|
آفرودیت |
صفحه اصلي |
Saturday, April 26, 2003
نميخواستم که ننويسم .... ولي به جون عبدالله اينا وقت نشد. ميشه هم به حساب کون گشادي هم بزارين.
خلاصه هر کي هر جوري مايله حساب کنه. نميدونم که هر کي ميتونه چند تا آرزو داشته باشه که بهشون هم برسه. منظورم آرزو واقعيه ... نه از اين چسکي ها که کاشکي امتحانم خوب شه يا خدايا دختره چي بهم ميگه. منم به يکي از آرزو هام رسيدم .... خدايا شکرت. منم بالاخره مايکل جوردن رو ديدم ... اونم از نزديک .... اونم در حال بازي کردن ... اونم تو روزي که داشت خوب بازي ميکرد. اگه راستشو بخواين ... حتي وقتي که پام به اين خراب شده رسيد هم فکر نميکردم که بتونم ببينمش. ولي الان که ديدم و اين مهمه. اومد بوستون و تيم اينجا رو برد و رفت¸اونم با اون تيم در پيتي که داشتن. فقط يه جوردن توشون بازي ميکرد وبقيه غاز ميچروندن. آخرش هم دو تا از اون شوت هاي معروفش زد و بازي رو بردن. پريشب هم آخرين بازيش بود ... با يه 3 امتيازي از دنياي بسکت بال خداحافظي کرد. الان که دارم اينا رو مينويسم .... حدوداً 5 روزي از نوشتن سطر هاي بالا ميگذره ¸شما هم بگذرين. اول بگم که تا حالا نميدونستم که دوستام در مورد اين کس شر ها چي فکر ميکنن¸ولي اين مدت يه سري فيدبک داشتم که بهم حال داد ..... حالا اگه واقعاً نظر خودشونو دادن که هزار تا ممنون و اگه هم فقط از سر مرام و اينا گفتن بازم دستشون درد نکنه و صد تا ممنون. امتحان ها تموم شد و رفت .... گور پدر شون ولي نتيجه اينا هم مثل دفعه قبل باشه ..... بسکه اين خرفتا و خود احمقم سر امتحان دوم سوم يللي تللي در آورديم. ميدونم که A ميشم ولي اگه راستشو بخواين موقعي که ميرفتم سر امتحان random process ميدونستم ميتونه سوال هائي بده که جوابشو تو آستينم نداشته باشم که داد.deterministic signals رو ميدونم که همه چي شو بلدم و ميتونم که بدون باز کردن جزوه و اينا حل کنم که کردم ولي به جوابهاش مطمئن نيستم. ولي اون يکي .... واي بر من ديشب پارتي graduation عماد بود ... بعد 40 ساعت استخاره بالاخره تصميم گرفتم که برم. بد نبود طبق معمول خودم يه حالي به بقيه دادم. من خودم روابط عموميم صفره مخصوصاً با دختر ها ببين ديگه اينا چين که من ميشم " نگفتم بچه باحاليه" ولي راسياتش نه ديشب حالم خوب بود و نه الان .... اونم به خاطر اينه که تقريباً يه 10-12 روزي ميشه که از آفروديت هيچ خبري ندارم .... حتي دريغ از يه offline .... خيلي دلم ميخواد خوشبين باشم ... internet نداره ... سرش شلوغه ... رفته مسافرت .... ولي هر چيزي حدي داره حتي خوشبيني. الان ديگه مطمئن شدم که يه اتفاق نافرمي افتاده .... دلم ميخواست که تو امتحان ها اين نميشد که شد ... بهر حال امتحان ها تموم شد و ريده شد توش و دفت. از پس فردا بايد بپرم رو تز .... شايد اين طوري بتونم ذهن رو جمع و جور کنم. بعضي وقتا فکر ميکنم که نکنه شياد به قول مجيدي واقعاً تو مسائل زندگي نکشم ... ولي دو تا چيز باعث ميشه که اميدوار شم .... يکي اينکه خب تعريف نکش معلوم نيست ... دو هم اينکه اگه تو دنيا بخوان فقط يه نفر رو انتخاب کنن که نو مسائل زندگي نميکشه مطمئناً اون يه نفر خود مجيديه ¸پس يه کسي گفته. منم الان ديگه زيادي کس گفتم ... فردا هم ميرم تو نخ بيانات اين حضرات اينجا. بباي
Thursday, April 03, 2003
همين الان Tv گفت که اين سرما از سال 1940 هم بدتر بوده ... فقط خواستم بدونين. دوباره شروع شده ... بارون و برف و تگرگ و اينا .... از جنگ هم که ديگه چي بگم ... اين قدر آت و آشغال به عنوان خبر ميدن که آدم نشنوه بيتره . بازم دهن کسي که جنگو شروع کرد. Cable مون هم که قطع شده و ديگه از فيلم واينا خبري نيست. عوضش حسابي برنامه هام ريخته به هم¸ نه ميفهمم کي درس ميخونم ... نه کي غذا ميخورم ... کلي هم تمرين ننوشته دارم. کمک کمک کمک
|