|
آفرودیت |
صفحه اصلي |
Monday, March 31, 2003
بازم من اومدم ... با کلي چرت و پرت براي تعريف کردن.
دليل اين همه تاخير هم اين بود که .... اون روز اومدم ابتک بزنم و مثلاً يه حالي به اين کامپيوتر بدم که سريع تر بشه .... ولي در حقيقت گند زدم ... کلي برنامه remove کردم که به نظر خودم useless بودن ولي بعدش که restart کردم ديدم اي دل غافل ... Resolution شد منفي : ))))) هر کاري هم کردم به صراط راست نيومد که نيومد ... هر چي هم که driver بلد بودم به کار زدم ولي نشد¸ دليلش هم اين بود که يکي از اون برنامه هاي مزخرف driver کارت هاي اين بوده ... لعنت به هر چي notebook ... مرگ بر notebook هيچي ديگه منم سوزوندم ... گفتم windows 2000 ميريزم .... آقا با هزار جون کندن ريختم ... اون مشکل حل شد ... ولي به قول يارو گفتني اومدم ابروشو درست کنم که زدم چشمش رو هم کور کردم. حالا ديگه نه مودم رو ميشناخت و نه کارت صدا رو .... : )))) هر ترفندي هم که بلد بودم زدم ولي جواب نداد. اصلاً حال نميکرد که مودم داشته باشه. خلاصه کل خونه رو زير و رو کردم که CD هاي اين لعنتي رو پيدا کنم که بعد 3 روز آخرش پيدا کردم ولي Compaq تنها چيزي که تو package اين نذاشته بود driver هاش بود ... اينجا ديگه بهزادي هم نبود که برم ازش driver بگيرم ... خلاصه مجبور شدم که از internet کلي driver بيارم که شايد دکيش کار کنه .... الکي مجبور شدم که يه CD هم بسوزونم. خلاصه دردسر تون ندم .... آخرش يه جورائي درست شد ... ولي هنوزهم به يه علت مبهم winamp ندارم. اونم فداي سرم. تو اين 10 روز که آذر نبود ... من هم يه جورائي قاط زدم بودم. همه جوره ... نه درسم معلوم بود نه خوابم ... از يه طرف هي اين برديا اينا منو ميبردن بيرون .... منم کلي کار نکرده داشتم ¸نه ميتونستم بگم نه و نه دلم ميومد برم ... نتيجه اينکه الان 3 تا تمرين ننوشته دارم که احتمالاً تا آخر هفته گندش در مياد. ولي کلاً يه موضوعي بود که بهم حال داد .... تولدم مبارک. تا حالا اين طوري تولد نداشتم که بهم خوش بگذره ... نه اينکه فکر کنين که جشن و اينا بود. نه بابا ما روچه به جشن. ولي .... مامانم اينا برام تهران کيک گرفته بودن و با کلي مهمون و يه تابلويه گنده که روش تولدم رو تبريک گفته بودن ... عکس هاش رو که برام فرستاده بودم دلم غنج زد. نه اينکه دلم تنگ شه ولي کلي کيف کردم. همهشون هم زنگ زدن و تولدم رو تبريک گفتن. کلي Ecard گرفتم ... همشون هم از دوستاي گلم. کلي حال کردم. يه چند تائي هم کارت اومد برام که اينا ديگه خيلي مرام گذاشته بودن. حتي شوان عزيزم که برام 3 تا کتاب هم فرستاده بود ... قربونش برم من. دوستاي اينجام که هر کدوم يه کادوئي چيزي دادن ... خيلي مرام گذاشتن .... پيرهن و جوراب که ممکنه به نظر نياد ولي وقتي اينجا رفتين خريد ميفهمين که چه قدر سخته آدم يه چيز خوب و ارزون پيدا کنه. پرويز هم زنگ زد و تبريک گفت و در ضمن گفت که ميخواد برام کادو يه notebook بخره البته با نازلي با هم .... :p ( اينجا بود که ديگه کم آوردم) و صد البته که آفروديت هم برام يه بسته فرستاده بود که دقيياً همون روز تولدم گرفتمش ... توش پر گل خشک شده بود و يه کتاب که خيلي دلم ميخواست که داشته باشم و ... (البته توش چيزايه ديگه هم بوده که به شماها مربوط نيست) اين قسمتش خيلي خوبه ... يه بسته .... از کسي که دوستت داره و دوستش داري. (فقط حيف که کساي ديگه که من دوسشون دارم ... بسته نداده بودن ... : ) ) آذر هم از فرانسه زنگ زد و بهم تبريک گفت. کلي شارژ بودم اين چند روز .... هنوزم مزه اش زير زبونمه !! وقتي اينا رو با تولد هاي سوت و کور خودم تو ايران مقاس ميکنم ... ميدونين ديگه چي فکر ميکنم. از همه متشکرم و اميدوارم که همين احوال خوشي که دارم براي همه باشه ... همتون رو دوست دارم . بباي
Sunday, March 23, 2003
براي كسي كه معمولاً هيچ خبري تو زندگيش نيست ... و هيجان اينا نداره و يه زندگي كاملاً آروم داره اين قدر هيجان داره كه بره ببينه كه براش يه بسته اومده ... اونم از ايران.
خب اولين فكري هم كه ميكني اينه كه آفروديت برات كتاب فرستاده .... ولي وقتي ميبيني كه نه به غير از آفروديت ... هنوز كسي هست كه تو ايران يادش مونده كه تو تولدت كي هست. يكي هست كه حداقل يادش مونده كه يه دوستي هم اونور دونيا مونده كه تنهاس و ميشه يه جوري خوشحالش كرد. خلاصه شوان جون ... خيلي منو شرمنده كردي ... راستشو بگم ... هنوزم هم يه بخش از تفكراتت رو نميشناسم. از اين كه دوست خوبي مثل تو دارم خيلي خوشحالم ... واقعاً خيلي خوشحالم. خيلي در حقم مرام گذاشتي ... بشه كه يه روزي تلافي كنم. نوكرتم بباي
از اين مسخره تر ديگه نميشد
همين تخم سگ كه UN رو به تخمش هم حساب نكرد و همين طوري سر كيرشو گرفت و حمله كرد به عراق ... همين ديوث كه هر چي UN و فرانسه گفتن آقا اجازه نداري كه حمله كني ... اونم گفت به شماها مربوط نيست ... حالا چون 4 تا اسير شون رو نشون دادن كه كشتن ... شاكي شده و ميگه كه عراق داره بر خلاف قطعنامه جنوا در مورد اسرا رفتار ميكنه ... :))) تازه به UN هم شكايت كرده نه پس ميخواستي كه اگه عراقي ها از شما ها اسير گرفتن , بهشون يه وعده غذاي گرم بده بعدم بگه ببخشيد كه اسير شدين ... الان با يه ليموزين ميفرستيمتون به كمپتون .... بخواب بابا ... ان آقا بباي
بازم سلام ....
بازم يه كاري كردم كه ميدونستم احمقانه اس ولي مجبور به انجام بودم, از اين حالت هم اين قدر بدم مياد كه نگو. در حقيقت جمعه برديا گفت كه بريم خونه بهمن اينا فرداش هم از اونجا ميريم مراسم نوروز كه تو بوستون بر گزار ميشه ... حتماً بايد بياي ... در حقيقت برام بليط هم گرفته بودن, نميشد نرم .... ولي ميدونستم كه از اون مهموني هاس كه به من حال نميده ... آخه من كه تازه رسيدم به اينجا كسي رو نميشناسم ... 4 تا سيبيل ميشناسم كه اونا خودشون هم هيشكي رو نميشناسن :)) خلاصه رفتم ... فكر كنم كه حدود 1000 نفري آدم اومده بودن ... خواننده محبوب ايران زمين آقاي مرتضي هم اومده بود. به نظر من بد هم نخوند. مثل اينكه پارسال مكابيز و سوزان روشن بودن كه ريده بودن. بهرحال ... آقا اولش كه با معرفي به يه گله آدم و بروبچ دانشج ... new England بود. بعدش هم كه شروع شد همه شروع كردن به رقصيدن ... منم مثل ستون اون وسط واستاده بودم. صد رحمت به ستون البته .... آخه اولا كه خيلي از دختر ها با دوست پسر هاشون اومده بودن دوماً نميشد تشخيص داد كه آيا اين دختره كه الان با هيشكي نيست ... كلاً با هيشكي نيست يا مثلاً دوست پسرش رفته تركمون بزنه. شانس منم كه معرف حضور دوستان هست ... 80% كسائي كه بهشون پيشنهاد رقص دادم reject كردن. :)) اون 20% هم كه 2 نفر ميشدن ... احتمالاًدلشون سوخته . ولي خوبيش اين بود كه با خوشگل ترين دختري كه تا حال تو عمرم ديده بودم رقصيدم. آقا لعبتي بود براي خودش. هم خوشگل و هم خوش هيكل ... لباس مباس هم كه مثل اينكه براش تعريف شده نبود. حتي از اون دختر روسه هم خوشگل تر بود ... خيلي چيز خوشگلي بود. فارسي هم حرف نزد ... برديا ازش پرسيده بود ... گفته بود كه پدر مادرش ايرانين ... به منم گفت كه معمولاً نميرقصه ... كلاً فكر كنم داشت دروغ ميگفت. به هر حال اين مهم ترين قسمت اين مهموني براي من بود. بقيه زمان رو يا داشتم جاي ستون عمل ميكردم يا با دختر هاي دانشگاه خودمون بودم. اونا هم ماشالا هر كي برداشته بود براي خودش يه پسر آورده بود. نا مردا :))) ولي مطمئن باشين كه سال ديگه ديگه اين طوري نيست. خلاصه اين ماحصل اين دو روز من بود .... حالا من موندم و كلي كار مونده ... الان هم اين پسر عمم ميخواد منو ببره خونه خودشون ... بابا نمي خوام برم. آذر هم كه رفته اروپا ... من موندم و يه خونه كه بايد مواظبش باشم. بباي
Friday, March 21, 2003
1 2 3 4 … we don’t want your racist war
5 6 7 8 … stop your guns, keep your faith اقا اين قده شاد شدم كه ديدم دانشجوهاي WPI راه افتادن تو خيابونا و دارن شعار ضد جنگ ميدن. منم باهاشون 2-3 تا خيابون رفتم ولي لعنت به اين اتو بوس كه بايد سوار ميشدم و ميرفتم خونه. من زياد تو نخ سياست و اينا نيستم ولي وقتي Tv نشون ميده كه چه طوري 500 تا بمب رو يهو ميريزن رو سر يه ملت ... ميدونين ياد زمان جنگ ميفتم ... وقتي آژير ميكشيدن. همه ميرفتن تو يه سوراخي ميچپيدن. اون بيچاره ها هم الان همين حسو دارن. درسته كه همين عراق ننه مرده بمب ميريخت رو سر ما ولي دلم يه جوري ميشه وقتي ميبينم كه يه عالمه بمب رو سر يه عده مردم بي گناه ميريزن. فقط يه لحظه به اون همه زن و بچه بي گناه فكر كنين ... تازه اگه جنگ هم تموم شه چيزي كه ميمونه براشون يه مشت يتيم و بيوه اس. من فقط دلم براي اونا ميسوزه ... وگرنه به تخمم كه اين به اون ميگه از كشورت برو بيرون(كه اين هم يه نوع زور گوئيه) ... به من چه كه بوش پدر سگ چه گهي ميخواد بخوره. تازه اين قده هم شاكي شدم ... همون لحظه كه 200 تا بمب ديگه رو ول دادن ... ما اينجا داشتيم نوروز رو با آهنگ هاي كس شر ITN و NITV و چه ميدونم 10000 تا كانال ديگه جشن مي گرفتيم. خب بسه ديگه ... يه كم هم از اين عيد خراب شده بگم. تا حالا عيد به اين بدي نداشتم. هميشه با مامانم و بابام و خلاصه ... الان با يه عده غريبه. بايد الكي نشون بدم كه ببينين من چه قده شادم .... قدر اون روزا رو ندونستم حالا دارم حسرتشو ميخورم. بازم خدا رو شكر كه همينم هست. بباي
عيد همه مبارك ... اميدوارم كه سال خوبي براي همه باشه.
هر كي به هر آرزوئي كه ميخواد برسه(خيلي ايده آل ميشه ... ولي ايشالا كه ميشه) همه مريض ها شفا پيدا كنن. اين جنگ لعنتي تموم شه ... با خفت و خواري براي آمريكا. پدر و مادر و فك فاميلم و دوستام شاد و شنگول باشن وغم و غصه اي نداشته باشن. آفروديت هم سلامت باشه ... سال گذشته كه سال خوبي براش نبود , امسال سال خوبي براش باشه. هنوز هم منو همون قدر كه فكر ميكنم دوست داشته باشه. به همه خوش بگذره. بباي
Wednesday, March 19, 2003
خوشم اومد آقا ... حال كردم, خوب ريد به بوش ... اين صبري نجدي (يا يه چيزي تو اين مايه ها) كه وزير چي چي عراقه. گفت كه : He(bush) is not a .. if so how could an IDIOT like that can be the president هي هي هي هي جون شما ها خيلي حال كردم وقتي كه Tv اينو پخش كرد. حال اين مرتيكه ديوث مادر قحبه رو گرفت. ميخوامش!!! آقا عيد داره مياد. در حقيقت فردا شب اينجا عيد. كي ميدونست كه امسال عيد به من ميخواد اين طوري بگذره. با اينكه پارسال عيد ميدونستم كه امسال يه اتفاقي ميخواد بيفته ولي اين طوري شو ديگه نه . خلاصه اينكه ... اگه اينو محض تفريح نمي خونين ... به ياد منم باشين. امروز 2 ساعت تمام داشتم كارت تبريك فرستادم. طبق معمول هر سال هم كلي كلاس گذاشتم. اصلاً هم اين كار رو نكردم كه براي پسر ها و فاميل و اينا كارت دسته جمعي بفرستم و براي دختر ها كارت جداگانه براي هر كدوم. البته يه سري دوست هم دارم كه پسر هستن يا من فكر ميكنم كه هستن و براشون كارت جداگانه فرستادم. اگه براي كسي هم نفرستادم و شاكيه يه صلوات بفرسته .. غائله ختم شه. با عزيز دوستم هم چت كردم ... دم خودم گرم. بباي
Monday, March 17, 2003
ريدم به سر اين گوساله كس كش كه الكي الكي داره جنگ رو شروع ميكنه , در حقيقت كرد ديگه.
آخه مادر جنده به تو چه كه اون تو مملكت خودش چه گهي ميخوره ؟؟؟؟ ميتونه ميخوره ... بابا كشورشه ... انتظار داري پاشه بره ؟؟؟ خدائيش اگه شما مالك يه چيزي باشين و يهو يه كابوي كس كش عوضي بياد بگه كه اين ماله منه بايد بديش به من ... شما ميگين چشم يا جلوش واميستين؟؟ بيچاره مردم عراق كه تو كل كل 2 تا احمق به تمام معني بايد بسوزن. بابا اونا هم مثل ما ... درسته كه از حكومت ناراضي هستن ولي زندوگيشون الان يه حالت پايداري داره ... اونم كه اين گوساله ميخواد ازشون بگيره. ما رو هم كه از درس و زندگي انداختن ... از ساعت 8 كه نشستيم پايه حرفايه اين عوضي ,بعدش هم كه تفسير بود كه همين طوري پخش ميشد. خوشمزه اينه كه poll گذاشتن كه كي موافقه و كي نه ؟؟؟ اونا ئي كه موافق بودن , به قول آذر از اين احمقهاي نفهم آمريكائي ... “ آقا ما هستيم ... شما حمله كن, من 110% موافق حمله هستم ... بايد اين تهديد از روي زمين برداشته شه ... “(يه مشت كس شر ديگه كه از توش حتي يه كلمه هم در نيومد كه بالاخره چرا حمله خوبه) اونائي هم كه مخالف بودن هم كه همين طوري بد و بيراه ميگفتن. خلاصه خدا اين رو هم به خير كنه ولي كيرم دهنه اين بوش كله خر ! تازه من كه تنها نيستم ... براي مثال اينم بخونين. بباي
Sunday, March 16, 2003
تا حالا شده كه برين تو رختخواب و 3 ساعت تمام خوايتون نبره ... اونم بعد از 3 ساعت فوتبال مداوم ؟؟؟
آقا نمي دونم ديشب ماه كامل بوده ؟؟؟ من گرگ بودم ؟؟؟ تو ذهنم خر تو خر بوده (البته اين مورد دائماًوجود داره)؟؟؟ گوز تو كله ام خورده بوده ؟؟؟ نبرد آقا خوابم نبرد كه نبرد !!! ساعت 9 كه پا شدم داشتم از سر درد مي مردم كه لا مصب تا الان هم مونده. تنها نكته مثبت امروز اين بود كه آفروديت جونم زنگ زد و 1 ساعت تمام با هم حرف زديم. بعد از 3 هفته ... مثل يه قرن ميمونه. زنده باد آفروديت .... بباي
(قسمت اعظم اين مصاحبه به انگليسي برگذار شده)
-سلام ... چي ميتونم براتون بيارم؟ -چي دارين؟ -همه چيز,هر چيزي كه بخواين(با يه كم لبخند مليح) -بچز ... من يه آبجو ميزنم(هر كي هم يه چيزي سفارش ميده) ... لطفاً براي من آبجو بيارين. -چه مدلي شو بيارم براتون؟(يه سري اسم هم ميپاچه وسط كه من سردر نميارم چيچي ميگه) -( منم يكي از اسم هائي رو كه ميگه مثل طوطي تكرار ميكنم) -ميشه ID تون رو ببينم ؟ - ID ؟؟؟؟ (كارت دانشجوئي رو ميكشم بيرون و بهش نشون ميدم) - اين كه قبول نيست (جوجو ... ) بايد كه سنتون روش نوشته شده باشه.(از اين جا به بعد لحنش عوض ميشه) - من كه ندارم هنوز ... - بنابراين ما نمي تونيم كه به شما آبجو بديم. من فكر ميكنم كه شما هنوز 21 سالتون تموم نشده !!!!! - عجب !!! در اين جا بر و بچ دخالت ميكنن . مساله به همون نحوه ايراني حل ميشه. ولي خدائيش ... انصافاً من بهم مي خوره كه زير 21 باشم ؟؟؟ بباي
Thursday, March 13, 2003
1- امروز داشتم همين طوري تو اينترنت براي خودم ميچرخيدم كه يهو بهزاد از آسمون رو سرم خراب شد و سلام كرد, منم چون ديگه وقت كلاس نزديك بود بيخيال درس شدم و شروع به چت نمور كردم. آقا يه كم كه احوال پرسي مون گرم شد و داشتم حال ميكردم بهزاد اون web cam اش رو علم كرد. منم از خدا خواسته گفتم كه آتيش كنه, آقا هنوز تو كف خود بهزاد و اون ريشِ گه منگليش بودم كه آقا چشمتون روز بد نبينه يهو صفحه مونيتور سياه شد ... اونم نه سياه يه دست بلكه سياه دودست منظورم سياه با زمينه رنگيه. بهزاد هم كه اتاقشو كرده بود اتاق ظهور فيلم و اصلاً نميشد كه چيزي رو ديد ... خلاصه يكم كه خوض كردم ... ديدم تصوير آشنا ميزنه ... يعني احساس كردم كه يكي از اركان زندگيمه... اتفاقاً زياد هم اشتب نكرده بودم چون اين تصوير مخوف مربوط به شكم دوست عزيزم كيوانه !!! هر جور اتفاق ناگهاني كه بگين رو ميشه تصور كرد ولي اينكه دارين با بهزاد چت ميكنين و يهو شيكم مجيدي بياد تو چشمتون رو .... من كه نه ! خلاصه مجيدي جون نوكرتم دفعه ديگه آرومتر بيا ... قربون اون قد و بالاي رعنات بشم. من فداي اون قبرستون مرغ و بوقلمون بشم ايشالا! خلاصه براي اولين بار از وقتي كه اومدم چشمم به جمال حاجي مجيدي هم روشن شد. ..... هنوز هم ... :)))))
2- آقا اين چند روز مهم ترين موضوع روز آمريكا اينه كه فلان دختر كه 9 ماه پيش گم شده بود پيدا شده, حالا دختره خودش رفته پيش يه مبلغ مونده بوده ... حالا بعد 9 ماه كه هممون ميدونيم معنيش چيه دويده اومده خونه. خودش هم به پليس گفته كه خودم خواستم بمونم ... حالا هر كي داره سعي ميكنه از اين آب گل آلود ماهي بگيره ... آقا شستشوي مغزي دادن ... آقا بهش گفتن بري ميديم گرگه بخورتت ... آقا ... از حمله به عراق هم مهمتر شده. ديگه كسي نميگه آقا كي جنگ ميشه همه ميپرسن كه آقا فهميدي فلاني پيدا شده. ولي خودمونيم عجب دخمليه !!!! 3- اين امتحاني كه داديم, نتيجه اش منو كشته .......... 102!!!!!!!!!! 4- بالاخره يه فكري براي تابستون شد ,البته فقط براي 7 هفته اش,پولش هم كمتره, ولي از هيچي كه بهتره .. نه ؟؟؟؟؟ 5- از فردا ميخوام آخرين نوشته هاي دوستامو بنويسم. هر كي نمي خواد بگه نمي خوام, وگرنه ميره زير چاپ. 6- بباي
Wednesday, March 12, 2003
استاد يه لينك گذاشته ... مهم اين نيست كه ما تو اجتماعمون hooker داريم مهم اينه كه چرا hooker ها به اين كار دست ميزنن. اينش آدمو اذيت ميكنه, البته هر كي ندونه فكر ميكنه كه من يا قرائتي هستم يا ... :)))
امروز داشتم به صورت كاملاً اتفاقي كانال 3 Tv ايران رو ميديدم ... عوض نوحه و اينا داشت در همين مورد حرف ميزد .. داشتم شاخ در مياوردم ... البته آوردم . چه قدر ايران عوض شده تو اين 2 ماه. بباي
Tuesday, March 11, 2003
خوبي اينجا اينه كه لازم نداره كه مثل اسب بشيني بخوني .... اگه كم هم بخوني ميشه A بگيري, حالا يه ترك خر هم كه مثل من بشينه بخونه آخرش همون A رو ميگيره كه بقيه به سادگي ميگيرن, ولي خدائيش سر جلسه خيالم راحت بود كه بلدم. امروز هم نمره ها رو داد. Wireless شدم 95 و deterministic signals هم 100 ... اصلاًميدونين چيه از اولش مقدمه چيني كردم كه نمره هام رو بگم ... وگرنه به شماها چه كه اينجا كي چطوري نمره ميگيره. دوم هم اينكه دوست گرامم شوان ... از من تعريف كرده تو وبلاگش ... ازش تشكر ميكنم. فقط نميدونم چرا نوشته اش بوي ان ميده ... يعني يه جورائي قهوه اي ميزنه. آخه من الان 11 روز كه مينويسم تو تازه يادت افتاده كه من label ندارم. حتماً تازه خوندي كه به اين وضع افتادي. حيف كه امروز باهات چت كردم وگرنه الان فحش بود كه بهت ميدادم. بعدشم داداش شما ها كه منو فرستا دين كه پايه هاي اسلام رو تقويت كنم ... حداقل علمش رو هم ميدادين. در ضمن اگه فقط براي كار خير بود كه منو فرستادين ديگه چرا اومدين فرودگاه و اشكم رو در آوردين. ميمردين اگه اشك منو جلوي اون در نمي آوردين؟؟؟؟ امروز با سرور مجيدي هم چت زديم. آقا شنيدم كه لاغر شدي ... البته 7 كيلو براي وزن تو عددي نيست ولي به هر حال پيشرفتيه ... تبريك ميگم. بباي
Monday, March 10, 2003
آقا يه فيلم ديدم خنده .... يعني مردم بس كه خنديدم, البت بگم من اصولاً زياد ميخندم وبه هر چرتي كه بگن من ميخندم ولي اين واقعاً يه چيز ديگه اي بود. دوتا مرد بودن كه gay بودن ولي يكيشون جوون كه بوده يه غلطي كرده بوده كه بچه دار شده بوده و خلاصه دو نفري آقا اين رو بزرگ كردن و موقع زن گرفتنش كه شد قرار شد كه اينا يكيشون بشه مامان .. آقا خودتون ديگه تا آخرشو برين. ديگه جونم براتون بگه كه از RA هم خبري نيست. استاد پشت استاد كه منو رد كردن, ديگه خيلي با انصاف باشن ميگن دو ماه ديگه بيا. با اين حساب اگه خبري نشه و اين حقوق لعنتي رو بدن شايد كه بنده رو ايران ديدين. يه چيز ديگه هم دارم كه بگم ... آقا ببخشيدا ... كيرم دهن هر چي راننده اتو بوس وقت نشناسه. آقا اين راننده اتو بوسه كه هميشه زود مياد منو گائيده .... مجبور شدم كه هم پياده برم و هم پياده برگردم. احمق قراره كه ساعت 8:35 تا 8:38 تو ايستگاه باشه .. منم هر چي بخوام كه زود برم ديگه از 8:30 كه نميشه زود تر رفت, يعني ميشه رفت ولي هر دفعه كه زود ميرم اتوبوس سر ساعت مياد و من مجبورم كه 6-5 دقيقه تو اون سرما تيليك بزنم. هر چي ميخواين بگين ولي من هموني كه گفتم. راستي مجيدي جات خالي الان داره she- devil و rain man رو نشون ميده. بباي
Sunday, March 09, 2003
آقا درس و مشق و زندگي اين هفته چه بخوام چه نخوام تعطيله ... اين هفته كه سهله هفته ديگه هم تعطيله .
آقا اسكار داره مياد ... هان ... اسكار كيه ؟؟؟ خب معلومه ديگه سگمون رو كه نميگم جايزه هاي اسكار رو ميگم. آقا داره مياد و اين حرفا هم حاليش نيست. همه كانالهاي Tv هم شروع كردن به نشون دادن فيلم هاي توپ و مشتي. هر چي فيلم بوده كه جايزه اي برده ... يا حتي اگه نامزد شده رو دارن نشون ميدن. با هم هم مسابقه گذاشتن كه كدوم فيلماي بهتري نشون ميدن. اين وسط كي به گا ميره يه احمقي مثل من كه ميشينه همه كانال ها رو ميبينه و به نظر خودش هم بهترين فيلم رو انتخاب ميكنه و فقط اونو ميبينه ... و اين طوري همه روز رو داره فيلم ميبينه. حالا بگذريم كه من دارم خودمو به فاك فنا ميدم .... ولي عجب فيلمائي دارن نشون ميدن. فيلمائي كه همه عمر ميخواستي ببيني ... فيلمائي كه اسمشون رو نشنيدي و حتي هنر پيشه ها رو هم نميشناسي ولي كلي باهاشون حال ميكني. خلاصه دارم خودمو به گا ميدم و كاريش هم نميتونم بكنم. از فيلم هاي خوب مثل the natural كه ديگه چي بگم. بعضي ها چقدر فروتن هستن واقعاً .... تو clueless خانم Alicia Silverstone كه اتفاقاً تو اين فيلم در دوران جووني به سر ميبرده !!! (ميخوام) از يه پسر خوشگل ميپرسه do you think that I’m beautiful ??? ... واقعاً چه قدر تواضع كه هر چي بگم كم گفتم. آقا هوا يه كم گرم شده ... يعني بالاي 0 شده ... ولي چه حالي ميده آدم فكر ميكنه كه بهار شده و همه جا سبزه .... البته خب عيد هم نزديكه و بهار داره مياد ولي ديگه براي يكي مثل من كه تقريباً جزو قنديل ها محسوب ميشم همينم غنيمتيه. دمش گرم .... ميخوامش.... دم خودم گرم بباي
Saturday, March 08, 2003
مثلاً spring break بهمون دادن, ولي در حقيقت همون يه خورده تفريحي رو هم كه داشتيم ازمون گرفتن.
بدي دانشگاهي كه به دانشجوهاي undergrad متكي باشه همينه. سالن ورزش تعطيله .... غذا خوري فقط تا ظهر بازه ... حتي كتابخونه هم فقط تا 6 بازه ... ولي بازم هر چي نباشه اسمش break ه ..... يعني يه كم كارمون كمتر شده و اين حقيقتيه. امروز يه كم شكل آدم شدم ... نخندين بابا جدي ميگم ... رفتم سلموني. يارو ايتاليائي بود. زياد هم نپرسيد كه چه حالي به موهام بده. بد هم نزد. در عوض اصلاً جاي تميزي نبود,صد رحمت به سلموني هاي ايران!!!! به پول ايران هم يه چيزي تو مايه هاي 10000 تومن سلفيدم. يادش بخير بابا ... ماكزيمم 2000 تومن ميدادي و چه حالي به موهات ميدادن. يارو هزاري هاي سبز رو كه ميديد اصلاً يه جوري به موهات دست ميزد انگار كه داره به طلا دست ميزنه. بگذريم. يه تريپ هم رفتم subway ... خيلي خيلي بهتر از McDonald و بقيه كس شر هاس. خيلي با تريپش حال كردم. راستي ديروز منشي دانشكده بهم گفت كه چرا نميري پولتو بگيري از دانشگاه. اين حرف يه جاش خوبه اين كه مطمئن شدم كه بهم پول ميدن و بديش اينه كه مطمئن شدم كه تا SSN نگيرم بهم پول نميدن. پس هنوز با اين 200$ كه برام مونده بايد سر كنم تا پول برسه. امروز هم يه 40$ خرج شد كه زياد به مذاقم خوش نيومد :))))))) بباي
Thursday, March 06, 2003
امروز billy ازم پرسيد كه كسي هست كه من نتونم باهاش كنار بيام ... منم گفتم كه مطمئن باش كه هست. در حقيقت خيلي از آشناها رو صرفاً باهاشون كنار اومدم چون كه چارة ديگه اي نداشتم ولي ديگه اينجا اين جوري نيست و با هر كي كه نتونم كنار بيام 3 سوت ميكشم كنار.
حالا ماجراي اصلي چيه ؟؟؟؟ اينه كه بابا اين پسر تايوانيه منو گائيده.... به تمام معني. يك آدم مزخرف احمق به درد نخور ديوثيه كه نگو .... اول كه هميشه دير نياد سر كلاس ... همه 9 ميان حتي منم كه خونه هم اون سر شهره هم ديگه 9 ميرسم ولي اين ساعت 10 به زور مياد ... يه جوري هم مياد كه فرعون اگه اون طوري از در ميومد تو حضرت موسي بهش ايمان مياورد... يه ليوان قهوه اي شير كاكائواي چيزي هميشه با خودش داره كه تا ميرسه يه هورت ازش ميره بالا !!!! ميگم هورت يعني هورت ... ديوار ميلرزه !! اونم ديوار هاي اينجا كه همه چوبي و سبك هستن. 4-3 تا هورت حسابي كه رفت بالا و پريد رو nerve هاي من و اونجا قدم زد ... تازه موتورش روشن ميشه و شروع ميكنه ... آقا 2 سال و خورده اي كه اينجاس ولي هنوز نميتونه درست حرف بزنه ... فكر ميكنه كه زبانش ديگه حرف نداره و شروع ميكنه به slang حرف زدن ... اينجايه ماجرابراي من و احتمالا billy خوشمزه ترين بخش كلاسه. :)))) خلاصه آقا ... اين خوشمزه همه وقت كلاس رو تلف ميكنه كه 2 تا تيكه بيمزه بزنه كه حتي تايواني هاي ديگه هم نميخندن چه برسه به ما كه اصلاً نميفهميم چي گفته .... خيلي وقتا هم موقع زر زدن عوض so on و etc و يا حتي عوض دات دات دات ميگه با پا پا ... آدم ياد باربا پاپا يه خدا بيامرز ميفته. خلاصه اين يه نمونه از افراديه كه من بميرم هم نميتونم تحملش كنم. اينجا از اين نمونه ها زياده ... ميدونم كه خيلي هاش به خاطر تفاوت فرهنگ هامونه ولي به هر حال ..... برم برم كه فردا روز آزمايشه !!!! البته هر روز آزمايش ميشيم ولي فردا يه چيز ديگه هست. بباي
Wednesday, March 05, 2003
1- من نميدونم كه وضع حمل و نقل تو اين خراب شده چري اين قدر بده .... ولي واقعاً افتضاحه
منظورم از حمل و نقل همون transportation ديگه احمق !!!!!! بابا تو تهران كه سهله تو علي آباد كتول هم كه بري ديگه هر نيم ساعت يه بار يه گاري مياد كه بتوني باهاش راهنو ادامه بدي ... ولي اينجا مرامي 30 ساعت هم كه واسي تخمشونم حسابت نمي كنن , حتي مرامي اوتو هم نميخوري. اتوبوس هم كه خير سر باباش هر يه ساعت يه بار مياد ... اونم اگه مثل من كون گشاد باشي هفته اي يه بار miss ميكني. تازه بليطش هم 1.25 $ برات آب ميخوره ... يادم مياد كه تهران كه بودم 15 تومن كه پول بليط ميدادم كلي شاكي ميشدم كه چرا 10 تومن نيست. تازه سوار كه شدي هم هزار و سه تا مشكل داري ... كارت رو از تو كونت در بيار بكن تو كون دستگاه كه بگه تق. سلام بكن كه نشون بدي با اينكه خارجي هستي حداقل ادب رو به مقدار لازم داري كه تو 74 % موارد هيچ جوابي از طرف نميشنوي و اين براي پياده شدن هم صدق ميكنه با اين تفاوت كه اونجا ميگي خداحافظ يا مرسي. تو اتوبوس نبايد به كسي خيره بشي حتي اگه بدوني كه طرف حسابي بهت زل زده. هزار و دو تا آدم نفهم و homeless كه معمولاً هم زياد بوي خوبي نميدن هستن كه باهات سر صحبت رو باز ميكنن. هميشه هم ميگن كه اين چيزا ئي كه داري ميخوني ما پاس كرديم رفته داداش. راننده ها هم كه هر كدوم يه ساز ميزنن. يكيشون هست كه تقريباً خله در حقيقت خل رو رد كرده !!!!! با خودش حرف ميزنه ... خيلي هم بد ميگه ... نقريباً تا حالا يه كلمه هم نفهميدم كه چي ميگه. ولي مرامي يكيشون هست كه خيلي با حاله, حداقل دو كلمه حرف حساب ميزنه. 2- وقتي كه خود آمريكائي ها به من كه يه خارجي محسوب ميشم ميگن كه I’m ashamed of that I am American ...... ديگه از بقيه دنيا چه انتظاري ميره .... كيرم دهن اين بوش پدرسگ كه ريده به اين مملكت رفته ... من آمريكائي نيستم ولي اين ديوث تو همين مدت هم كلي ريده .... 3- بباي
Cut my life into pieces, this is my last resort
اين جمله كه احتمالاً جزو جملات قصار هم دسته بندي ميشه شده شب وروز ما ... ما ... ما الان كه ديگه 23 ساله شدم .... هر روزي كه ميگذره فكر ميكنم كه دارم يه عمر رو از دست ميدم و مطمئن هم هستم كه اشتب نمي كنم. طبق آمار گرفته شده ميانگين عمر من كه جزو مرد ها دسته بندي ميشم 67 ساله ... پس اميد رياضي كه من 23 سال ديگه هم عمر كنم ميشه 0.5 پس با اين حساب از هر روزي كه ميگذره بايد كمال استفاده رو ببرم ... ولي من احساسم اينه كه هر روزي كه داره ميگذره يه جور تلف كردنه .... سگ خور بزار 4 سال ديگه رو هم تلف كنيم. امروز رفتم كلاس ESL كه يه جور وقت تلف كردنه ... اونم در نوع خودش. هيشكي هم نيومده بود ... البت بايد براي اونا كه تو جريان نيستن بگم كه اين كلاس يه جور كلاس زبانه ... مخصوص اسگل هائي مثل من كه انگليسي شون روون نيست و وسط حرفاشون ريپ ميزنن. بگذريم آقا امروز فقط من بودم و اون دختر چينيه... آقا من نمي دونم از دست اين چي كار كنم.حرف كه بلد نيست بزنه ... كلمات رو هم نمي تونه هجي كنه ... همش هم ميخواد كه با من حرف بزنه. زرت و زرت هم من هر چي ميگم ميخنده .... با billy حرف ميزنم ميخنده ... با خودش حرف ميزنم ميخنده ... ميگوزم ميخنده ... البته وقتي ميگوزم همه ميخندن. مرده شور خودش و زبونشو و 2 ميليارد جمعيتشونو و منو با هم ببرن. بعدش نفسمو چاقيدم و رفتم كه برم رو پروژه كه استاد پهلوان اومد و سفارش پيتزا داد به برديا !!!!!! خودمونيم ها زيادم بد نيست كه استاد شيم. خلاصه تا 4 كير تو ناف ميكردم.بعدش هم اومدم خونه بازم كار بودكه بايد انجام ميدادم. سرم هم نافرم درد ميكرد. يه كاندومينوفن زدم روشن شم. شبش هم استادم زنگ زد و بعد مدتها با هم يه مكالمه نمور زديم. فيلم پدر خوانده 2 رو هم ديدم .... اين سري فيلم ها رو آدم هر چي ميبينه سير نميشه. ولي اسمش يه كم بي مسماست .... بايد ميذاشتن پدر سگ صاحاب .... آخه پدر سگ هر چي دوست و آشنا و رفيق و هم پياله بود فرستاد بود اون دنيا. ديگه سرم خيلي درد گرفته ... شرمنده ... بباي
Monday, March 03, 2003
اين هم از عمر شبي بود كه حالي نكرديم ..... بماند
از صبح كه پا زديم بعد از صبحونه مفصل كه يه كمي هم بوي رشوه ميداد شروع كرديم به نظافت و از اين قبيل كارا .... ولي انصافاً خودش بيشتر از من كار كرد. نه كه من تنبل باشم ... ولي هر چي گفتم كه بزار من فلان كار رو بكنم نميذاشت اميدوارم كه رو در واسي نكرده باشه. طرفايه ساعت 2 به وقت محلي رفتيم خريد .... اول از همه رفتيم قوطي هاي coke حاجيت رو آب كرديم, بعد هم ديديم كه اين مغازه هه كه اينا رو توش آب كرديم مشروب فروشيه ....!!!! در نتيجه براي اين كه بشه پول can ها رو وصول كنيم مجبور شديم كه كلي آبجو و شراب بخريم كه بتونيم تخفيف بگيريم !!!!! حالا كي ميخواد اينا رو بخوره نميدونم !!!!!! بعدش هم رفتيم ماركت و كلي خرت و پرت خريديم .... خريد خونه بهش ميگن. كت و شلوار حاجيكس رو هم داديم خشكشوئي كه عيد مياد بچه لباس داشته باشه ووقتي كه خواست بره با يه دختر ناز نازي زر زر كنه مثل بچه آدم باشه سر و وضعش. تا رسيدم خونه ... اومدم بپرم يه دوش بگيرم كه يه احوالي عوض كرده باشم .... يادم افتاد كه بايد برم دانشگاه و مخمل استادا رو بزنم كه بهم RA بدن براي تابستون. رفتم و بعد كلي دنگ و فنگ فهميدم كه رزومه رو اشتب آوردم. خلاصه بدون رزومه رفتم تو اتاق يارو و شروع كردم از خودم تعريف كردن و كلي كس شر تحويل دادم كه بابا منو به غلامي قبول ديگه .... اولي كه همون لحظه اول ريد بهم ... دومي هم گفت حالا چخه برو يه وقت ديگه بيا. ديدم بابا امروز همش ريده شده بهم گفتم برم يه حالي به اينترنت بدم ... اونجا هم كسي نبود و ديگه داشتم به كل تغيير رنگ ميدادم كه تريپل اومد و بعدش هم پويانِ اسگل ... آقا جايه همه خالي يه شيكم سير خنديدم ها ! هنوز مزش زير زبونمه. بعدش اومدم بيام خونه كه اتوبوس ديوث كس كش نيومد و 20 دقيقه تو سرماي 22- داشتم ميمردم ... جداً ديگه دستام كار نمي كردن. رسيدم خونه كه پويان زنگ زد و دوباره بساط خنده به پا شد. تا نيم ساعت بازم خنديديم و همين طور بي وقفه كس گفتيم. بعدش رفتيم دوباره سراغ كار خير ... سيامك اينا تخت خريده بودن رفتيم كومك !!!! آخه تو اين سرما كه بشاشي به زمين نميرسه چه وقت تخت خريدنه نميدونم. ولي خدائيش باباش بد كس خليه !!! دست ماها رو بسته جون عبدا... اينا. هيچي ديگه منم ديگه دارم نفس هايه آخر امشب رو ميكشم. بباي
اينم از امروز كه همين طوري رفت ... از صبح كه پاشدم يكم الكي دور خودم چرخيدم,بعدش هم شروع كردم به بچه مثبت بازي و خودشيريني و .... كه جمعش ميشه خونه تكوني ... آره فكرنكنين كه اومدم آمريكا ديگه همه چيز عوض شده و زندگيم شده اين كه از صبح تا شوم برم تو خيابون و جولون بدم و همين طوري كه دارم ميرم يهو 60 تا دختر آمريكائي رو هم تور كنم و باهاشون پاشم برم Mc Donald و از اونجا هم يه ضرب تو يه سينما و يه فيلم رومانتيك و بعدش هم يه ضرب يا شايدم اينجا دو ضرب تو تخت و ......................... نخير هنوز هم همون قصه قديمي هست.
ميدونم كه شروع خوبي براي وبلاگ نبود ولي يه لحظه كم آوردم.ديدم دارم ميشكنم ... گفتم كون لق خودم بزار دلم راحت باشه. الان هم دلم راحته براي همينه كه تخمم هم نيست كه كسي كه داره ميخونه چه احساسي داره. طرفايه ظهر بود كه برديا زنگ زد كه پاشو بريم خونه بهمن اينا ناهار ... گفتم باشه ولي اگه راستشو بخواين بيشتر دلم ميخواست كه بشينم تو خونه كه شايد يكي از بروبچ زنگ بزنه بتونم دو كلمه باهاش كس شر بگم ... يا شايدم مامان اينا زنگ بزنن (كه انصافاً هم بازم مرام اونا كه ديدن من اين هفته زنگ نزدم خودشون زدن) بيشتر هم منتظر تيليف آفروديت بودم كه اونم زنگ نزد .... خيلي وقت ميشه كه باهاش حرف نزدم. پويان كس كش هم گويا ميخواسته زنگ بزنه شماره رو گم كرده : )))))))) هيچي رفتيم اونجا و ناهار و شام رو سبزي پلو ماهي و كوفته زديم و با دو قطره تكيلا كه آتيش زد. الان هم كه دارم اين كس ها رو مينويسم دارم از خواب و ناراحتي ميميرم. بباي
Saturday, March 01, 2003
اين اولين كلمات من از ديار كفر و ستم …. در حقيقت اولين كس شريه كه از اينجا مينويسم ….
اين قده هم سخته كه نگو و نپرس …. اين همه هم به اين مغز نخودم سفارش كردم كه اون label سگ صاحاب رو بيارم .... ولي آخرش نخوده كار خودشو كرد. ميگن سالي كه نكوست از بهارش پيداست. ببينيم و تعريف كنيم. بباي
|