|
آفرودیت |
صفحه اصلي |
Friday, October 31, 2003
يالله!
يادمه يه موقع يه بچه اي بود تپلي و شكمو!(البه الان ديگه يه كم چاقه!) اين گل پسر خيلي وسواسي و ترتميز بود چرا؟ چون مامانش اينجوري تربيتش كرده بود ديگه! يه نفر سر سفره قاشق توي غذايي يا ظرف ماستي ميزد از چادر ميومد بيرون و همونجا ميريد به يارو از جوون گرفته تا پير! چند بار هم آبرو ريزي كرده بود كه آخرش ديگه براش سر سفره كاسه ماست جدا مياوردن. خلاصه اينكه فكر كنين از ليوان دهني كسي هم آب ميخورد نميخورد! اون كي بود؟ خوب من بودم ديگه! هان؟چي؟عمراً؟كس ميگم؟؟؟؟ نه جون شما بودم اما... اين وضع بود تا سال دوم راهنمايي كه يه روز كه رو پله ها نشسته بودم يكي اومد و زرتي قاشق رو كرد تو غذاي من كه اگه اشتباه نكنم ماكاروني بود و مال اون قيمه يا شايدم برعكس! به منم گفت تو هم بيا از اين بخور (به غذاش اشاره ميكردا فكر بد نكنين!) منم گفتم نه من نميخوام اما پررو پررو اون هي داشت ميخورد! خوب منم درسته وسواسي بودم اما خوب شكمو هم بودم كه اين نكته مهمتري بود! خلاصه من هي فكر ميكردم كه اي بابا چي كار كنم؟ يهو پسره برگشت گفت بابا بخور دهن سگ كه نيست! (البته پويان با اين نكته خيلي موافق نيست) آقا اين جمله اينقذه به دلم نشست كه نگو! حالي بردم. خلاصه اينجوري شروع كرديم وسواس رو كنار گذاشتن با توجه به اينكه خوب دهن سگ نيست. تا كجا؟ تا اونجايي كه يه روز براي اولين بار با يه مشت از اين بچه با كلاساي دانشگاه رفتيم گلستان شهرك پيتزا كوفت كنيم (اونا ميخواستن البته ميل كنن!) تو پيتزاي يكيشون مو بود و يارو پيتزا رو بعد از عمل جوش از دهن خارج كرد و اون يكي مثلا ياحال بازي در آورد و كف دستش رو گرفت و اون يارو تفاله پيتزا رو ريخت كف دستش! اونم ريخت تو بشقاب و كلنكس گذاشت روش! ملت از ديدن اين صحنه يه جوري شدن اما نميخواستن كم بيارن چيزي نگفتن. من گفتم كه حيف كلنكسي كرديش وگرنه ميخوردم!!!! اونم كلنكساش رو پاك كرد و داد به من كه بيا اگه راست ميگي. بعدش چي شد؟؟؟هان؟خوردم؟ نه بابا! بلعيدمش! تمام كسايي كه اونجا بودن كه چشم و چار براشون نمونده بود حتي صاحب لقمه و حتي اون رفيقم كه واسطه من و اون جمع بود اون موقع!!ديگه اينجا هم اوني كه لقمه رو بهم داد براي اينكه كم نياره دوباره دستش رو گرفت و من بالا آوردم تو دستش! واقعا صحنه جذابي بود جاي همه خالي به خصوص علي رضوي! من كه روم نميشد ببينم عكس العمل ساير ملت چيه. بعدشم نميدونم چرا اون پيتزاييه بست جاش بوف سبز شد! حالا كلا دوستاني كه با من حشر ونشر دارن ميدونن كه اين گوشه اي از گندكاري هاي منه! معمولا سسي رو كه ميريزه كف ميزهم ليس ميزنم و خلاصه خيلي چيزاي ديگه رو هم هر جا باشه ليس ميزنم حتي در غار رو! منظورم از اين داستان اين بود كه تاثير رفيق ناباب رو ببينين! از اون با مزه تر اينكه اون يار رو شما هم ميشناسين! آي خدا لعنتت كنه MH! آخه مرض داشتي مگه؟حالا قيمه يا ماكاروني رو كوفت نميكردي نميشد؟؟؟ اون هيچ، اون جمله چي بود به من بي جنبه گفتي آخه (تازه خالي هم بستي)! بازم خوبه كه تا حالا اين جمله ات رو رعايت كردم!
کي ما ياد ميگيريم که زود زود قضاوت نکنيم در مورده آدمهاي ديگه .... خدا ميدونه!
کي من ياد ميگيرم که حرفم رو بدونه رودرواسي بزنم .... اونم خدا ميدونه! کي ميشه که اين عادتهاي بد رو بريزيم دور ... اونم قاعدتن خدا ميدونه ! گذشته زمان حلاله مشکلات هست ... ولي کي ديگه آخه؟ 25 سالم شده ....
Thursday, October 30, 2003
![]() بابا چرا تعجب ميکنين .... اين همون دوسته عزيزم کدوِ ديگه ..... امروزه روز اينورا خيلي تحويلش ميگيرن. کلي هم سر و صورتش رو ميتراشن که خوشگل شه.توش هم لامپ ميزارن که نورانی و ماه بشه. ولي اونا همه با اين فرق دارن .... ايني که دارين ميبينين خوده خودشه! مگه نه کدو جون ؟؟ ببين چه خوشگل شدي امشب !! مثل کدو شدي امشب. ايــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنه ! بباي
Wednesday, October 29, 2003
خب با اون همه چيزائي که قبلن گفتم .... حالا درست يا غلطش رو کار نداريم !
ولي بازم دليل نميشه که حداقل دلم براي اون سفره هاي ماه رمضوني تنگ نشه. حداقلش که افراده خونه يه مارو روز هم جمع ميکرد. بالاخره ميتونستيم يه وعده غذائي در روز رو با هم بخوريم. کاري که مواقع ديگه سال به ندرت اتفاق ميفتاد ... مگه اينکه مهمون داشتيم. حداقلش ميشد يه گفتگوي نموري با بقيه زد و گفت و خنديد. با کليه چيزائي که دوست داري .... زولبيا, چائي , خرما , نون شيرينيه داغي که مامانت خودش درست ميکنه و با کره خيلي مزه ميده , پنير و سبزي , آش (واي که اين يکي ديگه آتيشم زد) , کتلت و کلي چيزاي ديگه. حتي همونکه سمور قُل ميزنه و صداش تا طبقه بالا هم ميره ! هميشه هم کانال 2 رو نگاه ميکردي ... چون ميدونستي که شجريان داره ربنا رو ميخونه .... همون ربنا که ازش دزديده بودن. بعدش هم ميرفتي کانال 3 و اسمي الحسني رو گوش ميدادي ... گوش ميدادي که هيچي ... خودتم از حفظ بودي و باهاش مي خوندي. هنوزم حفظمش ! بالاخره اونم واسه خودش يه يادگاريه. همه اينا يادگاريه .... همه اش ممکنه که بعدن ها بياد تو ذهنت .... قوي ... شديد ... پررنگ. مهمون مياد و ميره و خونه هميشه شلوغه ... خونه هم شلوغ نباشه ميرين مهموني پس. همين مهموني ها بود که انرژي ميداد. بازم خنده و خنده و خنده ..... مطمئني که از اين 30 شب دو شبش ماله خوده خودته .... يکي اون شبي که آفروديت مياد پائين و يکي هم اون شبي که تو ميري بالا پيشش. آره همه اينا اون چيزائيه که از دست دادمشون ... چيزاي خوبي که رنگ و بوي زندگي ميدادن و ارزش داشتن. آخره ماه رمضون هم که ميشد ميتونستي مطمئن باشي که کار به 30 روز نميکشه و سر 29 روز علي گاليله ميتونه ماه رو رصد کنه و تو راحت ميشدي از اينکه ديگه مجبور نبودي که نقش بازي کني. قبلن ها فقط يه زنگار بود روش .... ولي الان ديگه سياهه سياهه! پوفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــف. شايدم بر عکس .... کسي نميدونه که ! خلاصه اش اينکه بدجوري هوس کردم که بشينم پايه سفره و با خونوادم باشم. ولي يادم باشه که بهشون نگم که هوس کردم. ما از 1 شنبه ساعت ها رو کشيديم عقب .... ولي خب ميدونين که به ندرت يه خدمتکاره فعال پيدا ميشه که ساعت کلاسا رو درست کنه. امروز استاد اومد و درس داد و درس داد و درس داد .... اواخر درس رو هم تند تند دو در کرد و هي با عجله ميگفت و ميگفت و تموم که کرد دو تا نصيحت کرد و گفت به سلامت. ما هم حيران و متعجب از کلاس اومديم بيرون .... حالا اومده پيشه من و ميگه فهميدي چي شد. ميگم ساعت رو اشتباه گرفتين ؟؟ ميگه آره بابا من فکر کردم 9 شده نگو هنوز 8 ام نشده : ))) ميگم خب منم فکر کردم عجل داشتي زود تعطيل کردي. ميگه ... عجلم کجا بوده بچه !!!! گول خوردم. اينم از استاده ما!!!!!!! بباي
Tuesday, October 28, 2003
زمان : ساعت 10 شب به وقته محلي
مکان : تو يه lab تو يه شهر تو آمريکا شرايط : تنهاي تنها ... بدونه سر خر هدفون تو گوشه پسره اس و داره درس ميخونه مثلن خيره سرش!!! صداي هدفون قدري بلنده به طوري که اگه کسي تو lab باشه ميفهمه که چي داره گوش ميده. داره chevelle گوش ميده .... اونم چي The RED. خودش هم زمزمه ميکنه .... They say freak ………..
يواش يواش سرش رو از تو کتاب در مياره .... ميدونه که ريتمه تو گيتارش چي شکليه ! پس قشنگ درس رو ميزاره کنار و با دستاش سيموله ميکنه .... فِرِته شش و چهار .... استرينگهاي آخر! خب يکم سخته ولي تونسته که انجام بده پس ميزنه. The threat is real …..
ديگه گيتارم ميذاره کنار و شروع ميکنه با صداي بلند خوندن .... کونه لقه lab بغلي بابا ... حالشو ببر! When his sight goes red again ….
احساس ميکنه که صداش يکم خش داره و بايد حتمن پاشه و چائي رو بزنه ديگه. پا ميشه ديگه هدفون رو هم ميزنه رو speaker و صدا پخش ميشه تو فضا و همه ديگه مستفيض ميشن. چائي رو هم داغ داغ مياره دم speaker که مبادا ذره اي از اين موسيقي که داره در هوا پخش ميشه رو از دست بده. ديگه ميره رو هوا و همين طوري ميچرخه و Seeing red again
Seeing red again Seeing red again و ... همين طوري که داره با آهنگه به ارگاسم ميرسه .... يهو پاش ميخوره به سيم و چائيه داغ هلپ ميشه رو تنش. دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااغ !!!! آهنگ تموم ميشه ديگه. ميدوه ميره خونه که سريع به خمير دندون برسه!!!! جالب بود نه !!!!؟؟؟؟ حيف که واقعي هم بود ... هنوزم که هنوزه تنم قرمزه قرمزه!
Monday, October 27, 2003
بالاخره تموم شد ....
من نه تنها اينجا 10 ماه کار کردم ... از امروز مدرک هم دارم که من دوره TA بودن رو گذروندم. هفته يه پيش و امروز آخرين جلسه هاش بود ... من که حکمت اين کار رو نفهميدم ولي خب هم يه جورائي اعصاب ميزد و هم اينکه حداقل از نظر تئوري خوب بود. هنوزم ميگم که به هيچ عنوان جنبه يه عملي نداشت. هيچ رقمه راه نداره که من بخوام اينا رو تو کلاس خودم به کار بزنم. هنوزم اولين جلسه يه TA ام رو يادم نميره. هنوز يه هفته هم نميشد که اومده بودم اينجا ... قبلش هم به هيچ وجه انگليسي حرف نزده بودم. فقط چهار کلوم وقتي براي ويزا رفتم و يا دو کلوم وقتي براي تافل و GRE رفتم. استرس نداشتم ولي ايده اي هم نداشتم که کلاس بايد چطوري بگذره ! قبلش خودم رو آماده کردم و براشون سوال آماده کردم که مفهومي بفهمن و .... خلاصه تدارک َ رو ديده بودم. ولي تنها چيزي که اين تن لش ها براشون مهم بود اين بود که من سريع تر مي بايست سوالهاي تمرينهاي همون هفته رو براشون حل ميکردم که بايد پس فرداش تحويل ميدادن .... همين ! منم جو گرفته بودم و گفتم که من نميتونم عين سوال رو براتون حل کنم. که مسلمن براشون قابل قبول نبود. براي همين هم نصفيشون رفتن بيرون و ديگه تا آخره ترم هم ريخته نحسشون رو نديدم. بعد اينا ميان سمينار ميذارن که بايد براي تمرين هائي که صحيح ميکنين rubric بنويسين ... آخه تمريني که خودم براشون حل کردم و همشون از روي تخته مثل بز کپي کردن ديگه rubric نميخواد که. ميگن که بايد کلاس رو خوب بچرخوني که همه احساس کنن که محيط تفريحيه نه علمي ... آخه اون توله سگي که مياد و ميگه سوال رو حل کن و وقتي هم که حل ميکني پاميشه سرشو مثل گاو ميندازه پائين و ميره بيرون ديگه تفريح ميخواد چيکار. بازم مرام اين ترمي ها گرم که يه تشکر ميزدن و ميرفتن بيرون از کلاس. استادشون بد توضيح ميداده و من براشون بهتر ميگفتم. مساله sexual harassment هم اونقدري که فکر ميکردم رو من يکي که تاثير نداشت که اينا روش سرمايه گذاري کنن. در کل حالا که گذشته رفته ولي ارزششو نداشت. حالا همه اينا به کنار .... اون پسر چشم بادوميه که همه سمينار رو خواب بود و فقط يه تيکه آخرش رو بيدار بود و تو اون يه تيکه هم يه آروغ زد که همه شنيدن..... رو عشق است.
Sunday, October 26, 2003
ديشب طبق معمول موقع هائي که ميسوزونم .... سوزوندم و با بچه ها رفتم هالووين پارتي !!!
چون دفعه اولم بود .... هر گونه لباس غيره پوشيدن رو تکذيب کردم و فقط به اين قصد رفتم که ببينم چه خبره ! فقط يکم رو صورتم مداد کشيدم که شبيهه رعد و برق شده بود. فلسفه هالووين اينه که ارواح سالي يه مرتبه از مکان خودشون ميفتن پائين و در اون روز وظيفه هر انسانيه که با ترسناک کردنه خودش به دور کردن ارواح کمک کنه. البته اين رو جور ديگه اي هم ميشه بيان کرد و اونم اينه که چون سالي يه بار ارواح از تو جاي گرم و نرم خودشون ميکشن پائين و به زمين حمکه ور ميشن ... وظيفه ما اينه که به بر پا کردنه جشن و سرور و پايکوبي و تو سر هم زدن و رقصيدن بپردازيم تا به ارواح يا اشباح ثابت شه که تخممونم نيستن! اينطوري ميرن ميتمرگن سر جاشون ! خب ما هم اين کار رو کرديم و بعضي ها که دو سه جا دعوت دارن اين کار رو به کرات ميکنن. نکته ديگه اينه که قراره هر کي وحشتناک بشه و ارواح در برن .... خب من هم که همين طوريش قيافه ام وحشتناک هست ... لزومي نديدم که آرايش هم کنم. درست نميگم؟؟ ولي من نفهميدم که چرا آخرش جايزه رو به يه پسره دادن که لباس زنونه تنش کرده بود و ميرقصيد. البته پسره محمد حافظي از دوستاي خودمونه. ولي نه تنها ترسناک نشده بود بلکه خيلي هم ماماني شده بود ... در حقيقت اگه سينه و پاهاش رو هم يه فکري به حالشون ميکرد ... من خودم اولين نفري بودم که ميزدم تو خطش! من هنوزم اينجا کوچيکه يه کوچيکم. از من کوچيک تر بهمنه که اصلن آدم حسابش نميکنن. بازم خوبه من رو حساب ميکنن .... هر چند غلط يه چيزي بود که من رو به شک انداخت ... اين وسط يا ايراني ها احمق بودن يا آمريکائي ها! ماجرا هم اين بود که چند تا دختره آمريکائي هم اومده بودن .... چون اين مراسم ماله ايراني ها بوده قاعدتن اينا رو يکي بايد آورده باشه . اگه يکي اينا رو آورده باشه که آدم احمقي بوده که ولشون کرده بينه بقيه ... زبون رو که نميفهميدن .... آهنگا هم که همه دمبولي کسک بود و نميشد باهاش برقصن. اگه هم خودشون سر خود اومده باشن که زحمت احمق بودن رو به خودشون ميديم به عنوانه جايزه .... اين چيش به شما مربوطه ؟؟؟؟؟ خب معلومه ديگه اون يه تيکه اش که من رفتم دختره رو آوردم که باهام برقصه چون تنها بود! کلي هم آشنا ماشنا ديدم و از بر و بچ ..... ولي دريغ از يه دختره آشنا .... چقدر راه اومدن با اين آمريکائي ها راحت تر از اين ايراني ها چسان فسانه !!! ولي خودمونيم .... تا بحال نميدونستم که new England اين همه دختره ايرانيه خوشگل داره. واجب شد که يکم بيشتر به روابطه دوستانه برسم و بيشتر به بوستون سر بزنم. بباي
Saturday, October 25, 2003
اذان مغرب به افق worcester (ووستر)
هان ...؟ قافيه اش ميزون نيست ؟؟ خب پس امسال هم مثل بقيه سالها ! ميگه روزه هاتو ميگيري ديگه ؟؟؟ ميگم .... نه مامان جون من فقط اينجا اذان ميگم. ميگه چرا ؟؟ ميگم .... ندارم ديگه اعتقاد ! دلم نمياد بيشتر از اين بهش بگم. نميتونم بهش توضيح بدم که چرا اعتقادم رو از دست دادم.يعني نمي خوام ناراحتش کنم .... سعي ميکنم که سر ته قضيه رو يه جوري که همتون بلدين سر بيارم !!! ولي مطمئنم که از دستم نااميد شده. يعني اونا هم ديگه من رو باور ندارن و ازم بريدن. به همين سادگي که گفتم. ولي يه چيزي که هست .... اينه که من همينيم که هستم .... نميتونم وانمود کنم که چيزي هستم که واقعن نيستم. پس امسال هم من فقط اذان ميگم ..... اذان مغرب به افق ووستر !!!! معادلش ميشه اذان صبح به افق تهران .... راديو MH موج 107.3
Thursday, October 23, 2003
برف مياد نه ؟؟؟؟
داره برف مياد .... از صبح داره مياد. هموني که سفيده ديگه ! آره خودمم ميدونم که زوده براش ولي داره مياد ديگه ! عمو سرما داره مياد و من طبق معمول بايد بچپم تو کلاه و دستکش و اورکت! خيلي باهاش حال ميکنم .... اونم مثل اينکه با من حال ميکنه و اومده سراغم .... آقا ما سرما به اين شدت و حدت نخواهيم بايد چه کسي را ملاقات پيشه کنيم .... اه اه اه خب ميدونين من ديدم که من که دارم تقريبن هر روز ميرم وبلاگش رو ميخونم ... پس چرا اين بغل نزارمش. و بدين گونه بود که من اضافيدمش. در ضمن يه دليلي هم که دارم براي اينکه هر روز ميرم ميخونمش اينه که به غير از من و پويان تنها کسيه که فکر نمي کنه که اينجا آخره دنياس براي زندگي کردن. دلش براي تهران با اون همه آدمه آشغاله توش تنگ ميشه گاه گاه .... بعضي وقتا ميهوسه که اونجا باشه .... مثل خودم. کارش هم که درست شده ديگه. ميتونه هر موقع خواست بره و بياد.( اينجاش رو با من توافق نداره) داشتم با دن حرف ميزدم ... يه چيزي حدود 5 دقه داشتيم سر اين موضوع بحث ميکرديم که سال ورودمون به شريف کي بوده .... آخرش هم اولين جواب قطعي رو اينطوري به دست آورديم که از اونچا که بازيه ايران استراليا در اولين سال ورودما به دانشگاه بوده پس ما 97 رفتيم تو نه 96 يا 98! اوضامون اينقده خِرابه که زمان رو با تاريخ فوتبال ها به دست مياريم .... داغان و خِرابيم ... نه ؟؟ من هنوزم که هنوزه نميدونم اول اکتبر مياد يا نوامبر ... بايد اون شعر معروف رو از اول بخونم تا بفهمم که کدوم اول بودن. اين نشانه ديگريست از ظهور امام زمان ... وقتي که مردم زمان را گم ميکنند. حالا همه اين ها به کنار که بحث کرديم با دن .... آخرش ميگه خيلي خريم ... ما مگه 76 اي نيستيم ... ميگم چرا ! ميگه با 21 جمعش ميکرديم ميشد 97 ديگه : )))))) بعدش تا 5 دقه هم به هم ميخنديم سر اين حماقت! بباي
Wednesday, October 22, 2003
اينقده حال ميده که بشيني 2 روز واسه يه امتحان بخوني ....
نمونه سوال و تمرينا و اينا رو همه رو داشته باشي .... امتحان هم open همه چي باشه .... علاوه بر کتاب درس يکي ديگه هم يدکي برده باشي .... کلي اعتماد به نفس و اينا .... 15 تا سوال باشه و 3 تا مساله .... 3 تا مساله و 10 تا سوال اول رو مثل آب خوردن بري جلو .... يهو صفحه آخر رو که باز ميکني ميبيني که هيچ کدوم از سوالها به چشمت آشنا نمياد .... هر دو تا کتاب رو زير رو ميکني ولي دريغ از يه کلمه ... آب دهنت همين طوري شروع ميکنه به ترشح .... يادت بياد که اينا رو جلسه پيش درس داده .... ولي هر چي ميگردي تو note ها نيست ..... اي بر پدرش لعنت که تو hand out يادش رفته و فقط بهتون توضيح داده .... اي خاک تو سرم که ميمردم خودم پرينت ميکردم .... هر پنج تا سوال از دو تا slide بودن که نداده بود بهمون و تو سايت گذاشته بود. کونم از اين ميسوزه که اگه پرينت کرده بودم ... هر پنج تاش ميشد 5 دقيقه. کونم از اين ميسوزه که اين خنگولاي آمريکائي همشون داشتن .... مثل اينکه دفعه اولي نبوده که اين بلا سرشون مياد. اَه اَه اَه ..... گه بزنن من رو !!!!!!!!!! گــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه به همين غلظت. اگه يه جاي open همه چي close بود من نمره ام همين ميشد که شد ..... خرم ديگه چه کنم ! نمرديم که يکي ديگه هم بجز خودم linkin’ park گوش ميده .... به اين ميگن يه آدم خوش سليقه ...خوش باشي ... جات سر کنسرتش خالي بود : ) ممکنه خر شم برم کنسرته A Perfect Circle .... ولي خيلي دوره ... بايد يکي ماشين دار رو خر کنم.
Tuesday, October 21, 2003
از اين آمريکائي ها بدم مياد .... چرا ؟؟
براي اينکه همواره به مزخرف ترين جنبه مي پردازن و از جنبه اصلي غافل هستن. همشون بد تر از ايراني ها خداي حرف زدن هستن. آقا حرف ميزنن ها ..... تا بينهايت همين طوري حرف ميزنن. ولشون کني تا تو دستشوئي هم باهات ميان. دوتا گوش که پيدا ميشه بايد زبونشون شروع کنه به کار کردن .... در حقيقت زبونشون به گوش من بسته شده. اگه هم کسي نباشه که گوش بده .... گوش رو به زور ميارن .... مثلن امروز من موظف بودم که برم سر سمينار TA .... اونم TA ها ي جديد. يکي نيست بگه آخه من که تقريبن يه سال رو اينجا کار کردم ديگه نيازي ندارم که .... ولي خب دو تا گوشم دو تاس ديگه. ميدونين از چي حرصم ميگيره ... از اينکه حرفاشون خيلي قشنگه .... کلي هم کاربرد داره . اگه عملي شه هم دنيا بهشت ميشه ... ولي من يه خارجي مثل من عمل کردنش امکان نداره. من اگه يکي رو بخوام به جرم تقلب بگيرم .... پس فرداش بايد جسدمو از تو جوب جمع کنن. من نمي تونم باهاشون کلنجار برم سر اين موضوع ... براي اينکه اولين حرفي که ميزنم بهم ميگن نو که يه خارجي هستي چي ميگي ؟؟؟ من کل کل باهاشون برام بي رمقه .... چون نصفه حرفاشون رو نمي فهمم. به استاد هم که بدم .... اونم ميبخشدشون ... و من ميشم آدم بده ... پس بهتره که خودم نمره رو بهشون بدم و به روم هم نيارم که تقلب کردين و بذارم فکر کنن که من هالو ام . اگه بخوام که بگيرمشون .... نصفه کلاسشون بايد اخراج شن. اينقده اينا خنگن .... حتي تو تقلب. خب حالا که هم من ميدونم که بايد بهشون نمره بدم و هم اونا .... من چرا امروز که فرداش هم امتحان دارم بايد 3 ساعت مزخرفات سمينار TA هارو گوش بدم ؟؟؟ حالا بازم اينا خوبن ... کس ميگن ... ولي بهش عمل ميکنن خودشون. ما ايراني ها که کس رو ميگيم همين طوري بدونه ماليات و بهش هم عمل نمي کنيم. ميگي نه .... از اين تريپل بپرس که قرار بود سارا باوريان رو ضايه کنه : ))))) بباي تا بهد امتحان ....
Monday, October 20, 2003
اين رو گوش کنين و لذت ببرين.
من که هر چي گوشش ميدم سير نمی شم. "The Noose" So glad to see you well Overcome and completely silent now Without himself You cast your demons out And not to pull your halo down Around your neck and tug you off your cloud But I'm more just litte curious How you're planning to go about Making your amends to the dead To the dead Recall the deeds as if They're all someone else's Atrocious stories Now you stand reborn before us all So glad to see you well And not to pull your halo down Around your neck and tug you to the ground But I'm more just little curious How you're planning to go about Making your amends to the dead To the dead With your halo slipping down Your halo slipping Your halo slipping down Your halo slipping down Your halo slipping down [repeated] Your halo slipping down to choke you now
Sunday, October 19, 2003
طبق قوانينه مورفي
اگه تو جلويه يه در واستاده باشي, در يک بازه يک ساعته هم قرار باشه که فقط يه نفر از اون در رد شه ..... با تابع اکپوننشال! دقيقن همون موقعي از در رد ميشه که تو گوزيدي.
Saturday, October 18, 2003
امان از دست خود خنگولم …. امان از اين همه ساديست بازي که در ميارم.
خب دوسش دارم …. دلم براش تنگ ميشه. هي ميخوام يه چيزي بهش بگم که شاد شه ولي هميشه ناراحت ميشه. هميشه هم بهم ميگه که خيلي بدم که اذيتش ميکنم و چرا من دلم ميخواد که اذيتش کنم. به جونه خودش اگه بخوام اذيتش کنم …. يا در حد شوخيه يا اينکه منظورم چيزه ديگه اي بوده. دلم هوس همون يه هفته اي رو کرده که با خود خودش بودم و همه حرفامونو زديم …. دلم هوس همون ماهي يه باري که ميديدمش رو کرده …. دلم هوس همون روزا که نميرفتم بيرون تا اينکه اون بره رو کرده. هموني که هيچ کدومتون نميفهمين چيه ! آره حتي تو هم که فکر ميکني ميفهمي نميفهمي. ميدونم که باز هم ميخواي کس شعر بنويسي … ولي ديگه پشيزي هم ارزش نداره. اگه ميفهميدي دفعه قبل نمينوشتي. الانم دلم ميخواد چيزائي رو که برام نوشته اينجا بنويسم. خواستين بخونين …. نخواستين هم نخونين. خودم هم ميدونم که ممکنه حرفاي خودش نباشه ولي خودش که نوشته! ننوشته؟ "من .. خسته, درمانده و تنها و تو دوري, دور خيلي دور چطور به تو نزديک شوم؟ بگو ميآيم پيمودن هر راه صعب العبوري آسانتر از گذراندنه روزهاي بدون توست." "امشب که سقف بي ستاره اتاقم بر سرم سنگيني ميکند... مانده ام که از چه بنويسم. از آنهائي که ديروز با من بودن و امروز رفته اند ؟؟ يا از تو که هميشه حرفاي منو ميخوني ؟ از چه بنويسم ؟ از آسماني که در حال عبور است يا از دلي که سوت و کور است ؟ از زمين بنويسم يا از زمان يا از نگاه مهربان تو ؟" "من منتظر پنجره اي هستم که عطر تو را دوباره به من بدهد" "اي عشق ناگزير! اگر قرار باشد بنويسم بايد در همه سطر هاي دفترم حضور داشته باشي.نفسهاي تو ميتواند برگ برگ دفترم را از پائيز پاک کند پس نفسهايت را همواره نثارم کن تا هميشه بهاري بمانم" "زندگي در همين زيبائي گذر از رنجهاست هدف, رسيدن به آرامش و تمام عوامل و امکانات پلهاي دستيابي به اين هستند. پس همه رنجها و سختيهارو تحمل ميکنم تا آرامش ابدي را تجربه کنم" "عشق حقيقي همانند سنگهاي قيمتي است که کميابند ولي عشق دروغينه همانند برگهاي پائيزي مي ماند گه همه جا يافت ميشود"
Friday, October 17, 2003
کرک وارونه پر بها شده است از جراحت پريم يا مولا خون دل می خوريم يا مولا چه قسمها که نابجا خورديم ونديديم از کجا خورديم عشقها ، عشقهای پوشالی وعده ها ، وعدهای تو خالی ناله ساز را نمی فهميم شور آواز را نمی فهميم آنکه پايش به جبهه جا ماندست چند ساليست که بی عصا ماندست در همين شهر در ميان شما از پس انداز چند ساله فقط در کفش چند پينه جا ماندست چقدر راه تا خدا مانده است چقدر راه تا خدا مانده است
اينا مثل اينكه شعراي جديد عصار هستند!
ياد يار مهربان آيد همی سفره های خالی از نان و نمک کو ندای خالص کنا مهك امتی از نسل سفيانی به پا پس چرا بر می شدی ای مه لقا قبله تو عشق و مستي ؛ قتلگاه اين مشايخ قبله هاشان بر گناه گويمت از هفت رنگان مو به مو خرقه پوشان دغلكار دورو سجده بر پست و رياست مي کنيم با خدا هم ما سياست مي كنيم كو نشاني كه شما اهل دليد جملگي تان بر نماز باطليد مي چكد شك بر سر سجاده ها واي از روزي كه بر افتد پرده ها ما خدايان زيادي ساختيم مال مردم را به خود پرداختيم سجده بر مسجد حسينا مشكل است اين بنا از دل نباشد از گل است اين خسان با مال مردم زنده اند جملگی اندر نماز و سجده اند دم ز راه و رسم سلمان مي زنيم لاف اسلام و مسلمان مي زنيم كاشكي از نسل سلمان مي شديم لحظه ای يک دم مسلمان ميشديم
Thursday, October 16, 2003
چند شب نخوابيدن تو گلوش گير کرده بود که به سلامتي درست شد.
ميترسم از اين به بعد هر وقت که ميخوام کپه مرگم رو بذارم .... بفهمه و شروع به جنگولک بازي کنه. جند شبه هيچ کاري نکردم .... حتي غذا هم نخوردم. عوضش يه ضرب کار کردم .... خب نتيجه هم معلومه ديگه .... الان کارم يکم پيش رفته. غصه اون 3 ماهي رو ميخورم که تابستون الکي الکي هدر دادم .... اگه نميرفت مسافرت و دو روز مثل آدم ميومد با هم سر و کله ميزديم الان من پروژه رو پيچونده بودم و تموم شده بود. ولي اون که نبود و منم گشاد بازي در آوردم .... کون لقم .... حالا مجبورم که جاش تابستونه ديگه هم کار کنم. سر يه چاله رو ميبندي .... يه چاه ديگه واز ميشه. اين هفته هيچي درس که نخوندم هيچي .... کاراي خودم رو هم نکردم. نتيجه اينکه هفته ديگه که امتحانه مخابرات 2 دارم با کدينگ ... خب ميفتم. بازم کونه لقم ..... ترم 4 هم بايد اينجا در خدمت باشم. نخوابيدي چند شبه ؟؟؟؟ غذا هم نخوردي درست حسابي نه ؟؟؟ با قهوه و سيگار خودتو بيدار نيگر داشتي نه ؟؟؟ خونه هم که ميگن که نرفتي که !!!! خب ميگم چرا چشات پاش گود رفته يه عالمه ...... بابا عالم و غيبگو : )))) همه اينا رو گفتم .... ولي اينم بگم که وقتي جواب ميده و يه قدم حتي کوچولو ميري جلو .... زايد الوصفه اون شاديش. بباي
Wednesday, October 15, 2003
چقدر دلم ميخواد که شمع بودم ... و همين الان يکي فوتم ميکرد.
دود هم نمي کردم ........................................................................................................دود نمي کردم
Sunday, October 12, 2003
نميدونم چرا هميشه دلم ميخواد که اين آهنگه سياوش رو بشنوم ... يه جورائي ميشينه به دلم. يکي ديگه هم هست که اونم ميزنم ... ولي اين بهتره. دوسش دارم .... باحاله .... آي عشق .... امشب طنينه گرم روشنائي پرنور, داره با ياده تو ميسوزه دستي که منو تا اينجا کشونده دسته خاطراته خوبه ديروزه تنهايه تنها من اگه بمونم اگه از غصه .. باغها پر بشه جونم اون لحظه اي که تورو ميبينم پادشاه عشقم رو ابرها ميشينم با دو اشکه پاکه عاشقايه دنيا با خدا ترين مرد زمينم آي عشق .... اگه از پيشم بري دنيا رو با تاجه طلاش من نميخوامش آي عشق تنهايه تنها من اگه بمونم اگه از غصه .. باغها پر بشه جونم اون لحظه اي که تورو ميبينم پادشاه عشقم رو ابرها ميشينم با دو اشکه پاکه عاشقايه دنيا با خدا ترين مرد زمينم اگه از پيشم بري دنيا رو با تاجه طلاش من نميخوامش
Saturday, October 11, 2003
در مزايايه فحش دادن همين بس که من اگه فحش ندم روزي سه مرتبه احساسه گناه ميکنم.
ولي جدا از اين .... بعضي وقتا به دله آدم ميچسبه که تو حرفاش دو کلمه فحش چاشنيه حرف زدنش بکنه. من احساس ميکنم که يه جورائي حس دوستي رو القا ميکنه .... بدونه اينکه از کليت مساله کم شه فرض ميکنيم که من و کيوان داريم با هم صحبت ميکنيم.(معمولن اين اتفاق نميفته چون داريم دعوا ميکنيم ... ولي فرض کردن که خرج نداره) اگه مثل دوتا بچه آدم و از اين پسراي بچه مثبت با هم حرف بزنيم .... آخه چي ميتونيم به هم بگيم. بعد از دو دقه هي بايد از هم بپرسيم ديگه چه خبر !!! ولي به محض اينکه شروع ميکنيم به رکيک حرف زدن .... انگار که فوران ميکنه و مياد بيرون ....احساس دوستي رو ميگم ها ... فکرتون جاي بدي نره! براي همين ميگم که مناسبات دوستي رو اساس هاي محتلف وا ميستن ... مثلن اگه پويان هر دفعه که با من چت ميکنه نگه سگ خودمي و سگه بي وفا .... مطمئنم که شب خوابش نميبره. خب البته با همه هم نميشه اينطوري حرف زد ولي ميشه که به راه راست کشوندشون : ) بعضي ها هم که اصلن جنبه شو ندارن ... ولي اونا که جنبه شو دارن واقعن تلافي رو در ميارن و با يه چته نمور ميتونن روزت رو بسازن. حالا همه اين مزخرفات رو برا چي سره هم کردم .... برا اينکه بگم اگه يه وقت فحشي چيزي بهتون دادم ... دارم احساسه صميميت ميکنم باهاتون. همين ديگه ... دفعه ديگه که ميگم کُس کش ... همه ميگيم چاکرم. چاکرم .... بباي
بابا به خدا فهميدم که شيرين عبادي جايزه نوبل گرفت.
کامنته دخترش رو هم خوندم .... بسه ديگه .... خفه شدم اينقدر که از اين email ها پاک کردم. بســــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!
دو ساعت پيش از سينما اومدم و کلي فيلمش حال داد.
اسمش bill kill بود و کارگردان هم تارانتينو. حتي منکه زياد سرم نميشه از اينا خوشم اومد. البته صحنه هاي حاوي خشونت بسيار داشت و براي بچه ها و کسائي که مرض قلبي دارن و اينا توصيه نميکنم چون همين طوري دست و پاس که تو فيلم بريده ميشه : )) ولي کلن اگه دستتون ميرسه ببينينش .... ماتريکسه 3 هم که داره مياد با lord of the rings 3 که اونا هم بايد جالب باشن. ديگه اينکه کارام بد جوري قر و قاطي شده و خلاصه ديگه. شايد يکم از اينترنت بکاهم و بر کار بيفزايم! ديگه boss هم متلک ميگه ... ساعت 3 نصفه شبه و من دارم به قول مجيدي پاچه ميگيرم : ) بهتره که زودي برم .... بباي
Thursday, October 09, 2003
يکي از لحظات سخت روز اون موقعيه که ساعت 12 شب خسته و کوفته از کلاس و و کارميرسي خونه و تا ميخواي بري تو اتاقت چشمت ميفته به مقاديره کثيري ظرفه نشسته که تو ظرفشوئي چشم انتظار دست پر محبتي هستن که بشورتشون.
بعد يادت ميفته که نوبته توه که ظرف بشوري امروز : )))))) يه آه از ته دل و يه جفت دستکش و .... دِ بساب. ولي ميدونين چي بعدش ميچسبه .... يه نخ مارلبورويه قرمزه اصل. آي ميچسبه ..... بباي
Wednesday, October 08, 2003
زمان ساعت 3:25 صبح
مکان اتاقه من درجه هوا .. سرد نور ... متوسطه رو به زياد. من دارم گيتار تمرين ميکنم و بهمن هم نشسته داره مساله ها رو حل ميکنه و اشکالهاشو ميپرسه. برديا مياد تو آشپزخونه. خوب ميدونه که ما بيداريم. در اتاقه من رو باز ميکنه و مياد تو ... ميگه خوابين ؟؟؟ ميگم آره, مگه نميبيني ؟؟ (2 دقه بعد) بهمن ازم ميپرسه که فلان چيز رو نشنويدي .... بهش ميگم که نشنويدي چيه ؟؟؟ نشنيدي! برديا بهش ميگه با اين سر و کله نزن.الان شبه خوابش مياد داره پاچه ميگيره!!!! من چي بايد بگم اينجا ؟؟ چي ميتونم بگم اصلن!
و گذري از روزهاي سخت ... سفت و دردناک.
و استغاثه هاي بسيار بر درگاه که مرا زين درد رهائي بخشد. ..... چه بسا که دعا مقبول واقع شود و کار به گلابي نکشد. و چه فرمولها که بر کار نبستم و به شکم نزدم. چه درمانهاي قديمي را که به خاطر نياوردم. و حاصل همان بود که انديشه ام بود. مقبول فتاد .... ولي بسيار مقبول فتاد و من از چاله به چاه.... و من همانند آبِ روان ميرينم .... و گوئيا رودخانه در کونم جاي دارد. و اين روزها من دربدر به دنبال نوشابه بدون گاز گردمي. و اين اسهال چه بد درديست وقتي در بحبوحه کلاس گريبانت را بگيرد و چه بد شود وقتي صدايش را از دور گوش کني ... يا از نزديک. و چه بد ..... و تو را چه شد ... خداوندگار زياد بر دعاهايت حساب کرد در حاليکه ميدانست کسينوسه تتا اي هم هست. و اين تو را حکمتي باشد. و چه حال شوي گر بشنوي که با اين حال که داري ... دوسته گرام آرنولد شوارتزينگر به مقام حکمرانيه ايالت فخيمه کاليفرنيا منصوب شده است!!!!! بابا آرنولد. من همين جا به همه مردم اين ايالت اين انتخاب رو تبريک ميگم و اميدوارم که در پناه زور بازوي اين جوون رعنا همه به مراد دلشون برسن. آخه آرنولد هم ميشه حکمران ؟؟؟ پس منم قاضي القضات ووسترم پس!
Tuesday, October 07, 2003
....بيمارستان بقيه الله به مناسبت تولد حضرت مهدي شيخ بهايي رو با اسماي معصومين چراغوني كرده بود ديشب اما يكي از تابلوها خراب بود و برق نداشت! كدوم؟ معلومه خوب مهدي (عج)!!!!!!
....يه نگاه ميندازين اطرافتون ميبينين آي تو اين روزگار يه مشت آدم هستن كه مثل تو ميخوان apply كنن و برن ولي نه جون ميكنن خرجش رو بدن نه مثل تو جون ميكنن كه مقاله بدن اونم ميخرن حتي! كونتون ميسوزه نه؟ به جاش فكر كنين كه مغزاينا قد تلورانس مخ شماست پس لابد ميشه يه كاري كنين كه صد تاي اينا رو بذارين تو جيبتون! چه جوري؟ خوب تو هم مقاله درست كن بفروش!!! ....يادش به خير يه MH داشتيم اينقدر كسخل بود، الان رفته اونور آب از اونم كه بود بدتر شده! ....پشت چراغ قرمز تو پرايد لگن خودم بودم كه يهو يه بنز خفن وايساد كنارم، نگاه كردم ديدم كه يه پسر كوچكتر وازگل تر از من پشتشه يه تريپ كوني هم داره! معلوم بود خودش پخي نيست و مال باباشه همه چي! تو فكر اين بودم كه اين يارو رو ببين تو اين سن پشت چي ميشينه ما تازه به اين لگن رسيديم صد سال ديگه هم شايد به اين بنز نرسيم. اين همه درس خونديم و18 سال كون داديم حالا هم واسه چندرغاز به SDH كون ميديم با همه خوشبيني ها هم همچين چيزي تو آينده ما نيست تازه اگه هم بهش برسيم اينقدر پير شديم كه احتمالا نميفهميم اصلا فرق پرايد و بنز چيه! حالا اينش هيچ آدم يه احساس خوبي هم بهش دست ميده كه اگه همين ماشين رو تو آمريكا سوار شي بهت دست نميده اونم يه جور غرور بيجا اما لذت بخشه! اونوقت اين يارو همينجوري اينا رو داشت بدون اينكه دو زار كون داده باشه! داشتم فكر ميكردم اگه باباي ما اين همه فرصت رو تو زندگيش از دست نداده بود و دو زار آينده نگري داشت حالا منم اينا رو داشتم، اصلا چرا ما نداريم؟ به فرض اين كه ده سال ديگه هم داشته باشيم ديگه ميخوايم چيكار؟ بهترين دوراني كه بايد با اين چيزا حال ميكرديم نداشتيمشون ديگه! كس خليم پس جون ميكنيم آخه! ديگه چه فايده داره؟ اَه ريدم تو اين زندگي تخمي.. يه جوون بزرگتر، خوش قيافه تر ومردتر از من ميخواست شيشه ماشين رو پاك كنه! اون كه به من نگاه ميكنه چي ميگه تو دلش؟
Monday, October 06, 2003
... و روز ها در پي هم گذشتندي و بنده اي از بندگان خدا را خواب غفلت در ربوده و چنان در گشادي و تنبلي غرق شده بود که غريقان درياي اسکانديناوي را هم به پايش نرسيدندي.
روزي در پي بيدار باش روزمره به درون خويش فرو رفته و اعتکاف پيشه کردي. و به خداوند قول دادي که گر از خواب غفلت درآيد روزي هزاري کارخير کند و به اين بندگان چشم آبي کمک نمايد که فرق لگاريتم طبيعي و مصنوعي در بدانند. و همي در تضرع بود همي که خداوند با صاعقه به پيشباز آمد و صاعقه اي بر سرش کوفت و يبوست را به او عرضه کرد و گفت بیاه !!!! آي دلم.
Saturday, October 04, 2003
يه چيزي هست که قربونش برم دست از سرم بر نميداره.
اون چيه ؟؟؟؟ بسيار خب خودتون خواستين ها. اون بوي ناخوشاينديه که هميشه من رو دنبال ميکنه. هميشه من دارم از دستش در ميرم ولي اونم هر جا ميرم با هام مياد. از دست اين کيوان و نيما خلاص شديم ... اينجا گير بهمن و برديا و ... افتاديم. بابا مگه من چه گناهي کردم که بايد اين همه عذاب بکشم. اين اواخر هم که تا پام رو از خونه ميزارم بيرون که يه سيگار بکشم .... يه اسکانک که اين ورا زندگي ميکنه سر و کله اش پيدا ميشه. من تا ميتونستم تحمل ميکردم ولي خب تابيله که جلو اسکانک نميتونم قد علم کنم. يه دونه از اون چس يا هر چيش بزنه تا سه روز نميشه به خونه نزديک شد. لباس ها رو هم که بايد 6 دفعه شست تا که بوش کم شه. در اينجاس که بايد ياد و خاطره اون سفر مشهد مقدس رو گرامي بدارم و در ذهن معدودي از بينندگان و شنوندگان عزيز اون تصويري رو تداعي کنم که دوست عزيزمون امير اصلان به دوست گرامي ترمون دب اکبر به خاطر لحظات نابي که درسفر به وجود آوردن و شامه ها مون رو نوازش دادن... لقب اسکانک دادن. آره ميدونم داره ته ذهنت چي ميجنبه ... ميخواي بگي حتمن من خودم هم از فک و فاميل هاي اسکانک هستم که اين پديده من رو تعقيب ميکنه, ولي قسم ميخورم ... که اينجا که سهله تو ايران هم تا روزي يه شيشه ادکلن خالي نميکردم رو خودم از خونه بيرون نميرفتم.خلاصه فکر کنم بهشت هم که برم اگه بهترين جاش رو هم بهم بدن .... يه حوري خوشگل هم بدن. اين حوريه تلنگش در بره و خفه مون کنه. آقا خريدم که خريدم ... پول دارم ميخرم. مگه بايد به کسي تو ضيح بدم ؟؟؟ دلم خواسته که تو اتاقم Tv داشته باشم ... DVD player هم دلم خواسته که داشته باشم. رفتم خريدم. قبلش هم گيتارم رو خريده بودم. کلي هم از همه شون راضيم. گيتارم که اوقات نه چندان فراغتم رو پر ميکنه. حاصل جمع Tv و DVD player هم به عنوان يه ضبط خوب ميتونه اين شيوه عجيب غريبه درس خوندنم رو تسريع کنه. نميفهمم مگه شماها بابام هستين که من رو نصيحت ميکنين. اون که بابامه تازه اين کار رو نميکنه ... چه برسه به ... شيطونه ميگه يه چيزي بگم ها. ولي جدا از همه اينا از همه چيه اون خونه هه خوشم مياد بجز هم خونه اينه هام. اگه جاي اين دوتا ... آفروديت بود و کيوان هم به عنوانه مستخدم ديگه چيزي کم نداشتم. اينا هم نميشه حداقل دوتا دختر بودن ... آدم مي تونست چار کلوم گپ بزنه ديگه چيزي کم نداشتم. اينجا هوا اينقده سرد شده که حتي با پيرهنه پشمي هم بيرون بري سردت ميشه. منم که عادت داشتم شبها ميرفتم بيرون قدم ميزدم و سيگارم رو ميکشيدم. ولي ديگه به خاطر اين سرما نميرم. خدا عمرش بده ... مصرف سيگارم دقيقن نصف شده. از نصف هم کمتر : ) ولي پارسال زمستونش اينقده بد گذشت بهم که حالم از سرما بهم ميخوره. بابا ... رحمي کن به اين بنده سرما دوست ندارت.
اينم گوش کنين ... باور کنين ضرر نميکنين.
حال داشتين به ليريکش هم يه نگاهي بندازين ديگه. Tilling my own grave to keep me level Jam another dragon down the hole Digging to the rhythm and the echo of a solitary siren One that pushes me along and leaves me so Desperate and Ravenous I'm so weak and powerless over you Someone feed the monkey while I dig in search of China White as Dracula as I approach the bottom Desperate and Ravenous I'm so weak and powerless over you Pale angel go away Come again some other day The devil has my ear today I'll never hear of what you say Promised I would find a little solace And some piece of mind Whatever just as long as I don't feel so Desperate and Ravenous I'm so weak and powerless over you Desperate and Ravenous I'm so weak and powerless over you
Friday, October 03, 2003
آقا ما يه کلاس داريم که همه اش توش 8 نفر هستيم.
موقعي که زمان تحويل دادن ميشه … من تمرينها رو ميدم بقيه از روش مينويسن. (بجز دختر چيني خرخونه) آقا ديشب استاد مکرمه ي درس گفت: I’m satisfied with your work on assignments, keep on good job. حالا جالبيش اينه که بقيه از من بيشتر شدن همه. ياد الکترونيک 1 فائز افتادم ... من مينوشتم و بقيه از روش ... بعد حل تمرينه رو ورقه ام مينوشت don’t copy. من ميرفتم بهش ميگفتم که داداش من خودم source هستم ... sink نيستم. قبول نميکرد : ) ولي نميدونم چرا احساس خوبي نسبت به اين مساله دارم که بقيه بنويسن از روم( يا حتي از پشتم) اينجا با اينکه قدغنه و معمولن انجام نميشه .. ولي اگه يکي ازم بخواد ... هنوز طبق عادت مالوفه ورقه رو ميدم بهش. فکر کنم که آخرش من رو اخراج کنن سر اين قضيه. يه جورائي مثل KaZaa ميمونه اينجا تقلب : ))
دلبرم دلبر .... خانه خرابم کرد.
دلبرم دل... ؟؟؟ دلبرم ؟؟؟ کجائي ؟؟؟ الو ... الو ... لعنت و هزار لعنت به هرچي کارت تلفن و voice over IP ه ... هر چي telecommunication کاره و شرکت مخابراته ايران و AT&T و ....
Thursday, October 02, 2003
ميدونين چيه .... راستش رو بگم ... تنها کسي که اگه پنجاه سال هم ننويسه من هر روز به اميد يه لاگ تازه ميرم وبلاگشو باز ميکنم آي تکه.
از اون موقعي که مينويسم ... نه اصلن از قبلش که فقط ميچرخيدم تو وبلاگ ها از وبلاگش خوشم ميومد. هر روز هم خوندمش از اون موقع تا حالا. خيلي قشنگ و پرمغز مينوسه ... بر عکسه من که مزخرف و زشت مينوسم. اين آخري هم که آدم رو به سجده ميندازه. همه آرشيوش رو هم خوندم ها ... ولي از خوندنش سير نميشم. اگه نخونين از دسن دادينش !!! همين بس. اميدوارم که موفق باشه و مويد. به همه آرزو هاشم برسه. فصل جديدش هم به خوشي آغاز شه ... همراه با همه آرزو هاي خوبه ديگه.
Wednesday, October 01, 2003
• يک تجربه
1- آقا جون اگه سبزي خشک داري و مي خواي قورمه سبزي درست کني, اول بايد خيسش کني و خشکش کني و بعد سرخش کني. همين طوري که نميندازنش تو تاوه و سرخش کنن که. آخه تو که بلت نيستي چرا ادعات ميشه !!! 2- فرضن که ريختي خبره مرگت حالا سبزي رو خشک خشک ... ديگه چرا زيره تاوه رو زياد ميکني که جزغاله شه ؟؟؟ بوي سوختگيش با بوي سوختگيه کونت قاطي ميشه خب. 3- روغن به مقدار لازم بريز ديگه عمـــــــــــــــــله !!! همين طوري هلپي که روغن رو نمي ريزن تو تاوه که .... روشم يه خروار سبزي. انصاف رو در مورده سبزي هم رعايت کن آخه. 4- ديدي بوش در اومده !! خب خاموش کن. مجبور که نيستي که آخه. 5- کفگير رو ميذاري رو قابلمه ؟؟؟ کفگير پلاستيکي رو ؟؟؟ قابلمه فلزي بود نه ؟؟؟ خب کفگيره طبق يه سري قوانينه فيزيکي و خواصه شيميائي آب ميشه ديگه. 6- بازم روغن .... براي سرخ کردنه گوشت ... چه فرقي ميکنه !!! تفت دادن حالا. ميگم اين همه روغن يکم براي سلامتي مضر نمي باشد ؟؟؟ 7- لوبيا رو از شبه قبلش گذاشتي تو آب که ور بياد ؟؟؟ خب خوبه که اين رو رعايت کردي. 8- ميبيني لوبيا ها دارن شنا ميکنن ؟؟؟ اونم نه تو آب ها ... بلکه تو روغن .... آره اون سياهه روغنه ديگه!! بگير روغنش رو خب. چي... يه بار گرفتي !!! 9- ميخواي کلاس بزاري نه ... پلو رو آتيش نه ... پلوپز افت داره نه ... خب يادت باشه اين دفعه روغن و نمک رو اول اضافه کني که لوبيا پلوت بيمزه نشه. 10- ماهي تاوه هميشه داغه ... مگه عکسش ثابت شه. 11- برنج وقتي رِي کرد ... ديگه ورش دار. اگه بيشتر بمونه شفته ميشه ها. چي دوست داري شفته بخوري. خب پس هيچي. 12- لوبيا براي لوبيا پلو رو ميتوني از مارکت قاچ شده بخري ... لازم نيست بشيني و پاک کني اون موقع ... خيلي هم راحته استفاده اش. تنها نکته اش اينه که از مارکت يه کم يخزده اس و بايد بزاري که واشه .... همين طوري زرتي نندازش تو تاوه. 13- پيشبند براي جلوگيري از فداکاريه پيرهن هاي نازنين براي نرسيدن آسيب به پوست لازمه. 14- ماهي تاوه هه داغ بود نه ... خب اون قاشقي هم که بهش چسبيده داغ ميشه ديگه خنگول. 15- آبکش ... آبکش ... آبکش بزرگ. وگرنه مثل من مجبور ميشي دو بار و سه بار آبکش کني. يکم مسخره اس که يه آبکش رو پر کني و تو يه ظرف خالي کني و دوباره پر کني و الي الابد بگير برو جلو. 16- ماکاروني ... با ته ديگه سيب زميني ميچسبه نه ؟؟ پس اول مطمئن شو که اون سيب زمينيه لعنتي تو خونه موجوده که مجبور نشي با خود ماکاروني ته ديگ درست کني. 17- معمولن موقعي که غذا درست مي کنن ... بو خونه رو ور ميداره. رو همه چي هم ميشينه مخصوصن لباس. پس قبل از شروعه هر کاري برو در اتاقت رو ببند. بقيه اتاقها رو هم البته واکن : ) 18- مسخره اس اين يکم ولي خب ناچارن باس بگم ديگه ... مطمئني که ميخواي غذا درست کني ؟؟؟ چون اگه حالش رو نداري ... تنها کاري که ميکني اينه که خونه رو به گند ميکشي. 19- خورشت بادمجون ... اووووم . يه راه ساده براي سرخ کردنه بادمجون ها اينه از سرخ کنه مسخره ات استفاده کني و زجر نکشي. 20- کدو که دوست نداري ... همون بادمجون کافيه ديگه. بقيه به بادمجون حساسيت دارن ؟؟؟ خب به تو چه. تو داري غذا درست ميکني و هر چي دلت ميخواد درست ميکني. خيلي طبيعيه که اين کار رو بکني. 21- کيک ميخواي درست کني ... بابا کدبانو. 22- هميشه اين رو بکن تو گوشِت که غذا پختن ممکنه که آسون باشه ولي شستنه ظرفايه بعدش مسلمن آسون نيست. پس خوب اول فکراتو بکن. 23- تقصير تو که نيست که يه سري غذا دوست داري فقط و دلت براي بقيه غذا ها تنگ نميشه ... هر چي ميخواي درست کن. اونا هم براي خودشون بلتن درست کنن. سر آشپز که نيستي که. 24- بهترين موقع براي غذا درست کردن يا شنبه و 1 شنبه اس و يا شب ها که مياي خونه. براي اينکه ميتوني راحت ميتوني به همه کار ها بدونه دلهره و قشقرق برسي. 25- ميدونستي که رب رو اگه باز کني و بعدش بزاري تو يخچال باز هم کپک ميزنه ؟؟ خب حالا که ميدونستي بزار اينم بگم که اگه کپک هاي روشو برداري ميتوني بقيه اش رو استقاده کني و لازم نيست که بريزي دور اون پول بي زبون رو. 26- راستي پياز و سيب زميني هم همين طور. يادته دفعه اول کُپ کردي که ديدي پيازات ظرفه 4 روز کپک زدن. 27- وقتي که داري ماکاروني يا لوبيا پلو درست ميکني بايد حواست باشه که مايه که درست ميکني با اون چيزي که توش ميريزي نسبتشون بخونه. آخه خودت بگو کدوم آدم عاقلي يه مَن مايه لوبياپلو رو ميريزه تو دو تا برنج ؟؟؟؟ 28- يه چيزائي هست زرد و کوچولو ... ديديشون که حتمن !!! آفرين اسمشون هم لپه اس. اونا رو نبايد دير بريزي تو خورشت که وقتي با حالت وحشيانه به غذا حمله ميکني يهو زير دندونت بترکه و دندونت درد بگيره ... خام خوردنش خوب نيست. 29- حالا من گفتم که دير بريز ولي ديگه نگفتم که از اول بريز که وا بره و آدم يه ساعت مجبور شه فکر کنه که اين آشغالا چيه تو غذا. 30- يه تحقيق علمي ثابت کرده که مرغ زودتر از گوشت ميپزه. اين دفعه غذا رو نزار رو گاز برو دانشگاه ... کار داري دانشگاه؟؟؟ خب برگشتي ديدي آشه مرغ داري شاکي نشو. 31- اِاِاِ ... ليمو عماني نداري ديگه چرا گرده ليمو ميريزي. خيلي بد مزه بود. جون تو اصلن راه نداشت که بخورم. 32- اين همه رو گفتم اينم روش ديگه. معمولن انسانهاي فهميده کتلت رو با سيب زميني پخته پوره شده درست ميکنن نه با سيب زمينيه خامه رنده شده. تفاوت رو که ميدوني احتمالن ؟؟ خب خدا رو شکر. 33- حالا که داري کتلت درست ميکني تا يادم نرفته اينم بهت بگم که نتونستي همه اش رو بپزي ... مايه رو بريز دور .... حيفت نياد. وگرنه تا سه روز بايد تو يخچال بگردي دنبال سر منشا بو. 34- دوست داري ماکاروني نه ؟؟؟ پس اين دفعه که خواستي درست کني اول چک کن که رب داشته باشي ... مثل دفعه پيش نشه که مجبور شدي کلي گوجه رنده کني عمــــــــــــــــــــــــــــــله ! 35- يه چيزائي هست ... بالاي گاز ... دکمه هم داره. اون دکمه رو بزن که بو و بخار و اينا بره. مثل اون ترکه نشو که با اره برقي دستي اره ميکرد. 36- بچز به فلفل حساسيت دارن. تو رو سننه. غذارو درست کن .. هر کي نخواست ميره Wendy’s. 37- بالام جان چيه اين همه آب ميريزي تو غذا ... مگه داري آش درست ميکني آخه. خب نمک زياد نمي ريختي. حالا باشه راهش رو بهت ميگم. بزار بجوشه با در باز آب ها زود ميره. ولي دفعه ديگه نريزي ها. آفرين به MH گلم. 38- اوخ اوخ ... نگو نگو ميدونم. غذا چسبيده بود به تاوه. کونت پاره شده بسکه سابيدي تاوه رو نه ؟؟ فدات بشم من. 39- با اين همه غذائي که بلدي درست کني و مي کني هنوزم ميري بيرون ساندويچ ميخوري ؟؟؟ خب کس خلي ديگه. بودي از اولش هم. 40- من آشپزه خوبي ميشم .... ميگي نگي ... ببين.
|