|
آفرودیت |
صفحه اصلي |
Sunday, August 31, 2003
آقا مگه نگفتن که هبوط آدم و حوا از بهشت به زمين سرآغاز شروع اين زندگيه نکبته بشري بوده ؟؟؟؟
دِه گفتن يا نگفتن ؟؟؟ هم قرآن گفته .... هم انجيل گفته ... هم همه کتابهاي آسماني و غير آسمانيه ديگه. برداشت من از اين گفته اينه که زمين داشته به راه خودش ميرفته و همه موجودات به خوشي و ناخوشي داشتن توش زندگي ميکردن که يهو يه موجودي به اسم آدميزاد از هوا ظاهر ميشه و همه چيز رو به گه ميکشه. مگه اين برداشت خوبي نيست از اين قضيه ؟؟؟ ميگه که اولين انساني که اومده روي زمين دقيقن همين شکل و شمايل ما رو داشته و به عبارت ديگه ظاهر انسانوار داشته. از اون پوزوسيونه گوريلي در اومده و مثل بچه آدم صاف راه ميرفته. همه اينا رو ميشه قبول کرد .... ولي مگه اين داروينه کس خل بوده که 25 سال تحقيق کنه و آخرش هم بگه که انسان تکامل يافته ميمونه ؟؟؟ حالا فرضن که کس خل هم بوده ... چرا گذاشتن که حرفاش بر ملا شه که ملت هم بفهمن ميشه رو اين موضوع فکر کرد. الان هم که ديگه آتيش رو روشن کرده و همه ديگه ميدونن که جد پنجاه و چندمشون به احتمال قريب يه يقين يه شامپانزه اي بوده تو ديار آفريقا که داشته با دايناسور ها يه قل دوقل ميزده. به عبارت ديگه انسان نتيجه يه سري جهش هاي ژنتيکيه که از ميمون حاصل شده ... حالا اين وسط آدم و حوا چي ميشن ؟؟؟ مگه انسان اولين از جنس اونا نبوده ؟؟؟ خدائيش اگه معلوم شه که انسان اولين ميمون بوده و اين نتيجه يه سري تکامل و جهش بوده ... باور کردن اينکه خدا وجود داره و عجب خدائي هم هست براي من يکي که آسونتره تا اينکه بگن يهو يه موجودي مثل آدم رو کره زمين ظاهر شده. اگرم موضوع اينطوريه که تکامل داشته صورت ميگرفته و اون وسط ها يهو تو يکي از تکامل ها دوتا شامپانزه روح توشون دميده شده و به صورت آدم و حوا در اومدن هم بعيد نيست ولي اين فرض رو من همين الان اينجا اختراع کردم. بعد از اونا هم دوباره تکامل رواج داشته ولي اين مرتبه با روح. ولي من که فکر نمي کنم که موضوع به اين سادگي ها باشه. ممنون ميشم که اگه يکي مثل آدم برام توضيح بده که من کيم ؟؟؟ اينجا کجاس ؟؟؟ و اينکه اين ميمونه رو کي کرده ؟؟؟ بباي
Saturday, August 30, 2003
خب من نوشتم که زن ميخوام ... ولي منظورم اين بود که زنه خودم رو ميخوام.
نشد ؟؟؟ نگرفتين ؟؟؟ خب يه جور ديگه ميگم .... من بازم دلم براي آفروديت تنگ شده نافرم. شما ها هم که نتونستين براي زن گرفتنه من يه راه حل خوب بيارين .... طبيعتن نميتونين اين يکي رو هم حل کنين. بهر حال به نظر مياد که this goes on forever. يه چيز ديگه اي هم که بايد به طرفدارانه پول و دوستاني که من رو از خريد Tv منصرف ميکردن اعلام کنم اينه که تا هشتم سپتامبر به علت خراب بودن اوضاع مالي همچنان به حرف ايشان پايبندم. ولي بعدش .... خدا ميدونه که چي کار دارم ميکنم. ميدونم که خدا عوضه يه چيزي رو هفتاد برابر پس ميده ... ولي دقيقن نميدونم که case ه من هم جزوشون ميشه يا نه. کاشکي بشه !!! : ) بباي
Friday, August 29, 2003
Thursday, August 28, 2003
وقتي تا لبت مياد بالا ديگه نميتوني کاريش کني ديگه !!!!!
فحشو ميکشي به جد و آباد خودت و بقيه دست اندر کاران و يا علي ميگي و ميزني به سيم آخر. اين خونه جديد هم با همه خوبي هايئي که داره .... يه بدي گنده داره. اينه که خيلي خرج رو دستمون گذاشته و در آتيه هم ميخواد بزاره. مثلن فرض ميکنيم که تو تا حالا 300 دلار خرج کس پرت کردي و چه ميدونم شمع و جا کفشي و قفسه کتاب و ميز و صندلي و مبل و رنگ سبز فسفريه مخملي براي رنگ کردنه خونه و سطل و تي و دوش دستي و پرده حموم (اين مشتمل بر دو لايه ميشه که يکيش بيرونيه و اون يکي دروني) و مواد شوينده و پاک کننده و زدودنده و آميزنده و قنبل کننده و ... و لامپ و چراغ مطالعه و جا لباسي و سيم دراز کننده و سه راهي و هفتاد و سه راهي و موکت و ليوان و .... رو همه رو خريدي ! خب يه 30 دلار ديگه هم ميدي و يه سرخ کن ماماني ميخري که با خيال راحت غذاي مورد علاقه ات رو که سيب زميني سرخ کرده باشه رو بخوري ديگه .... نمي خري ؟؟؟؟ حالا چي ميشه .... با سلام و صلوات و نذر و نياز و ويار و اينا مياي خونه که سيب زميني سرخ کني و با قيمه که خودت پختي (اين جنبه مساله کاملن پز دادنه ) کوفت کني. همه چي آماده اس و سيب زميني ها هم سرخ شدن ... يکيشون رو ميندازي بالا ... تف ! سيب زمينيش شيرين بوده و سيب زميني سرخ کرده اش هم طبيعتن شيرين ميشه. حتي نمک هم افاقه نميکنه. قيمه هه هم شيرين ميشه اصلن .... اصلنم ميدوني چيه .... يهو زندگيت شيرين ميشه !!!! حالا فحش رو اين وسط به کي ميدي ؟؟؟؟ به خودت ديگه که به سرت زده بري يه TV گنده بگيري با يه DVD player که بتوني شب ها راحت باشي و از تو تختت فيلم ببيني. هوس کردم که بگيرم .... اگه گرفتم حتمن قبل از شما ها خودم خودم رو يه سري انگشت ميکنم که ديگه از اين غلطا نکنم. چي ... همه اينا رو قبلن به تک تکتون گفتم ؟؟؟ خب دسته جمعي هم ميگم که همه مستفيض شن. بباي
Wednesday, August 27, 2003
*هيچ وقت نمي توانيد که با مشت هاي گره کرده دست کسي را به گرمي بفشاريد.(گاندي)
*اگر از کسي متنفري, از قسمتي او خودت در او متنفري.چيزي که از ما نيست نميتواند افکار مارا مشغول کند.(هرمان هسه) *مدتها پيش ياد گرفتم که نبايد با خوک کشتي بگيري ... خيلي کثيف ميشوي ولي از آن مهمتر اين است که خوک از اين کار لذت ميبرد.(جرج برنارد شاو) *تو ثروتمند نيستي مگر آنکه چيزي داشته باشي که با پول نتوان خريد.(گارت بروکس) *هر کس تو را به خاطر چيزي که نداري تحسين کند هر چيزي را که داري از تو ميگيرد(دون خوان مانوئل) با تشکر از اين آقاهه که ميلش رو برام فرستاد.
ين دفعه حواستون باشه که اگه يه جائي دعوت شدين که با بچز فيلم ببينينن, قبلش هم لوبياپلو خورده بودين .... اونجا هم که رسيدين ميزبون بهتون احترام گذاشت و گفت هر چي ميخواي خودت بردار و تو هم يه ليوان !!!!!!!!!! پر از ودکا براي خودت کشيدي, وسط فيلم هم يه پسره ايتاليائي اومد و به همتون دو تا آبجو پيشنهاد داد و تو هم قبول کردي و اون دو تا آبجو رو با کلي چس فيل صرف کردي و همه رو با هم سر کشيدي و بقيه ودکا رو هم روشون رفتي بالا .....
وقتي فيلم تموم شد و رفتي بيرون .... سيگار وينستون تخمي نکش. حتمن بالا مياري ..... بدون چون و چرا. نکش ديگه ... ميکشي هم مارلبورو لايت قرمز خودت رو بکش که حالت به هم نخوره ... که لوبيا پلو ها نريزن بيرون!!! اِاِاِهههه خودت ميخواي حالت به هم بخوره ؟؟؟؟؟ خب بکش ديگه.
Tuesday, August 26, 2003
من هميشه با خودم ميگفتم چي ميشه که دو تا دوست که سالها با هم خـــــــــــــــــوب دوست بودن يهو(شايدم به مرور زمان) با هم بد ميشن.
دليل منطقي اين وسط وجود نداره .... اگه دو نفر با هم 10 سال زندگي کردن و هم ديگه رو تونستن تحمل کنن و دووم بياره دوستيشون و هنوزم مثل روزه اول همديگه رو دوست داشته باشن .... هيچ دليل منطقي نيست که اين دو تا تيکه پاره شن. قبول دارين که ؟؟؟؟ اگه با هم زندگي نکرده بودن و فقط هم ديگه رو تو کوچه خيابون ديده بودن .... بازم ميشد که گفت که نتونستن با هم ديگه بسازن. ولي وقتي با هم هم زندگي کردن و به قول ما ها تو شُرت هم بودن ... ديگه اين دلايل به نظر من ميشه کس شر. حالا ميرسيم دوباره به اين سوال که پس چي ميشه ؟؟؟؟ جدن پس چي ميشه ..... خيلي دلم ميخواد بدونم چي ميشه. خيلي دلم ميخواد بدونم چطور ميشه که دو نفر از دو سر دنيا همديگه رو اينقدر خوب ميشناسن که جدائيشون ميره جزو محالات ... ولي دو نفر که سالها با هم بودن سر يه چيز کوچيک ميريزن بهم. ميدونم که دليلش عقلي نيست .... ولي آخه احساسي هم نميتونه باشه. يعني بعد اين همه مدت جدائي توشون هيچ احساسي رو بر نمي انگيزه ؟؟؟؟ داشتم رو اين موضوع فکر ميکردم. ..... فکر کردن که بد نيست. فکرم گشاد ميشه عوضش .... مثل ماتحتم. ديگه اينکه وقتي يکي که من رو اصلن نديده و نميشناسه .... فقط من رو از رو نوشته هاي اينجا ميشناسه .... هر روز مياد يه کامنت ميزاره و اگه حداقل احوالم رو نپرسه يه فحشي بهم ميده که باعث ميشه از پوچي در بيام, ولي يکي که سالهاس دوستمه 1 ماه ميشد که ازش خبر نداشتم ..... ديگه از اين دنيا چه انتظاري ميشه داشت ؟؟؟؟ تف به دنيا .... آقا ديروز دو تا offline از مجيدي گرفتم .... نميدوني انگاري دنيا رو بهم دادن. به خودش نميگم که پررو نشه. چي کار کنم دوسش دارم لامصب رو !!!!! البته تخمم هم نيست ها .... ولي دوسش دارم. چي .... مگه من gay ام ؟؟؟؟ نه بابا نقل اين حرفا نيست.البته از اون نظر هم اِي بدم نمياد ازش ولي همينطوري دوسش دارم. همونطوري که پرين پاريکال رو دوست داشت. ديگه اينکه من رفتم خونه يه جديد .... اتاقم زير زمينه !!!!! خودمون رنگش کرديم. بوي نا ميده هنوز .... ولي اميدوارم که خوب شه. ميشه توش گيتار تمرين کرد. کرايه اش هم ارزون تره بالطبع! از رنگ کردنه خونه که بگذريم ... اين فزرتي خونه برامون حدودن هزار دلاري آب خورد لامصب. عوضش فکر ميکني که تو هتل داري زندگي ميکني. فکر کنم که همه چي داشته باشيم توش : ))) مطمئن باشين که بازم از خونه مينويسم .... بعيد ميدونم که جريان ها طوري پيش بره که من شاکي نشم. راستي آريا جون .... نميدونم به اين دقت داري که اينجا دو نفر آدم مطلب مينويسن.البته يکيشون مطلب نمينويسه ... مزخرف مينويسه. ولي اين دفعه امضا رو هم بخونين. من فقط مسئول يادداشت هاي خودم هستم(بابا يادداشت) بباي
Monday, August 25, 2003
آقا من فقط دو كلمه بنويسم:
تريپل و امامي عزيزم واقعاً از حركتاونروزم تو استار معذرت ميخوام و تا آخر عمرم هم شرمنده شما هستم! واقعا نميكشيدم و ازتون معذرت ميخوام! از اينجا رسمي تر نتونستم ازتون معذرت بخوام! بازم شرمنده!
آقا مُردم و راحت شدم.
آقا اين اسباب کشي مارو کرد .... نه ديگه قرار شد راحت حرف بزنم ديگه. اين شعر مال chris Aguilera س. تقديم ميشه به دوست عزيزم تريپل.ببين چه علاقه اي بهت داشته.ولي يادمون باشه که no matter what other people are talking about ..... جونمي. Don't look at me Every day is so wonderful And suddenly, it's hard to breathe Now and then, I get insecure From all the fame, I'm so ashamed I am beautiful no matter what they say Words can't bring me down I am beautiful in every single way Yes, words can't bring me down So don't you bring me down today To all your friends, you're delirious So consumed in all your doom Trying hard to fill the emptiness The piece is gone and the puzzle undone That's the way it is You are beautiful no matter what they say Words won't bring you down You are beautiful in every single way Yes, words won't bring you down Don't you bring me down today... No matter what we do (no matter what we do) No matter what they say (no matter what they say) When the sun is shining through Then the clouds won't stay And everywhere we go (everywhere we go) The sun won't always shine (sun won't always shine) But tomorrow will find a way All the other times We are beautiful no matter what they say Yes, words won't bring us down We are beautiful no matter what they say Yes, words can't bring us down Don't you bring me down today Don't you bring me down today Don't you bring me down today ميخواستم بيشتر از خودم بنويسم ولي ميدونستم که نمي خونين ديگه .... منم ننوشتم.
Friday, August 22, 2003
Tuesday, August 19, 2003
آقا من اومدم ...
اول بگم که منظورم اين بود که دارم ميرم مسافرت .... چرا فکر کردين که من مثل بچه ننه ها قهر کردم. ولي اينم بگم که کلي چيز دارم که بنويسم ولي به خاطر اينکه که دو روز از صبح تا شب کلاس داشتم و از ديروز هم شروع به اسباب کشي کردم نمي تونم بنويسم. اين زندگي هم که تا مياي بهش عادت کني ميپيچوندت. بباي
Friday, August 15, 2003
چون حرف کم آوردم ميخوام که درِ اينجا رو تخته کنم.
بنابراين درِ اينجا تخته ميشه |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||| بلوک سيماني. نه ولي جدا از شوخي .... ديدم اوضاع بد جوري ستمه. هر کاري ميکنم ميخوره تو ديوار. گفتم بزار برم آب و هوام عوض شه. ميرم خونه پسر عمه هاي عزيز. ميدونم که موقع برگشتن فحشه که بهشون ميدم .... بنابراين از همين الان يکم فحش ميدم که اون موقع احساس دين نکنم. خدائيش خيلي حرفه .... همه کار کني که پات برسه اينجا. زمين و زمان رو ببوسي. همه جا به در و تخته بکوبي که من ميخوام برم. پاتم که رسيد اينجا .... همه زورتو بزني که بتوني بموني. از هر کلکي براي موندن استفاده کني. آخرش هم دست به دامنه يکي ديگه شي که اينجا citizenship داره و خودت رو بندازي اينجا .... بعد که آبها از آسياب افتاد ناله سر بدي که عجب مملکته آشغاليه و هيچيش درست نيست و اينا. نکنه انتظار داري حلوا حلوات کنن .... بدي ما شرقي ها هم همينه ديگه .... هر جا ميريم اولين کاري که ميکنيم اينه که غر ميزنيم. از همه چي بهونه ميگيريم. مثل من ... نيگا کن. هنوز 8 ماه نشده که اومدم ... يواش يواش داره صدام در مياد. صدّام نه ها ... صِدام. هميشه طالب بهترين چيز هستيم. دنيا بايد بروفق مراد باشه و مراد تعريفش چيه ... اين که به کام من بچرخه. بايد پول رو به موقع بدن و اسباب رو به موقع بفروشن و آزمايش ها هميشه تندي جواب بدن و بساط سکس هم هر شب به پا باشه و 3 سوت هم greencard بدن و از اين چيزا ديگه. به محضه اينکه يه ذره از دنياي آرماني دور ميشيم ... حالمون بد ميشه و شروع ميکنيم به دست و پا زدن. ناله کردن و اعصاب خوردي. نشد که نشد به چس سگه که نشد. من اون دنياي آرماني رو نميخوام .... دنيا سختي داره ديگه ... يکيش هم اينکه هميشه اوني که فکر ميکني اتفاق نميفته ... بعضي وقتا پارامتر هاي ديگه اي هم هستن. و من اين زندگي رو با همه سختي هاش دوست دارم. حالا همه اينا رو گفتم .... اينم بگم ديگه : کي زن خواست حالا اين وسط ؟؟؟ اگه دست خودم بود که عمري زن نميگرفتم.ترجيح اينه که با دوست دخترت زندگي کني نه با زنت.ولي خب اين دوستمون که سفير ايالات متحده باشه و مسئول دادنه ويزا ... قبول نميکنه که طرف دوست دخترت باشه و ميگه که حتمن بايد زنت باشه. اينجا مجبور ميشي بگيري ديگه. ولي بچه .... مطلقن حرفشو نزن. بباي
Thursday, August 14, 2003
تا حالا شده مسخ شين ؟؟؟
اصلن ميدونين چطوريه ؟؟؟ ميخواين بدونين چطوريه ... همين طوريه که من هستم. مسخ شدم ..... يکم بيروح .... يه ذره بي تفاوت. خب بايد که اين چس ناله هاي کيري رو متوقف کنم ولي نميتونم. به جون عزيزم .... بيوريتم بدنم بد جور پائينه. برين ببينين خودتون.اينجا .... تولدم هم 28 مارچ 1979. خودوتون ببينين که منحني ها تا ديروز کجا بودن. من نمي خوام بگم که اينا درسته ... ولي لامصب بدجوري صادقه : ) ميخواين بدونين دنيام چه شکليه اين روزا ؟؟؟؟ صبح که پا ميشم .... کوفته از خواب پا ميشم. حوصله صبحونه خوردن رو ندارم .... ولي خب نميتونم هم تا شب هيچي نخورم که ... ميتونم ؟؟؟ يه چيزي فيمابين کلوچه و شکلات و نون و ماست و خيار رو ميزارم تو کيفم که ببرم دانشگاه. تو راه سر چراغ قرمزي که هر روز با کلي عشق دمش واميستادم و تا برام سبز شه و بخوام خرامون خرامون ازش رد شم ... مردم رو نگاه ميکردم و باهاشون دست تکون ميدادم و شايد 2 کلمه هم تلافي اين خرفتا که نميخوان انگليسي حرف بزنن رو سرشون در مياوردم, ولي اين چند روزه چراغه برام شده تف سر بالا. ميزنه به سرم که به شيوه سنتي ايراني ازش رد شم برم. اگه هم ببينم که خيلي معطل شدم .... دکمه رو چند بار ميزنم تا مردم مطمئن شن که من ميخوام رد شم ... که 16 ثانيه وقت طلا رو بکنم تو کونشون. ميرسم اينجا هم معمولن کسي نيست. تا برم يه قهوه بيارم و اون مخلوط شير کاکائو و املت (اگه ميبينين که دو تا اسم جدا براش نوشتم دليلش اينه که به خدا هنوز نفهميدم که توش چيه ... ؟؟ مرامي يه چيزيه بين شکلات و کلوچه و نون و ماست و خيار و املت و گوجه سبز و بستني) رو باهاش بخورم و email هامو چک کنم و چمدونم از اين کارا يه نيم ساعتي ميگذره. اين winamp لعنتي رو باز ميکنم ... playlist ام ميدونين چيه .... يه مخلوطي از آهنگاي متال و آرين و هارد راک و axiom of choice .... تازه اينم حال نميده ... قاطيش هايده هم ميزارم که بيشتر معلوم شه که مريضم. اين چينيه مياد و ميشينه سره جاش. هنوزم مستم و نميدونم چي کار کنم. بالاخره تصميم ميگيرم که کتاب رو بخونم. ولي خب هيچي نميفهمم ... اونائي که هم رشته هستن ميدونن که کتاب چقدر سنگينه. حوصله ام که قشنگ سر رفت ميرم سراغ چت کردن .... هر نيم ساعت هم email هامو چک ميکنم که ببينم که اين احمقي که قراره برام وسيله رو بفرسته چه غلطي داره ميکنه .... ولي خب ميدونين که خاليه .... نميفرسته. دوباره ميرم سراغ کتابه .... کار ديگه اي ندارم بکنم. به خدا کار ديگه اي ندارم .... از همينش حوصله ام سر رفته. ماشين هم ندارم که برم بگردم. هوا هم اينقده گرمه که نميتوني پياده تا سر کوچه بري چه برسه به اينکه پاشي بري خريد يا سينما.اگه دست خودم بود روزي يه بار ميرفتم سينما که حداقل همه فيلم ها رو ديده باشم. ولي اينجا هم نميشه. کسي که ماشين داره معمولن تعيين ميکنه که کدوم فيلم رو بايد ديد. خلاصه همين جوري چال ميکنم تا عصر. اگه اون موقع حال داشته باشم ميرم يکم بسکت بال ميزنم با خودم يا اينکه 3-4 دور دوره زمين فوتبال ميدوم.بعدش هم يه دوش و يه شام سبک براي اينکه شب يتونم بخوابم حداقل. تنها تفريح هم ماله بعد شامه که بر ميگردم تو lab و يه war craft ميزنم. اين تنها بخش روزه که برام هيجان داره. خب حالا شما بگين .... براي کسي که هيچ کاري نداره. هيچ جا هم نميتونه بره .... هيچ کسي رو هم نداره که باهاش سر کنه. تازه بايد منتظر بشينه که يه قطعه براش بياد و بتونه کارش رو انجام بده .... تفريح هم که مسلمن نداره. آيا مسخ شدن يه جيز غير عاديه ؟؟؟؟ خب نيست ديگه .... خيلي هم عاديه. منم الان مسخه مسخم. بازم خوبه امشب قراره بريم باربکيو که به مناسبته تولد يکي از دوستامه. وگرنه خودم رو آويز ميکردم. احساس گناه ميکنم .... از اينکه هيچ کاري ندارم بکنم و هيچ کاري نميکنم احساس گناه ميکنم. از اينکه وقت رو دارم هدر ميدم و ممکنه هر لحظه اش اون آخر برام گرون تموم شه احساس پشيموني ميکنم. از اينکه مثل دست و پا چلفتي ها نشستم و هيچ راهي هم به ذهنم نميرسه احساس خرفتي ميکنم. از اين که ميام اين چس ناله هاي کيري رو اينجا مينويسم از خودم بدم مياد. ميدونم که بايد کنارشون بذارم ولي به خدا هيچ راهي براي فرار از دستش پيدا نميکنم. اين احساس گناه راجع به کار خودم بقيه کار ها رو هم تحت الشعاع قرار داده. قبلن ها که هزار تا کار داشتم همه اش رو انجام ميدادم و شب هم راحت ميرفتم ميکپيدم ولي الان که شده نهصد و نود و نه تا انگار که يه بند وجودم رو کندن. مغزم رو ازم گرفتن و قدرت انجام کار رو ازم سلب کردن.شب هم خوابم نميبره ... فکر ميکنم خدايا امروز هم گذشت و هنوز هيچي به هيچي. به قول آريا حسابي ريدم به خودم.(با تاکيد روي ي) ريدم ..... نه ؟ آره !!!!! دلم يه حموم درست حسابي ميخواد که خودم رو بشورم. اين ريدن ها رو پاک کنم بره. دلم ميخواد اين احساس ها رو هم تو حموم بشورم بره. ميدونم که زمان ميخواد .... ما منتظريم.
Wednesday, August 13, 2003
چي کار کنم .... دست و دلم نمياد که بنويسم.
اصلن اين روزا دستم به هيچ کاري نميره. از صبح سگ نگوزيده ميام اينجا ميشينم .... هيچ کاري هم نميکنم. حتي ديگه حوصله ندارم که يه سيگار بگيرونم و دودش رو لوله کنم و باهاش بازي کنم. قبلن ها اگه يه وقتي بيکار ميشدم ميرفتم کتاب ميخوندم يا يه برنامه اي جور ميکردم و ميزدم بيرون. اينجا لعنتي بيرون و توش يه گهه. اصلنم ميدونين چيه ..... بيوريتم بدنم ريخته بهم!!!! درست هم نميشه اين تو بميري هم از اون تو بميري ها نيست ديگه. سر چس مثقال VCO گير افتادم و کار پيش نميره .... کاريش هم نميتونم بکنم. ديگه فحش هم نميشه داد .... يعني ميشه ولي به کي ؟؟؟ ديگه دارم ميشم مثل عروسک خيمه شب بازي. هر کي هر چي بگه .... همون کار رو ميکنم. اينجا همه دارن سعي و تلاش ميکنن و paper مينوسن و چمدونم هزار تا کار علمي و تحقيقاتي و اينا ميکنن. من نشستم خودم رو نگاه ميکنم ....................... لعنت به اين نفس ديوث که همه اش دنبال يه بهانه ميگرده براي تنبل بازي. به خدا هيچ کاري هم ندارم ها .... حتي اينجا هم زورم مياد بيام بنويسم. اين همه هم دوست دارمش و کلي هم مطلب براي زر زدن. يه غلطي هم کردم و خودم رو درگير PHP کردم و حالا بايد بشينم و اين رو هم ياد بگيرم.يه چيزي مثل اون موقع که زد به سرم که HTML ياد بگيرم و اين دراين شرايط که down ه down هستم مثل خوره افتاده به جونم .... ديگه ماکزيمم کاري که ميکنم اينه که کتاب proakis رو ميخونم. آشپزي هم ديگه نميکنم .... با اين که ميدونم غذا لازم دارم ولي حال ندارم که برم غذا درست کنم. ميگم که با اين کالباس و پنير و چمدونم از اين خرت و پرت ها سر ميکنم. ديگه بقيه وبلاگها رو هم نميرم بخونم .... مسخره اس نه ؟ حتي ديگه حرص هم نميخورم ... يعني حال ندارم که حرص بخورم. دچار يه نوع بي حسي خاص شدم .... مثل اينکه مرفين بهم تزريق کرده باشن و رفته باشم تو خماري! بد درديه ... يعني درد که نيست .... يه جور بي حسيه ! خودتو بزني به کوچه علي چپ. عوض اينکه مساله هاتو حل کني يه پاک کن بگيري دستت و همه شونو پاک کني. کاشکي اين زندگي سگي يه Ctrl+z داشت ... يه چند تا کار دارم که بايد ير ميگردوندومشون. حتي Delete هم نداره که آدم بتونه يه سري چيزا رو پاک کنه. ماله من از اينم بدتره ... ignore هم نداره که بخوام يه سري چيزا رو فراموش کنم و يادم بره. خب اين همه غرزدم تو اين يه خورده جا .... يکم هم خوب بگم. اينقده خوبه که آدم يه دوست خوب مثل تزاد داشته باشه .... که وقتي گير افتادي و ديگه داري تسليم ميشي يهو به دادت برسه. واقعن داشتم تسليم ميشدم .... تو ذهن فندقيم تقريبن هيچ راه حلي نمونده بود ... که يهو از راه رسيد و همه چيز رو رديف کرد. نميگم که کمکم کرد .... چون همه کار ها رو خودش انجام داد. قبلش هم به پاگنده رجوع کرده بودم که مشکل رو نتونستيم آناليز کنيم و همين باعث شده بود که دستامو ببرم بالا و بگم من ديگه تسليم.خلاص اينکه آقا جون, تزاد جونم ..... دستت درد نکنه. اينجا هم يه چند تا مقاله خوب در مورد اعتياد هست .... حتمن بخونين. ولي خواهشن کامنت نذارين که تو خودت جزو اينائي و از اين جور نمک ها .... خودم ميدونم که هستم.انکار هم نميکنم. يه چيز خوب ديگه هم بگم .... يه دوست خوب ديگه هم پيدا کردم که ميگه من همزادشم : )) راستشو بخواين يه جورائي هم راست ميگه. حالا مجيدي ميخواد هوا کنه که بگم چي به چيه !!!! فضول ديار! خلاصه اينکه تعداد دوست هاي خوب داره ميره بالا. همين ديگه !!!! بباي
Monday, August 11, 2003
هيچ وقت فکر کردين که يک انسان حتي ميتونه دوستاشو خودش انتخاب کنه ولي خودش رو نه !!!!
يعني من ميتونم دوستامو طوري انتخاب کنم که من رو به راه خاصي بکشونن و مسير زندگي مو عوض کنن, چه خوب و چه بد.ولي نميتونم خودم رو از اين چيزي که هستم نجات بدم. اخلاقياتم ثابتن. چهره و اينا هم که ديگه اصلن هيچي .... من نميتونم درک کنم که اين سيستم چه جوريه !!!! اگه حق انتخاب آزاده .... من ميخوام که خودم رو عوض کنم. اگه هم که آزاد نيست که ديگه فقط يه غل و دوتا زنجير کمه که شبيه برده بشيم. حد وسط هم به نظر چيز مسخره ايه.يعني چي که تا يه حدودي ميتوني آزاد باشي ولي بيشتر نه! يادمه که تو فيلم ها به زنداني ها اينو ميگفتن. يکم آزادي ... چيزيه که من دارم الان بهش فکر ميکنم. خب هر کي براي کارش يه دليلي داره ديگه .... اگه اين آقاهه زياد نمينويسه حتمن کار داره و پروژه داره. اگه اين يکي بالکل جمع کرده رفته. حتمن يه دليل خوبي براي خودش داره ديگه(هر چند که رفتن اين خيلي ناراحتم کرد) اگه اين يکي زياد زياد نمينويسه حتمن سرش يه جاي ديگه گرمه. اگه اون يکي گاهي يه سلامي ميده و ميره و چند خطي کامنت ميزاره ... خب سرش شلوغه. نميشه که من از همه انتظار داشته باشم که مثل خودم علاف باشن که داداش من. اينجا از طرف من هر چي که نوشته شه .... توش اگه نوشته بولد(يا همون تو پر خودمون) ديدين يا حرفاي آفروديت هستش يا اينکه به يه نوعي به آفرو مربوط ميشه. ديگه هيچ رقمه از طرف من بولد نميبينين. البته اين براي اون دسته از بينندگانه که فکر کردن اون حرفا رو من به کسي زدم ميگم. من به اون حرفها زده شدم .... اين فعل دُرُسِّشه : )))
Sunday, August 10, 2003
هيچ حسي تو اين دنيا قشنگ تر از اين نيست که بدوني به کسي تعلق داري و براي کسي عزيزي.
اين که آدم بدونه يک نفر به اون فکر ميکنه, يه نفر دوسش داره, .... انگار وجود آدم را براي خودش هم عزيز و دوست داشتني ميکنه. کسي هست در اين شهر , هواخواه نگاهت نشسته است. نگاهي غريبانه به راهت .... مبادا که نيائي. نگو که شايد بايد جدا شيم .......... نگو که نميشه من و تو ما شيم. نگو که شايد قسمت همين بود ...... که با سکوت شب آشناشيم. نگو که شکستي عهدي که بستي...... به اون خدائي که ميپرستي. «بگو که تنهاگل بهارت ................فقط من بودم فقط من هستم» بعدش هم گفته که : اينو در نهايت خودخواهي نوشتم ولي تو به خودت بگير. --- روي چشمام عزيزم. به خودم ميگيرم.تو جون بخواه.
Friday, August 08, 2003
[Man sound] I wanna feel this way longer than time I wanna know your dreams, so make them mine I wanna change the world only for you All the impossible I wanna do [Woman sound] I wanna hold you close under the rain I wanna kiss your smile, and feel your pain I know what’s beautiful: looking at you Here in a world of lies, you are the true [Chorus] And baby! Every time you touch me, I become a hero I’ll make you safe no matter where you are And bring you anything you ask for, nothing is above me I’m shining like a candle in the dark When you tell me that you love me I wanna make you see, just what I was Show you the loneliness, and what it does You walked into my life to stop my tears Everything’s easy now I have you here [Chorus] In a world without you I would always hunger All I need is your love, you make me stronger [Chorus] اگه آهنگ بالا رو نشنيديد، حتماً بشنويد! از خوليو باباي دوست عزيزمون انريكه است. اما هرچقدر هم بشنويد به پاي شنيدن من نميرسه چرا؟ نميدونستم چطوري بايد شروع كرد. اين آهنگ رو گذاشتم و نشستم اونورتر روي تخت. I wanna feel this.. يه نگاه بهش كردم داشت اونورو نگاه ميكرد اما زير چشمي هم ميديد كه من نگاهش ميكنم I wanna change ... يه نگاه بهم كرد و خنديد روش رو دوباره اونور كرد! من همينطور نگاه ميكردم I wanna hold you ... يهو برگشت و پريد بغلم و french kiss و بعدش هم دوساعت عشق بازي. هيچ كار اضافه اي دفعه اول نكردم فقط making love. هــــــــــــــــــــــــــــــــــى! من اونروز بعد اون قضيه دو ركعت نماز شكر خوندم. خودمم خندم ميگيره اما پشيمون نيستم چون اون موقع به نظرم نعمت بزرگي رو تجربه كردم و خوب هر نعمتي را شكريست واجب! حالا هربار كه اين آهنگ زيبا رو ميشنوم اون صحنه ها رو جلوي چشمام ميبينم. هيچوقت يادم نميره، خيلي باحال بود. سه چهار بار با اون و دو نفر ديگه سكس داشتم ولي اون اولي يه چيز ديگه بود!ميدونين عشق و علاقه هم بود دفعه هاي بعدي فقط سكس بود اما اون .... . هر وقت اين آهنگ رو ميشنوم حالم بد ميشه! دلم براش تنگ ميشه يه هوا!نفهم بودم كه از دستش دادم. به عنوان يه دوست دختر واقعاً عالي بودهر چي بخواي داشت، گير نبود زياد ( كه ظرفيت همين رو نداشتم و از دستش دادم) خيلي گرم بود (از نظر سكسي) خوش قيافه هم بود تسبتاً و خوش هيكل و شايد يه ماهي يه بيرون رفتنم راضي بود كه من احمق نميكشيدم و تو دو سال فقط پنج بار با هم يه جا رفتيم اونم خونه ما بود! خوب هر دختري باشه ول ميكنه ديگه اما اون حتي بازم راضي بود و من ولش كردم حالا چرا؟ چون ميخواستم مومن بشم! اي تو دهنم! تازه اون موقع كه اينو بهش گفتم گريه كرد!هــــــــــــي!چقدر ما پسرا احمقيم. عوضش دقيقاً از وقتي اين چيزا رو فهميدم با يه دختر دوست نشدم!!!! Susana!Susana! من زياد تجربه ندارم اما مطمئنم كه اگه هزار نفر رو از كس و كون بكنين يا لز بزنن يا هر سكس كثيفي كه بيشتر از همه ميطلبين داشته باشين به پاي اون 5 دقيقه اي كه از كسي كه دوستش دارين لب ميگيرين- بدون اينكه فكر اين باشين كه چطوري سوتين رو باز كنين يا شلوار رو در بيارين و اينا-نميرسه! هيچوقت نميرسه! واسه دخترا هم همينطور. بدي ما هم همينه ديگه! خيلي از زن و شوهر ها كه هم رو زياد دوست ندارن مزه اين لب رونميفهمن و دنبال اين مزه تو سوراخها يا برآمدگي هاي هم ميگردن وقتي هم پيدا نميكنن خائن ميشن و فكر مبكنن تو كس زن همسايه حلوا خيرات ميكنن يا كير اكبر آقا قصاب باقلوا داره! حالا اگه مذهبي باشن و از ترس آبرو نتونن خيانت كنن ميرن از اينترنت فيلم سوپر ميگيرن و اون تو دنبالش ميگردن! آي كيرم تو دهن هر چي آخوند مادر جنده كه خار اسلام رو گاييدن! حالا جالب اينه كه اين مذهبيون هر كدوم ميدونن خودشون چه گهينا بازم فكر ميكنن كه كاربقيه شون درسته! هر كاري ميخواين بكنين اما اگه يه روز از زندگيتون مونده ها يه لب عاشقانه از يكي كه واقعاً دوستش دارين بگيرين چون اينو تو آخرت هم نميابين، آخه حوري ها عشق ندارن چون انسان نيستن! اگه هم تا حالا ازدواج نكردين يكي رو بگيرين كه عاشقش باشين وگرنه "به حرف عمه و تعريف خاله كني يك عمر گوز خود نواله" يا حق!
*وقتي ميگم بهتون که فرهنگ والاي ايراني همه دنيا رو فرا گرفته و اگه خداي نکرده جائي هم مونده باشه با حمايت بروبچ تا دو سال ديگه داراي اين فرهنگ غليظ ميشه باور نمي کنين که.
هنوزم قبول ندارين نه .... پس اينو بخونين. صرف نظر از اينکه نويسنده تو همين چند خط نمره اش از بيست ميشه هيجده ... مادر رو هم بد خط نوشته و مُدار خونده ميشه ... توجه کنين که از فرهنگ غني ما ايراني ها فقط اين سري فحش ها رو ياد گرفتن. برگرفته از کتاب house of sand and fog نوشته Andre Dubus III . به کوري چشم حسود هم که شده خودم يه کلاس تقويتي ميزارم براش که تو کتاب بعديش حداقل فحش ها رو تر و تميز بنويسه. يه سري فحش جديد هم بلدم که ميتونه تو رمان جديدش استف کنه ازشون. همه اين کارا هم رايگانه .... فقط براي اينکه حالا که داره به گه ميکشه حداقل گهش غلط املائي نداشته باشه. *يه سري آدمها هستن نهايت وانمود. دنياشون اينه که بگن ما سرمون شلوغه ... نمونه ميخواين ... خودم. هيچ مرگم هم نيست ها ... کارا رو هم ميشه تو 3 سوت انجام داد ولي بايد بزارم آخر سر هول هولکي کار کنم. اين سري آدما دوست دارن بقيه فکر کنن که چقدر سر اينا شلوغه .... چه فشاري روشونه ... چقده خسته ان و از اين حرفا غافل از اينکه کل اون کار ها رو ميشه سريع انجام داد و اين همه هم آب و تاب نداد به ماجرا. يک کلاغ چهل کلاغ ضرب المثل مورد علاقه اين افراده. يواش يواش کار از اين هم ميره اونور تر. اين تو همه جنبه هاي زندگي رسوخ ميکنه. براي اينکه ثابت شه واقعن سرشون شلوغه ... اگه زنگ بزني بهشون که پاشو بريم بيرون ... شروع ميکنن به آوردن هفتصد و بيست پنج تا دليل که به خدا سرم اين قده شلوغه که نميتونم بخارونمش و نميتونم بيام و از اين حرفا. اينقدر دور ميشن از بقيه سر اين که يهو برميگردن و ميبينن که هيشکي نمونده. خب طبق معمول با خودم دارم حرف ميزنم. منتها يه جوري ميگم که شما ها هم بفهمين که چي ميگذره ! *اينم داشته باشين از آريا .... ايده آل بسياري از انسانها اينست که با اعتقادات و باورها و ديدگاههاي خود بکوشند که ديگران را تغيير بدهند. چنين انسانهايي، تغيير رفتارها و گفتارهاي ديگران را رسالت خود مي دانند و تا آنجا پيش مي روند که به وجدانهاي فردي ديگران نيز تجاوز مي کنند و باعث آزار و تلخي زندگي ديگران مي شوند. مدّعيان تغيير دهي نمي خواهند اعتقادات و باورهاي خود را تغيير دهند. در حاليکه من فقط با تغيير دادن به افکار و رفتارها و ديدگاهاي خودم است که مي توانم بر رفتارها و گفتارهاي ديگران تاثير گذار باشم. اگر آناني که تمام عمر خود را صرف تغيير دهي گفتارها و رفتارهاي ديگران مي کنند، آن فهم و شعور را مي داشتند که خودشان تغيير کنند، بي گمان مناسبات اجتماعي به جهنّم آزار و اذيت يکديگر مختوم نمي شد. ايده آلهاي ما مي توانند حتّا برهوت بسازند و شکنجه گاه انسانها بشوند.
Thursday, August 07, 2003
*دقيقن هميني که فکر ميکني همونيه که درسته !!!
اين رو مطمئنن اگه هيچ جا نتونين بخونين تو ذهن يه آدم خودخواه ميتونين پيدا کنين. وقتي از من بپرسن که يه مقدار پول دم دسته چي لازم داري که بخريم ... شايد دلم بخواد که laptop بخرم ولي يکم که فکر ميکنم ميبينم که بهتره يه چيزي بگيرم و اين پروژه لعنتي رو پيش ببرم. که اين همه منو خونه خراب کرده ! 4 تا چيز بگيرم و اين رو سر هم ببندم تا پول قلنبه هه بياد و باهاش 4 تا وسيله درست بتونم بخرم. بخرم که البته ميشه بخريم براي آز. ولي اگه همين سوال رو از کسي بکني که مشکل من رو ميدونه و تو جريانه که من کارم پيش نميره ولي يه نمه خودخواهي هم چاشني اون اخلاق داره احتمالن ميگه که PDA بخريم(همون Organizer که دُکي داره). قبول که هميشه خودخواهي تو ذات ماهاست .... چون هممون به اولين چيزي که تو هر زمينه اي فکر ميکنيم خودمونيم. ولي مراتب داره. من سعي ميکنم که بعد اينکه يادم اومد که يکي ديگه هم هست که مشکل داره و ممکنه مشکلش حل شه يکم کم کنم اين حس خودخواهي رو و به طرف هم فکر کنم ولي چه ميشه کرد که بقيه لزومن اين کار رو نميکنن. : )) *من از خونه که در ميام تا به آز برسم 6 تا در ميبينم که طبيعتن يا بازن يا قفلن. مشکل اين نيست که باز هستن يا قفل ... مشکل اينه که اين 6 تا در از نظر اينکه لولا شون کدوم وره ... به تو باز ميشن يا به بيرون ... و اينکه قفلشون به سمت چپ بايد بچرخه تا باز شه يا به راست ... با هم تفاوت دارن. دقيقن هيچکدوم مثل هم نيستن. براي همينه که من از خونه که در ميام ... مثل شنل قرمزي يه ماه رمضون طول ميکشه که برسم اينجا. خب بابا اين مغزه يه گنجايشي داره ديگه .... نکنه انتظار دارين که من حفظ کنم که اين در ها چه طوري باز بسته ميشن. بعدشم من يه مُجل ديگه هم دارم ... چرا دانشکده مکانيک اينجا همه در هاش الکترونيکين و ما که رشته مون الکترونيکه در هامون همه مکانيکي ؟؟؟ *اينقده احساس بدي بهت دست ميده وقتي يکي بياد قرمه سبزيتو بخوره بعد بگه که ايني که درست کردي قرمه سبزي نبود ... شبيهش بود. يعني اگه جاي تره ... تهِ پيازچه بريزي اين همه مزه اش عوض ميشه ؟؟؟ تازه شم من که از شيکم مامانم اومدم بيرون آشپز که نبودم که ... الانِشم فرق گشنيز و جعفري رو نميدونم هنوز ... تو اون کتابه نوشته بود ... منم بهش عمل کردم. بباي
Wednesday, August 06, 2003
بعد اون دو روز وحشتناکي که گذرونده بودم, باياس مغزم ريخته بود بهم. هنوزم به يه نوعي درگيرشونم. اصلن ولللش !
ميگه : يه کم غذا بخور يه کم چاقتر شي, خيلي ديگه لاغر شدي. بخور يه کم چربي بياري. ميگم : من همين طوريش که بدونه چربيم دارم تو آتيش عشقت ميسوزم ... چه برسه به اينکه چربي هم بيارم. ميخنده. آخه من از دستش چي کار کنم :) بباي
Monday, August 04, 2003
• زير 18 سال و دخترا نخونن
برگشتم ولي لعنت به رفتنم. رفتم ولي اي کاش نمي رفتم. خوردم ولي کاش خورده ميشدم و راحت ميشدم. در دنيا دو دسته دخترايراني بيشتر وجود نداره.فقط دو تا و نه بيشتر. دسته اول اونائي هستن که قبول دارن که پسر و دختر با هم فرق دارن(لزومي نداره که ضعيفتر باشن) چه از لحاظ جسمي و چه از لحاظ روحي. دليلي هم نداره که هر کسي بتونه هر کاري رو انجام بده. پس لزومي هم نيست که هر کسي هر چيزي رو بدونه ...خودشونو دسته بالا نميگيرن. همون چيزي رو وانمود ميکنن هستن که هستن نه بيشتر.اينطوري هر فردي براشون يه احترامي داره که همون اندازه احترام براي فرد مزبور قائل ميشن(در بدترين حالت ممکنه).در مورد چيزي که نميدونن نظر نميدن. شخصيت ديگران هم براشون به اندازه شخصيت خودشون مهمه.قادر به اعتراف به عقايد و اشتباه خودشون هستن. وقتي چيزي رو نميدونن ميپرسن از اون يکي. خود خواهي هم براشون بي مفهوم ميشه. اگه از يکي چيزي ميخوان يه روزي هم ميرسه که اون از شما بخواد که کاري رو براشون انجام بده. دسته دوم اونائي هستن که از کون فيل افتادن. فکر ميکنن که دنيا و خلائق خلق شدن براي فرمانبري از اونا. خودشون رو همه کاره ميدونن.همه کارا رو ميتونن انجام بدن(حتي راه ريدن رو هم ما بايد بهشون ياد بديم حالا) مخصوصن اگه يه درسي هم خونده باشن و يه دانشگاهي هم رفته باشن که ديگه اين حس براشون ميشه مثل غذا خوردن(منظورم اين نيست که هر کي دانشگاه رفته اينطوريه). اگه يه مدتِ هر چند کوتاه رو هم تنها زندگي کرده باشن هم که ديگه اصلن هيچي.همه فن حريفن. همه کاري رو بلدن. همه کاري رو ميتونن انجام بدن. کم هم نميارن. يه چيزي هم که بهشون ميگي سريع ميزنن تو خط اينکه شما پسرا همتون همينين و خودتون رو از همه بالاتر مي بينين. فمينيست از نوع مزمن. کثافتِ آشغالِ به تمام معني.جنده هاي بي مصرف ... صد رحمت به جنده که حداقل به آدم به خاطر پولش احترام ميزاره(در بدترين حالت باز). لعنت به هر چي دختريه که تو دسته دومه. نه اينطوري خالي نميشم, ريدم به دسته دوم ... چه پسر چه دختر. بازم خالي نشدم, حالا که همه اينا رو گفتم با عرض شرمندگه اينم ميگم : کير تو روح هر چي دسته دوميه. حالم بهم ميخوره ازشون. دلم ميخواد بگيرم و يه تجاوز مَشتي بزنم به همشون. سرشون رو بکوبم به ديوار. دنيا رو رو سرشون خراب کنم. کيرم تو اون استقلال فکريشون که به خاطر عقده ته دل مونده شون حاضرن اعصاب 7-8 نفر ديگه رو هم خورد کنن. حالم از اين همه چيز دونستن و خودخواهيه بيجا بهم ميخوره. دلم ميخواد که يه کتک مفصل به همشون بزنم. همشون فقط به درد کردن ميخورن. فقط همين استفاده رو ازشون ميشه کرد. اونم من شک دارم ! ببينين ... اونائي که منو ميشناسن ميدونن که من با دخترا بد نيستم. اصلن کس ليسم. دختر ببينم دوستامو ول ميکنم ميچسبم به دختره. هر چي که لايق يه آدمه کس ليسه, من هستم ... بدبختِ دخترذليل ... دختر نديدهِ آدم فروش ... هر چي که دلتون ميخواد بهم بگين. ولي اين دفعه دلم ميخواست با پارو همچين بکوبم تو ملاج اين دخترا که تا عمر دارن نقش اون پارو و در نتيجه قيافه منحوس من يادشون بمونه. دلم ميخواست قايق رو چپ کنم و بزارم برم ببينم کدوم جاکشي ميتونه ازش بياد بيرون. دلم ميخواست هميچين سرشون رو بکوبم به طاق که ديگه بيدار نشن. کير تو روحشون که اينطوري اعصاب من و چند نفر ديگه رو خورد کردن. فقطم مشکل من نيستم که بگين خودخواه شدم ... اونائي که داشتن تو ماشين ما ميومدن هممون زار ميزديم. هممون متفق القول به زبون هاي مختلف دنيا داشتيم فحش ميداديم. خدايا چرا بعضي هاشون رو اينطوري احمق و نفهم آفريدي !!! من از دستت شاکيم. من براي اولين بار از دستت شاکيم. خدايا چرا ما رو اينطوري عذاب ميدي ؟؟؟ دلت ميخواد همين چس مثقال ارادت هم از بين بره ؟؟؟ ديگه تمام باياس مغزيم رو دخترا ريخت به هم. ديگه حالم بهم ميخوره. ديگه ميترسم که هر دختري که باهاش حرف ميزنم از اين نوع باشه. اين ترس بند بند بدنم رو ميلرزونه. دلم از دوست دختر بهم ميخوره. حتي جرات ندارم که به آفروديت هم فکر کنم. ميترسم فکر کنم و اين رد پاي خودخواهي رو اونجا هم ببينم. اگه دختر هستين و اينا رو خوندين, حتمن فضولين ... اگه جزو دسته اول هستين که فضوليتون رو ميبخشم. اگه جزو دسته دوم هستين و همه کار از دستتون بر مياد بدونين که شمشيرِ کير من آماده اس که از وسط به دو نيم کاملن مساوي, با در نظر گرفتن اينکه کليتوريس نا متقارنه, ببرتتون.
يهه! زدم تو دوباره!سامليك!
آقا يه چيزي براي من جالبه! اونم اينكه مثلاً كشي رو مي بينين؟ اِ؟نمي بينين؟ خوب منم نميبينم! مهم نيست كه! اونايي كه ديدن ميدونن كه اين بابا اگه بخواد ايران بمونه و پولدارشه(نسبتاً) ميتونه ولي خوب مثلاً بايد يه كاري بكنه كه بن بست داره. يه جايي مثل اين طويله، يا بهتر يه شركت بزنه و آسانسور سفت كنه! اما نميخواد! ميخواد بره خارج IC بسازه با اينكه ممكنه كمتر هم در بياره! يا همين نيماهه! خونه كه داره، وسايل زندگي هم تكميله،حقوق هم از باباش با هفته اي يكي دو روز كار ميگيره، اما باز تو كف اينه كه بره آلمان دكترا بگيره! خوب اينا ميخوان ياد بگيرن اما واسه چي؟ كلي كه نگاه كني عمرشون رو حروم ميكنن چون سي چهل سال رو تلمبه ميزنن ياد ميگيرن بعدش تازه به يه پولي ميرسن كه از راه حل اول بيشتر كه نيست هيچ، كمتر هم ممكنه باشه! تازه ديگه چهل رو رد ميكنن و ميا فتن تو سرازيري زندگي! اما ميتونستن سر 27-28 سالگي داشته باشن و يه 10-12 سالي حالشوببرن! يه دليلش اينه كه ميخوان به روز باشن و مثل بعضيا نكش نشن. تا اينجا هيچ. اما چيزي كه جالبه اينه كه هيچ فكر كردين چيزهايي كه اينجا ياد ميگيرين اگه به درد آسايش زندگي نخورن چي ميشن؟ يعني تو اون دنيا به چه درد ميخورن؟ اينجا يه باگ هست. طبق اراجيفي كه به ما از اون دنيا غالب ميكننن، اينا اونجا كاربرد نداره چون يا تو جهنمي كه خوب كونت پاره است و كاري نميتوني بكني، يا تو بهشتي كه خوب هر چي بخواي هست ديگه! حالا يا اينا كس شعره يا امثال كشي ها كسخلند نـــــه؟ نه! هيچكدودم! انسان ميل به جاودانگي داره، همين! همه اين كارا براي همينه! تهش رو نگاه كني ميبيني كه حتي پولدار شدن هم واسه جاودانه شدنه! منظورم عمر و آب حيات و اينا نيستا! منظور در ذهن ملت موندنه! همه ميخوان يه كاري بكنن كه كسي نكرده باشه و خودشون رو ثبت كنن همين! حالا بعضيا اينو ميفهمن و دنبالشن، بعضي ها هم كه.... كسخلما!هي ميگم هي جواب ميدم. اي تو دهن...(همونايي كه تريپل موقع داغ بودن فرمون ميگه!)
Friday, August 01, 2003
به علت خرس زدگي اين مکان تا مدت نامعلومي که بستگي به خرسه داره تعطيل ميباشد.
لعنت بر پدر و مادر کسي که در اينجا آشغال بريزد.
وخداوند روز اول خلقت زمين را آفريد تا آسايشگاهي براي مردم باشد.
در روز دوم مرد را آفريد كه اشرف مخلوقات واشرف مخلوقات بود. در روز سوم خوراك را وگوشت را وجيگر را وعسل را و آب را وودكا را آفريد. در روز چهارم آلت مردان به پا خواست وقيامي مبني برحشريت سر دادند . خداوند به اشتباه خود در آفريدن آلت مردان پي برد .اما ديگر كار از كار گذشته بود. پس به فكر چاره بيفتاد و اشتباهي بسيار بزرگتر را مرتكب شد كه آن اشتباه كه باعث فساد اندر زمين وآسمان شدو آن چيزي جز آفرينش زن نمي بود. در روز پنجم آلت مردان خوابيد و به فكر افتادند زندگي را از يكنواختي خارج سازند .پس شعار آزادي سر دادند.پس خداوند آزادي را نيز به آنها عطا فرمود. در روز ششم مردان وزنان از آزادي سو استفاده كردند وزنها به روسپيگري ومردان به همجنسبازي وفاحشه بازي روي آوردند. در روز هفتم خداوند پيامبران را آفريد تا مردم را از جهل بيرون بكشند و نور حقيقت را به آنها بنمايانند. ولي اين تو بميري از آن تو بميري ها نبود ومردم خود از براي خود كتاب پيمبران را تغيير دادند وحال كردند وحال كردند وحال كردند در روز هشتم سلسله پيامبراني را فرستاد كه كامپيوتر واينترنت را به مردم شناختاندندند! تا آفريدگان را بدون هيچ گونه مقاومتي خانه نشين كنند تا دست از اين اعمال خلاف بربدارند!وبا معتاد كردن آنها به اينترنت و وبلاگ نويسي از فكرفاحشه بازي بيرون آورند وفقط به صحبت آن اكتفا كنند. پ.ن :استغفرالله ما خدا را قبول داريم ها خوبم قبول داريم .اين خدا كه من اين جا ازش حرف زدم خداي ساختگي كافراست. ولي مطلب حقيقت داشت ديگه ... کتمان نکن داداش.
|