �� ���� ����� �� ���� ���� ���� ���� ����� ���� ���� ������ �� �� ��� ���,������ �� ��� �� �� ��� ��� ����� �� ���� �� ��� �� �� �ȍ ����!!!!!!!!!!! ����� ����� � ����� �� ���� ����� Ȑ� ��� �� ����,ȍ� �� �� �� ���� �� �� ���� ����� ;) ���� ���� � ���� �� �� �� � ��� �������� ��� ���� ,�� �� ���� ���� ������ � ��� ��� �� ����� �� �� ���� ���� �� ���� ��� ��� ������ ���� ��� �� �� ���� ��� �����,���� ���� ��� �� �������� ��� ���� ���� �� ���� ��� ���� ��,��� ����� �� ���. �� ���� ǐ� ����� ���� ������ ��� �� �� �� �������. ���� �� ���� ����
Friday, August 02, 2002
����� ���� �� ����� ���� ��� �� ���� �� �� ���� ����.
���� ��� ����� �� ������ ���� �ѐ�� ��� �� �� ���� ���� ��� ���� ���.��� ���� �� ����� �� �� ����� ���� ���� ��� ��� ��� ����� �� �� ��� ���� ������ ����� ���� ����� ����� �� ���� ���� ��� ����
���� ����.............������� ��� shit �� �� ��� �������.......������ �� ��� ���� �� ����.
����� ����� �� ��� �� ���� �� �� ����.��� ��� ������ ���� 10:30 ����� ������.�� ��� �������� �� ����� ������� ������.�� �� �� ��� ���� ��� ����.....���� ������ ��� ��� ������� �� ������� ��. ��� ���� ������ �� �� ���� ��� ���� ���� ���� ���� ��� ��� 6 ������ ����� ����� ���.������ ������� ������� �� ���� ����� �� ���� ��� ���� ����.����� ��� ����� ����� �� ���� � �� �� ��� �� �� ��� �� ����� �����.���� �� ��� ��� ������ ����� ���� ������ ��� ����� ���� D: �� 5-1 �����...............���� ���� ����� �� ���� ���� ��� ������ �� ���! ����� ���� ����� ����� �� �������......����� ��� ����� ����� ����� Ȑ���........��� ���� �� ��� �� �� ���� ���� � ������ � �����! ��� ��� �� ���� �� �� ��� ����� ���.��� ���� ��� ����.�� ����� ���! �� ��� ���� ���.���� ����� ��� ��� �� ��� ���� (; ����
|