<body bottommargin="0" leftmargin="0" rightmargin="0" topmargin="0" marginheight="0" marginwidth="0" bgcolor="navy" link="navy" vlink="navy" alink="navy">




آفرودیت




صفحه اصلي
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009






Tuesday, September 30, 2003

نيوتون رو سر در خونه اش يه نعل اسب آويزون کرده بود.
يکي ميره پيشش و بهش ميگه مگه به اين چيزا اعتقاد داري ؟
ميگه : نه ولي شنيدم که بي تاثير هم نيست.
اين شده حکايته من.
منم به چشم زخم و دعا و چه ميدونم آيه الکرسي که بندازم دور گردنم اعتقادي ندارم ولي جديدن يه دونه از اين چشم زخم ها رو انداختم گردنم و جداش هم نميکنم.
نمي خوام نيوتون بازي در بيارم و بگم که بي تاثير هم نيست ولي چون آفروديت برام فرستاده مجبورم که بندازم گردنم ديگه.
زن ذليلم ديگه چي کار کنم ....
به هيچي اعتقاد نداشته باشم به اون که دارم.
هستم و هستم ... دلم ميخواد که باشم ... کي حرف داره؟