|
آفرودیت |
صفحه اصلي |
Friday, November 28, 2003
ميدونين که ناف من رو با کنسرت بريدن .....
هيچي مثل يه کنسرت بعد از اون thanksgivin’ مسخره حال نميده. اينم نمونه هاش که ميدونم هيشکي گوش نميده.
Tuesday, November 25, 2003
هر کسي را عقل به کمال است و فرزند به جمال !
ميگي نه .... برو تو آينه يه نيگا بنداز.اوليش حتمن درست از آب در مياد.
Monday, November 24, 2003
احساس بدي دارم .... از اونا که هر روز مياد سراغم .... احساس بچه داري !
سر هر موضوع کوچيکي تو خونه من بايد شاهد سر و کله زدن اين دو تا با هم باشم. نه ميتونم که حق رو بدم به يکيشون و نه اينکه بشينم کنار و فقط گوش بدم. بزرگه خودش گفت که پام درد ميکنه و پيچ خورده و نميدونم پيچيده و ترک خورده و چي شده و نميخوام فردا بازي کنم. اصلن گفت نميتونم بازي کنم. خودش داشت دنبال يار مي گشت که بذاره جاي خودش. بنابراين دليلي نداشته که اگه زيادي بازي نکرده بتونه غر بزنه و به کوچيکه بگه که تو خودخواهي که نيومدي تعويض کني ! از طرفي دليلي هم نداشته که ما به جاش بازيکن بياريم در حاليکه خودش حاضر به يراق دم زمين واستاده. خب .... بازي کرده ... نه زياد ولي بازي کرده. حرفش رو هم زده !!!! ولي ديگه دليلي نداره که فرداش بياد بگه که من نبايد ديروز بازي ميکردم به خاطر اينکه پام ناراحت شده. اينو تو پرانتز ميگم .... ( بعضي وقتا حرف از يه مقدار خاصي که بيشتر کس شر ميشه يا بايد بدجور بهش بکوبي و يا اينکه سکوت کني در مقابل اين حرف .... من سکوت رو ترجيح ميدم ولي يه وقتائي که از حدِ من ميگذره ديگه نميتونم که هيچي نگم و بايد تيکه رو بندازم و طرف رو بشورم بزارم کنار. اين حرفاي بزرگه در مورد سلامتي هم همينطوريه رو نروهاي من .... ميگه رفتم تو اينترنت تحقيق کردم در مورد اينکه نبايد با پاي پيچيده بازي کرد که بدتر ميشه !!!! کسي که ميره وقت رو ميزاره رو اين تحقيق دو تا مشکل داره ... يکي اينکه حق نداره بعدش بگه که پام درد ميکنه براي اينکه وضوح اين جمله مثل وضوح هلال ماه رمضون تو شبه 31 ه و ديگه اينکه حق نداره بگه که من وقت نميکنم که research کنم براي تز ام ..... اين دفعه کم شستم ... دفعه ديگه بيشتر ميشورم ) اگه هم گفت که پام ناراحت شده حق نداره که مارو مسئولش بدونه ! حالا گفته ... دليلي نداره که کوچيکه باهاش جرو بحث کنه .... براي اينکه اين دوتا زورشون فقط به هم ميرسه. گفت بهت .... سکوت کن و بريز دور ديگه .... مجبور نيستي که online جوابش رو بدي که. کوچيکه ميخواد پارتي بگيره تو اين خونه .... قرارشون اين بوده که بزرگه که 5 شنبه نيست بگيره و خونه رو تا ظهر که بزرگه و دختر عمه اش ميان خونه رو تميز کنه. قبلن با هم حرفاشون رو زدن .... منم که داخل آدم نبودم مطابق معمول براي اينکه برام فرقي نميکرد که کدومشون برنده شن. حالا بزرگه ميگه که نه ... نميشه و تو نميتوني که تا ظهر خونه رو تميز کني. البته که نميتونه تميز کنه !!!! مسلمه که وقتي چهل تا چُلمغزِ آمريکائي پارتي ميکنن .... ساعته 12 تازه به زور پا ميشن .... کوچيکه ناراحته و دارن با هم جرو بحث ميکنن !!!! بهم ميتوپن و فحش ميدن. من پا ميشم ميرم ولي هنوز که هنوزه سرم تلو ميزنه !!!! کوچيکه ميگه من که گفتم که ميندازمشون بيرون .. ميندازم ديگه. بزرگه ميگه اگه نتونستي چي ؟؟؟ من نميخوام با دخترعمه ام بيام و ببينم که خونه پر از لش و لوشه که هر کدوم يه گوشه اي افتادن. ميگه سعي خودم رو ميکنم ديگه. خب نه به اين ميشه گفت که با دختر عمه ات نيا و ديرتر بيا و نه به اون ميشه گفت که پارتي حق نداري بگيري. بايد از همون اول فکر اينجاش رو هم ميکرديم که اين undergrad هستش و آمريکائي و اينا جزو ذاتشونه ! من که تا کسي تو اتاقم نره(بجز دختر ها) و خونه تا آخره روزه بعدش تميز شه تريپي ندارم ولي خب موضوع يکم که غامض تر از اين حرفاس. بهتون قول ميدم که يه تاپيک توپ از اين پارتي در مياد که براتون بنويسم. اگه همديگه رو نزنن و چيزي رو نشکونن وقتي مست ميشن .... حتمن يه دعواي حسابي بين پسرها سر دختر ها ميفته !!!!! ببينم کسي پوشک اضافه نداره ؟؟؟؟؟ من بدجوري احساس بدي دارم نسبت به اين موضوع. احساس بچه داري. آخه نميدونين که وقتي دو تابچه باهاتون زندگي ميکنن و آقاتون هم بالا سرتون نيست چقدر زندگي سخته. بباي
Saturday, November 22, 2003
زندگي تشکيل شده از دو تا دايره.
يکيش دايره دروني و اون يکي هم دايره بيروني. دايره دروني بر ميگرده به مسائل روزمره و کوچيک که معمولن براي هر انساني فرق ميکنه. عوضش دايره بيروني برميگرده به مسائل جهاني. کشور ها ... قاره ها ... مذاهب. معمولن اينقدر غرقِ دايره دروني ميشيم که اون يکي رو فراموش ميکنيم. يا شايدم يادمون ميره که يه دايره ديگه هم هست که ارزش فکر کردن رو داره. ايراني جماعت معمولن ميره رو دايره بيرونيه کار ميکنه. جائي که هيچ ايده اي نسبت بهش نداره و فقط کافيه که نظريه بده. حرف زدنم که پول نميخواد .... براي همين بطور پيوسته و مداوم ميگه .... بدونه اينکه عمل کنه بهش. من خوشم نمياد که برم تو بحر دايره بيرونيه ولي اگه مجبور باشم مثل همه ايراني ها خوب سخنراني ميکنم. صحبت در مورد دايره بيروني وقتي که هنوز دايره درونيت اونقدر کوچيک نشده که بتوني بيرونش رو هم ببيني .... ميدونين يکم پوچ به نظر مياد. دايره هاي درونيمون زير مجموعه دايره بيروني هستن. بعضي وقتا با هم اشتراک پيدا ميکنن .... مثل نمودار ون اگه يادتون مونده باشه. اون موقع که اشتراک پيدا ميکنن بهترين لحظه براي مشاورت و همفکري با صاحب اون يکي دايره اس. بعضي وقتا دو تا دايره کاملن با هم يکي ميشن .... ميدونين که کدوم وقت رو ميگم. من دايره درونيم مثل ماله همتون بزرگه .... اونقده که تهش رو نميتونم ببينم. فکر ميکنم که من که ته دايره خودم معلوم نيست چطوري ميخوام برم رو دايره بيروني. چطوري ميخوام که دايره ام رو با يکي ديگه قسمتش کنم. از کجا معلوم که دايره هامون يکي شن آخه ؟؟ من دايره درونيم بزرگه .... مثل همتون سعي ميکنم که کوچيکش کنم .... اونقدر که بتونم بگيرمش تو دستام. اونقدر که دايره هاي ديگه رو ببينم و بتونم اونجا ها هم سرک بکشم. اون موقع ميتونم يه دايره ديگه پيدا کنم که به ماله خودم بخوره.اونم اينقده کوچيکش ميکنم که بتونيم هر دوتامون بگيريم تو دستامون. من دايره درونيم بزرگه .... اونقده که من که تو مرکزشم هنوز نميتونم تشخيص بدم که اين دايره اس يا بيضي! ميدونين خيلي بد ميشه اکه زياد تلاش کني و کوچيم کني و آخرش ببيني که بجز تو يکي ديگه هم تو کانون هست. من دايره درونيم بزرگه ... ولي با اينکه خودم نميتونم تشخيصش بدم ... سعي نميکنم که برم تو دايره هاي ديگه. اصولن زياد از اجتماع خوشم نمياد .... با اشتراک بيشتر حال ميکنم. بدترين کار همينه ..... خودت از دايره خودت نتوني سر در بياري ولي هي بري سرک بکشي تو دايره اين و اون.خيلي سعي کردم که ديگه اين کار رو نکنم .... ولي هنوزم که گاهي وقتا پيش مياد.بدم هم مياد از اينکه يکي که خودش تو دايره اش مونده بياد و تو دايره من سرک بکشه. ولي متاسفانه همه دوستام ايرانين !! عادت دارن بپرن تو دايره اين و اون .... مثال ميخواين ؟؟؟ باشه . من تقريبن هيچ جا کامنت نميزارم .... اگه هم بزارم لينک نميزارم. آخرين باري که لينک کامل گذاشتم رو يادم نمياد ولي تا 6 ماه پيش اسم وبلاگ رو مينوشتم.من حتي تو بلاگ رولينگ هم نيستم. دايره ام رو دوست دارم آخه. همه اينا رو گفتم .... ولي دليل نميشه نظره بقيه رو نشنوم. اتفاقن گوشام خيلي خوب کار ميکنن و من حرف همه رو گوش ميدم. اگه هم نخوام عمل کنم ميگم نه .... ولي همفکري به نظره من بهترين نعمتيه که ميتونه به هر کي برسه. ولي بعضي ها خط بين همفکري و تجاوز به حريم بقيه رو نميدونن. نظرشون رو يه جوري ميگن که وحي الهي اون طوري تاکيد نميکرد. بعضي ها هم که اول تجاوز رو انجام ميدن بعد ميگن !!! اميدوارم که دايره هاتون اينقده کوچيک شن که بتونين دايره منم ببينين. خوشحال ميشم که در اونصورت باهاتون باشم. اميدوارم دايره هاتون رو بگيرين دستتون .... بعد ميتونيم همه باهم بريم سراغه دايره بزرگه. بباي
رفتم بيرون .... کنسرت !
کنسرت هموني که قراره بياد من رو بگيره. عالي بود .... ميارزيد به اينکه سه ساعت بکوبي بري و دو ساعت هم برگردي. کنسرتش general admission بود. براي همين هم ما رفتيم پائين و تقريبن دم stage بوديم. همون حالتي پيش اومد که تو کنسرت ها ديده بودم. Headbang اساسي. راستشو بخواين هنوزم فکر ميکنم که کل اين ماجرا يه خوابه که دارم ميبينم .... وگرنه من حتي تو ذهنم هم نبود که يه روزي بتونم برم يه کنسرتي که بتونم توش headbang بزنم. من اصلن تو فکرم هم نميگنجيد که کنسرت متاليکا ميرم .... linkin’ park رو ميرم از نزديک ميبينم. Limp bizkit رو رو سن ميبينم. Iron maiden رو ميرم دم Stage اش. راستي بهتون گفتم .... لغت headbang از اين به بعد تو ديکشنري ها پيدا ميشه .... موسسه زبان و فرهنگ و کوفت و زهرمار اينجا به عنوانه لغت قبولش کرده. تو کنسرته ديشب .... از بغل دستي هاي من فقط يه نفر بود که ميدونست يارو چي داره ميخونه .... بقيه حفظ نبودن و خيلي هاشون هم من احساس ميکردم که خوششون نمياد و به خاطره دوست پسرشون يا اينکه با بک و بچ باشن اومدن. راستش شهرش خيلي کوچيک بود .... براي همين هم مردم از تفريحاتي مثل اين کمال استفاده رو ميکنن. به محض اينکه چراغ ها خاموش شد .... همه شروع کردن به دود کردن. ماري جوانا .... گراس ... حتي يه تيکه اسيد هم داشتيم. اگه ميتونستن باور کن هروئين هم ميرفتن بالا. خلاصه بد جوري دودي بود جو .... من که شيک رفتم بغل يکي که داشت ماري جوانا ميزد و خودم رو شارژ کردم. البته خودم رو ساخته بودم و رفته بودم ولي خب ماري جوانا يه چيز ديگه اس. تو کل کنسرت حتي يه بار هم صورت meynard رو نديديم .... در هيچ زماني روش نور ننداختن و تازه اگرم مينداختن موهاش رو جوري انداخته بود تو صورتش که نمي تونستي که ببيني. گوش کردن به موسيقي زنده .. هر چي ميخواد باشه .. يه صفاي خاصي داره.از شهرام ناظري گرفته تا motorhead. گوش دادن به موسيقي يه حسي رو تو من بر مي انگيزه که نميتونم وصفش کنم .... يه چيزي صد و پنجاه برابر گوش دادن بهشه عادي. نميدونم که چرا من اينطوريم ؟؟ خيلي ها حال نميکنن ... ولي من ميتونم همه زندگيم رو تو کنسرت ها بگذرونم و خوش باشم .... دوربين نذاشتن که ببريم تو وگرنه يه عکس از اون background خوشگلشون ميگرفتم و ميديدن. با کلي نورپردازيه خدا. بازم يکم گرفته ام .... شايدم خسته ! يهو گرفت. شايد عصري برم فوتبال .... شايد گرفتگيش باز شه. بباي
Thursday, November 20, 2003
من بعد از يه هفته رقت آور دارم نفس ميکشم .....
رُس من رو اين يارو روسه که اين ترم دارم TA ايش رو ميکنم .... کشيد. ميگم کشيد يعني کشيد به تمام معني. ببين بعد دو شنبه سه شنبه که نذاشت حتي ناهار بخورم و 10 شب هم ول کرد .... ديروز از 11 تا 11 من رو به بيگاري کشيد. اونم چي .... اين خنگاي آمريکائي نميتونستن حتي VCC رو از GND تشخيص بدن. يا حتي فرق دو تا IC رو هم نميدونستن و من باس بهشون ميگفتم. خلاصه امروز در کمال شرمندگي روي ورقه مشقم نوشتم که وقت نداشتم که بنويسم. چقده بخنده استاده !!!!!! ميتونم برم خونه بخوابم الان .... يا اينکه برم Tv ببينم و تلافي چند روز رو در بيارم. ميتونم برم بار تنهائي و بشينم و دلي از عزا در بيارم .... حتي با اينکه تنها حال نميکنم که برم بار. ميتونم که برم و بشينم براي خودم قهوه درست کنم ..... يا شايد هم کوکتل! ميتونم و برم کتاب بخونم .... اونم کتابهائي رو که تازه برام رسيده و هنوز نخوندم. ميتونم که برم تو پارک بشينم و براي خودم سيگار بکشم .... مصرفم اونقده کم شده که برديا ميگه باريکلا که ترک کردي!!!!! ميتونم برم وبلاگاتونو بخونم .... از سر تا ته. مشکلاتتونو هم همه رو حل کنم ... چطوره ؟؟؟ ميگم ميتونم يه زنگي به عمه اينام بزنم ..... اون سرآمريکا ! هر چي باشه از اين پسر عمه خرفتام که بهتره! راستي تو اين فيلم ها ديدين که يه مراسمي هست که توش بوقلمون رو درسته ميارن سر سفره !!!!! قراره به زودي Thanksgiving بياد و من خونه خاله ام دعوتم به صرف همون بوقلمونه که تو فيلم ديدين. فکر کنم که بد نباشه مراسمش .... مخصوصن قسمته بوقلمونش. راستي اينم نگفتم .... ديشب از خستگي سر کلاس خوابيدم .... يعني خوابم برد! من نمي فهمم که چرا کلاس ها شب برگزار ميشه تو اين خراب شده. حالا يه منبر ميرم براتون. بباي
Tuesday, November 18, 2003
من قول داده بودم که براتون A Perfect Circle رو upload کنم.
به جونه مامانم وقت نشد ... الان هم از وقت خوابم زدم و اين رو آماده کردم. دليلش اينه که ميخوام که تا قبل از جمعه که ميرم کنسرتشون يه حالي هم شماها کرده باشين و دلتون رو هم در ضمن بسوزونم. هم ميتونين گوش بدين و هم DL. اونائي هم که ستاره داره ... من خوشم مياد. بازم ميگم دليل نميشه که شما ها هم خوشتون بياد. در ضمن يکم احمقانه به نظر مياد که پاشي بري کنسرت گروهي که تازه دو ساله اومده. ولي حماقت که شاخ و دم نداره .... داره ؟؟؟؟ * Hollow Magdalena Rose Judith ** Orestes 3 Libras Sleeping Beauty Thomas * Renholder * Thinking of You * Brena Over Thirteen Steps * The Package ** Weak and Powerless *** The noose * Blue Vanishing A Strasnger * The Outsider Crimes * The Nurse Who Loved Me * pet * Lullabye ** Gravity Artist :A perfect Circle Title :Gravity Artist :A perfect Circle Title :Orestes Artist :A perfect Circle Title :Weak and Powerless Artist :A perfect Circle Title :The Noose
Monday, November 17, 2003
امروز سال مادر بزرگمه .... هموني که خيلي دوسش داشتم.
هموني که من رو لوس ميکرد ..... هموني که هميشه دوبرابر بقيه به من شوکولات ميداد. هموني که هيشکي رو تو اتاقش راه نميداد بجز من .... هموني که من شبها ميرفتم پيشش ميموندم که تنها نباشه. هموني که وقتي مُرد من يه شب به خاطرش گريه کردم ........... هموني که هميشه دعوام ميکرد و ميگفتش که من بايد پسر بهتري باشم. هموني که وقتي خيلي بچه بودم من رو پيشه خودش نگر ميداشت .... هموني که من رو خيلي دوست داشت خلاصه. ممکنه که من رو از اون بالا ببينه و نظاره ام کنه ببينه که چي کار ميکنم. اون وقت ميبينه که نوه عزيزش چقدر تو زرد از آب دراومده. من هنوزم بچه بودم وقتي مُرد ... بچه عقلي .... خيلي وقتا فکر ميکنم که چقدر ميتونم ازش ياد بگيرم و نگرفتم. و چقدر ميتونستم بيشتر باهاش باشم و نبودم. و چقدر بيشتر ميتونم به يادش باشم و نيستم. اگه من رو ميشناسين و ميخواين باهام همدردي کنين ..... چيزه زيادي ازتون نميخوام. يه دقيقه سکوت .... يه دقيقه سکوت. مادر بزرگِ عزيزم .... دوستت داشته ام و دارم.
Sunday, November 16, 2003
1- ايراني هر جا باشه بايد يه اثباتي ازاينکه هست بده.
2- حاصل جمع 3 تا ايراني به بالا برابر است با کل کل و دعوا در بدترين حالت. 3- حاصل جمع 5 تا ايراني به بالا برابر است با خايه مالي و سرسره بازي در بهترين حالت. 4- يک کدبانويه ايراني هميشه بايدسفره رو مملو از اجناس غيرضروري کنه وگرنه کدبانو بهش نميگن. 5- کتلت خيلي خوشمزه اس. 6- قشر معتقد ايراني هر جا که ميره بايد ثابت کنه که از همه بهتر ميفهمه حتي اگه تو جمعي باشه که همه ازش بزرگترن. 7- آخرين مهموني که رفتم که ايراني توش باشه و سر و صداي بچه فسقلي نياد و يکي زر زر نکنه رو يادم نمياد به خدا .... چرا اينهمه بچه؟؟ 8- فرض ميکنيم که کاري داره انجام ميشه که تو بهش اعتقاد نداري. همه هم حواسشون به اون کاره هر چند که اونا هم ممکنه اعتقاد نداشته باشن ….. حالا تا اينجا رو داشته باشين. 9- ايراني جماعت هميشه چترباز بوده و هست .... اگه بشه ممکنه که مجبور شه که صبح بدخواب شه ولي نبايد مهموني رو که دعوت نشده ولي ميدونه توش غذا هست رو از دست بده. 10- کتلت خيلي خوشمزه اس مخصوصن وقتي که با سبزي خوردن و ترشي و اينا همراه شه. 11- داشتيم فرض ميکرديم نه ؟؟؟؟ خب در ادامه فرض ميکنيم که تو ديگه واقعن طاقتت تموم ميشه و احساس ميکني که داري از چادر ميزني بيرون. 12- چيه بابا تا بهم ميرسين ميپرين همديگه رو ماچ ميکنين بابا .... حالا يه بوس کوچولو تريپي نداره ... ديگه چرا ليس ميزنين همديگه رو ... 13- من رو چرا ليس ميزنين. 14- ايراني ها هميشه بايد بحث کنن. حالا چه اطلاعات داشته باشن و چه نداشته باشن.نداشته باشن بهتره چون آدم ميگه که حداقل يه چيزي ياد ميگيرن. 15- کتلت خيلي خوشمزه اس مخصوصن وقتي که با سبزي خوردن و ترشي و اينا همراه شه. بعدشم بدوني که قيمه مياد رو سفره. 16- اين حمله "جمعي گرسنه بر آستان درگاه" به سفره من رو کشته. روزه گرفتين که صبر و اينا رو نشون بدين. يا شايدم من اشتباه ميکنم. 17- حالا مثل مغول ها حمله کردين .... ok .... 4 تا دونه کتلت هم براي کساني که دير رسيدن ميذاشتين. 18- بالائي رو مرامي با خودم بودم ها! 19- ادامه فرضيه اينه دو تا راه حل داري که مشکلت رو حل کني. يکي اينکه بشيني با يه بچه ايراني فارسي حرف نزن gameboyبازي کني يا اينکه پاشي بري يه نوزاده 5 ماهه رو بغل کني و راه ببريش که بخوابه .... کدوم رو انتخاب ميکني ؟؟؟ 20- کتلت خيلي خوشمزه اس مخصوصن وقتي که با سبزي خوردن و ترشي و اينا همراه شه. بعدشم بدوني که قيمه مياد رو سفره. اوخ جون قيمه با سيب زميني سرخ کرده روش .... واي مامانم اينا. 21- خانواده هاي ايراني موفق دو نوع هستن .... يا زن به شوهر نمياد يا شوهر به زن. 22- من نميدونم چرا زن هاي ايراني يا خيلي چاق ميشن که بترکن يا اونقذه لاغر که بشه جاي قليون ازشون استفاده کرد. 23- از اين مهموني ها که همه و همه از تو بزرگتر هستن به حدي که نميشه باهاشون دو کلمه حرف زد بدم مياد. 24- براي 20 نفر بايد حدودن 50 مرتبه توضيح بدي که روي ويزاي تحصيلي واستادي و مثل اونا گرين کارد نداري و بايد برگردي و اگه بشه دوباره مياي با دوست دخترت به عنوانه همسرت براي کار! 25- کتلت خيلي خوشمزه اس مخصوصن وقتي که با سبزي خوردن و ترشي و اينا همراه شه. بعدشم بدوني که قيمه مياد رو سفره. اوخ جون قيمه با سيب زميني سرخ کرده روش .... واي مامانم اينا. مخصوصن اگه ادب رو رعايت نکني و هر چقدر بشقابت جا داره بکشي. 26- دودستگي در ايراني هاي مقيم اينجا موج ميزنه .... به اين ترتيب که بعضي ها هنوز هم به شيوه وحشيانه غذا ميل ميکنن و بعضي نه ! 27- من نمي دونم شما کدوم راه رو انتخاب کردين براي فرض .... ولي من زرتي پاشدم و رفتم توالت! ديگه هم برنگشتم. 28- ترجمه کردن اصطلاحات فارسي به زبان انگليسي کاريه که يه خرفت ممکنه انجام بده .... اونم اصطلاحي مثل پاگشا کردن !!!!! 29- تا حالا شنيدين يکي انگليسي رو با لهجه ترکي حرف بزنه .... خيلي باحال ميشه : ))) حتي تصورش هم من رو ميکشه چه برسه به اينکه ببينم .... و ديدم. 30- کتلت خيلي خوشمزه اس مخصوصن وقتي که با سبزي خوردن و ترشي و اينا همراه شه. بعدشم بدوني که قيمه مياد رو سفره. اوخ جون قيمه با سيب زميني سرخ کرده روش .... واي مامانم اينا. مخصوصن اگه ادب رو رعايت نکني و هر چقدر بشقابت جا داره بکشي. جاي يه آبجو خالي ! 31- .............. 32- .............. 33- .............. 34- بازم زد به سرم نه ؟؟ 35- بباي
Saturday, November 15, 2003
احمق ترين آدم دنيا اونيه که همه دوستاش بدونن که داره اشتباه ميکنه و خودش ندونه!!!
براي من يکي ..... همه هفته تو يه شنبه خلاصه ميشه. من دقيقن همه هفته رو زندگي ميکنم که يه شنبه زودتر از راه برسه. همه هفته هم تو همون يه ساعتي خلاصه ميشه که با آفروديت حرف ميزنم. حرفه زيادي نميشه گفت ولي بهر حال اين همونيه که همه هفته منتظرشم. خداي من اين همه کار ؟؟؟؟؟ کي اينارو باس انجام بده ؟؟؟؟ من .... هرگز!!!! بازم يکي ازم تعريف کرد و من مثل بادکنک باد کردم .... به همين زودي ها منتظر ترکيدنم باشين. من نمي فهمم چرا من حق دارم که دوستامو خودم انتخاب کنم ولي حقه اينکه خودم رو انتخاب کنم رو از خودم سلب کردن ؟؟؟ يه جاي کار مشکل داره. هر کي با نوشته هام مشکل داره .... يه راه خيلي ساده اينه که نخونه. باز نکن آقا خب .... مگه زورت کردن.بدم مياد از اينکه صرفن براي اينکه چيزي گفته شده باشه چيزي بگين. فردا يه شنبه اس ... آخ جون!
Wednesday, November 12, 2003
موقع هائي که خوشحالم و شنگول .... دنيا سفيد و آبيه کمرنگه.
همه چي خوبه .... همه چي خوب پيش ميره. همه دخترا خوشگلن .... همه پسرا باحالن. به هر کي سلام ميکني جوابتو به خوبي ميده. درختا رو زيبا تر ميبيني ... ميري غرقه طبيعت ميشي. برگا که رو زمين ريخته ديگه حکم يه چيز مرده رو نداره برات بلکه تو زيبائي شو ميبيني. وقتائي که حالم ناخوشه و حواسم سر جاش نيست. هوا ابري ميشه و دلم ميگيره ..... نيمه خالي ليوان رو حال ميکنم ببينم. همه چيز نشونه اي از مرگ ميشن حتي کاسه توالت. همه آدم ها ازت رو برميگردونن و تو هم از خودت! حال نميکنم حتي غذا بخورم .... نميره پائين اصلن. به اين ربطي نداره که دلتنگم و حوصله ام سر رفته. خيلي بيشتر از دلتنگي به بيو ريتمه بدنم معتقدم. ولي اون چيزي که خيلي بيشتر از اينا بهش ايمان دارم ... خودمم. اين خودمم که معين ميکنم که هر روز رو چطوري شروع کنم و کش بدم. اين منم که تعيين ميکنم که زندگي امروز زيباست يا نه ! اين منم که هوا رو ابري يا آبي ميکنم. اين منم که دخترا رو خوشگل ميکنم يا بدگل. حالا هر کي هر چي ميخواد بگه. اين منم. اين منم. اين منم.
Tuesday, November 11, 2003
و پنجره اي رو به مرداب ....
و آخرين نفس هايت که بوي مرگ را به همراه دارند ..... و در خلاصِ تير خلاص .... خودت را بياب که چگونه در گذر زمان دفن گشتي ... و بياب که چگونه ردپايت در خط ممتد زمان محو شد. تير خلاص !!!!!
Monday, November 10, 2003
من ممکنه که با حرفه اين خانومه موافق باشم که
"قصه همون تراژدي قديمي بود . زني متاهل درگير عشقي اجتناب ناپذير مي شه ... و سوال ، همون سوال هميشگي . آيا اين خيانته ؟ .. آيا درسته که مرزها رو زير پا بذاره و دنبال دلش بره ؟ .. آيا به واسطهء عاشق بودن ، محکومه ؟ .. آيا درسته که عمري رو به خاطر همسر و فرزندانش بمونه و بي عشق زندگي کنه ؟ .. آيا درسته که زندگي ش رو به خاطر عشقي چهار روزه رها کنه ؟ .. آيا هميشه بين مادر بودن ، و زن بودن اينهمه تضاد هست ؟ .. آيا همچين عشقي با گذر زمان کمرنگ مي شه و از بين مي ره ؟ .." اين عشقي که به اين صورت رشد ميکنه اتفاقن نشون ميده که طرفه مقابل به چه اندازه مهم و قابل توجه بوده و تا چه حد براي شخص ارزش داشته که ممکنه حاضر شه به خاطرش از بچه خودش هم بگذره, ولي اينجا اون مشکلي که پيش مياد اينه که به چه قيمتي ميشه يه پيوند رو شکوند ؟؟؟ اون چيزي که اين عشق آسماني رو خراب ميکنه اون پيونديه که قبلن بين اون و يکي ديگه بسته شده بوده و حالا قراره که شکسته شه. شکستن اين پيوند براي هر دو تاشون سخت ميشه. خب سناريو جالبي ميشه اگه آخره فيلم رو اين طوري ببينيم که زنه با عاشق يا معشوقه جديدش ميرن و يه زندگيه جديد رو آغاز ميکنن .... ولي من دلم ميخواد سناريو اينطوري تموم شه که زنه در ميره و صحنه هاي آخر فقط شوهر سابق و بچه ها هستن که بي سرپرست شدن .... شوهر هم نميتونه به همون سادگي که زنش عاشق شد بره عاشق يکي ديگه شه. بچه ها هم نميتونن خودشون رو وفق بدن با شرابط جديد و حتي با مادره جديد. اينجا ديگه اون شادي اي که ممکنه از ديدن سناريو قبلي تو من به وجود بياد ديگه نمياد .... حتي احساس تنفر هم پيدا ميکنم نسبت به زنه. درسته که به اين اعتقاد دارم که اگه عاشق شدي به نداي قلبت گوش کن و همون کار رو انجام بده ولي ديدن اين صحنه ممکنه همه حرفامو پشم کنه بريزه زمين. بد ترين چيز هم همونيه که خودش گفته " تا تو موقعيت نباشي نميتوني قضاوت کني ..." اون چيزي که نظر ما رو نسبت به يه همچين چيزي عوض ميکنه .... حالتيه که وقتي توش هستيم با شرايط روبرو ميشيم. اين همه چيز رو نسبي که هيچي .... اصلن بي منطق ميکنه. خب ... به واسطه عاشق بودن محکوم نيست که عشق به نظر من بزرگترين چيزيه که ميشه بهش رسيد. ولي به واسطه بستن اون پيوند کذائي محکومه ! اين پيوند که همه هم ميگن مقدسه ... به نظر من اصلن هم مقدس نيست. در بسياري از اوقات دردسر زا هم هست. من ازش متنفرم !!!!!!!!!!! به محضه اينکه بستيش قيد و بند رو ميشه احساس کرد. من آدم سر به هوائي هستم و خودم هم اين رو ميدونم ... ولي اين جمله بالائي اصلن به خاطر اين نيست که من نميخوام خودم رو محدود به يه نفر کنم.به خاطر اينه که نمي خوام خودم رو محدود به کسي بکنم که ممکنه در آينده من رو تو يه همچين شرايطي بذاره. همه اين ها بدبيني مطلق من رو نشون ميده نسبت به زندگي ها !!! وگرنه منم دلم ميخواست که اون سناريو خوبه رو ببينم ... ولي نميدونم چرا تو ذهنم هميشه سناريو بده مياد. ميدونم چي تو سرتون داره ميجنبه ! آفروديت (دونقطه ايکس) حتمن ميخواين بدونين که پس اون چي ميشه؟ شايد براتون جالب باشه اگه بگم که خودم احساس ميکنم که اين احمقانه ترين تصميميه که گرفتم و پاش واستادم. ولي هنوزم بهش وفادارم و پاي حرفه خودم واستادم .... براي اينکه اين وسط پيوندي بسته شده که ممکنه به قوت اون پيونده کذائي نباشه ... ولي هنوز هم قدرت داره ... مخصوصن اگه فکر کني که ميتونه تورو به عشق برسونه.ولي بازم بعضي وقتا اون سناريو بده مياد تو ذهنم !!!! لعنت به هر چي پيونده !!! لعنت. راستي تا يادم نرفته .... ميخواين بازم يه حسه خوب بهتون دست بده؟؟ پس اين رو از دست ندين. اينم نميدونم چرا چند روزه نميتونم بازش کنم ... کسي خبري نداره ؟؟
Sunday, November 09, 2003
اينم از اسباب کشي .... دلتون خنک شد ؟؟؟
بابا منه ني قليونيه مفنگي رو چه به اسباب کشي آخه! حالا همه اينا به کنار .... اون سر دردي که هميشه وقتي ميرم خونه پسر عمه ام اينا مياد سراغم به کنار. اولن که دوتا فيلمه خوب رو که Tv داشت نشون ميداد رو از دست دادم که هيچ .... خونه اونا هم به دليله اينکه صحنه هاي قيلم غير اخلاقيه نميشه هيچي ديد. حتي تبليغات. خوبه که دختر مجرد ندارن وگرنه ديگه اصلن نميشد روشن کرد اون Tv رو. خب با اين تواصيف اگه گفتين هر دفعه که ميرم اونجا چي ميبينم ؟؟؟ بعله شما درست حدس زدين .... بازيه ايران-استراليا رو که پسر عمه عزيز ضبط فرمودن رو بايد تماشا کنيم. اونم عليرغم اينکه من بارها تاکيد کردم که 1000 بار ديدم اين بازي رو. ولي خب هر دفعه خوبيه خاصه خودشو داره ديگه. نکرده چهارتا بازيه ديگه هم ضبط کنه که مهمون حوصله اش سر نره. خدمت دوست عزيز مجيدي هم عرض کنم که من از صدقه سر پسر عمه هام نيومدم اينجا که بخوام براشون ارزش و احترام قائل باشم. تنها کمکي که کردن اين بود که credit card باباشون رو دادن من که باهاش کاراي پولي رو انجام بدم. من هم به همون اندازه براشون احترام قائلم و حتي بيشتر !!!! اوني که من رو آورد اينجا آذر و حکيم هستن که من کلي هم مخلصشون هستم و به مراتب بيشتر از عمه ام براشون احترام قائلم. درکل فاميل پدري من هيچ وقت مذهب حرف اول رو نزده. اين مراسم رو هم همين شوهر عمه گرام آوردن تو خونواده .... ماشالا اينقده هم جمعيتشون زياده که فاميلهاي شوهر عمه ام سه برابر کل فاميله پدر و مادر من هستن. از همون قشر بازاري که خونه مردم رو ميکنن تو شيشه و شب ميشينن نماز شب ميخونن. از همونائي که من رو زده کردن. براي همين من نه تنها براشون ارزش قائل نيستم بلکه حتي به عنوانه يه کمک مغزي هم نميتونم روشون حساب کنم. بازم گلي به جماله اين يکي پسر عمه ام که ميدونه که بعضي وفتا ميشه بدونه کمک خداوند و توسل به ائمه اطهار رانندگي کرد. ولي بهر حال اونم تحته تاثير بوده و ميشه ديد که خيلي از کار ها رو تو رودرواسي انجام ميده. بهر حال ديگه ............ همسايه شون ماهواره داشت .... جام جم. يه برنامه زنده داشتن که از همه دنيا ميشد زنگ زد. يکي از انگليس زنگ زد که سامليک !!!! يارومنشيه شروع کرد به گرم بازي و پسر خاله شدن. ازش پرسيد که شما الان بايد وقته سحري تون باشه ديگه ؟؟ يارو هم گفت " نه ما با ساعته ايران روزه ميگيريم و افطار ميکنيم " : ))))))))))))))))))))) آقا حالا اين شروع کرد تو ماهواره رسميه ايران به توضيح دادن که نه آقا شما نميتوني اين کار رو بکني و اينا : )))) مردم از خنده .... يارو کارگردانه قطع کرد بسکه خنديديم. يه زنه منشي بود اين دفعه .... يکي از تگزاس زنگ زد و چاق احوال که کردن يارو گفت که بعله شما بايد تشريف بيارين اينورا .... زنه هم سريع گفت آقا من يه بار اومدم LA خيلي خوب بود ... يه آقائي که از دوستام بودن !!!!! کلي کمکم کردن و همه جا رو نشون دادن !!!!! دفعه ديگه ايشالا ميام تگزاس اول خدمته شما. خلاصه که اگه دستتون ميرسه ... جام جم رو از دست نديد. يه مهموني هم آخرش افتاديم که از اين لحاظ که چند تا آدم ديديم بد نبود. يه کامنت هم دارم که در مورده اون مهمونيه مينويسم حالا! بباي
Friday, November 07, 2003
اين يکي پسر عمه ام زنگ زده که کمک ميخوام براي اسباب کشي ....
ميگه که خب من شنبه ميام دنبالت. ميگم ok بيا ديگه چي کارت کنم. ميگه خب بعد از ظهر ميام که روزه ات باطل نشه ... مسافرت ميکني.: ))) ميگم اينجا که سيستمش مايليه ... ديگه اون قانون صدق نميکنه : ))) ميگه نه من ميدونم .... آخرش گفتم ميدوني چيه ؟؟؟ من روزه نميگيرم. حالا هر وقت خواستي بيا.راحت !!!! اون يکي پسر عمه ام زنگ زده اينجا .... به برديا ميگم بگو نيستش ... بعدش برديا ازش ميپرسه شما ؟؟ ميگه من پسر دائيشم !!!!! : )))) برديا ميگه پسر دائيت بود .... ميگم بسکه خنگه ... پسر عمه اي بيش نبود! اگه اون پسر دائيه منه پس منم دختر خاله شم ديگه حتمن! بباي
Wednesday, November 05, 2003
Tuesday, November 04, 2003
بعضي وقتا که آدم خسته اس ميتونه به اين فکر کنه که تا کجا بايد درس بخونه و ادامه بده!
بالاخره يه جائي بايد تموم شه ديگه. مثلن من که از 25 سال عمرم 18 سالش رو درس خوندم تا کجا بايد ادامه بدم. يه وقت سر بالا ميکنم ميبينم که 40 هم رفته و هنوز دارم ميخونم .... اصلن تعريف زندگيمون شده خوندن و هر کي بيشتر بخونه بهتره. کاملن هم واضحه که اين چيزائي که خونده ميشه به هيچ دردي نمي خوره. خيلي همت شه 10 درصدش استفاده ميشه و اون 10 درصد هم معمولن چيزاي ابتدائي هستن. حالا اين همه خوندم .... آخرش چي ؟؟؟ بجز يه سري طرز تفکر و باز شدن فکر ديگه چي ياد ميشه گرفت از اين درس خوندن هاي متمادي ؟؟ بجز اينه که فقط کمک ميکنن که بهتر بتوني فکر کني ؟؟؟ خب ديگه چقدر ميتونن کمک کنن. اصلن تا چه سني اين حرف درسته ؟؟ ارزش درس خوندن رو نميخوام که زيره سوال ببرم ولي شرايط کارکردشو چرا ! کاملن معلومه که دستگاهها جواب نميدن نه ؟؟ : )))) خب ديگه .... نميدن ديگه ... چيکار کنم ! ديشب بعد از اون همه شکايت رفتم خونه ديدم بهمن از من زارتره : ))) خلاصه تا بيام درد اون رو درمون کنم ... ماله خودم اصلم يادم رفت. از همه باحالتر هم کاره مجيدي بود که عوضه اينکه بپرسه حالم چطوره .... گله کرده که چرا جاش جواب دادم. بليط a perfect circle رو خريدم ... کنسرتشم ميرم ... godsmack رو هم ميرم. تا کور شه اوني که نميتونه ببينه. هوا چرا اين همه مزخرفه ؟؟؟ چرا يهو باروني و سرد شد ؟؟ پسر عمه ام ميخواد بره خونه جديد ؟؟؟ به من چه آخه ؟؟ نه که خيلي ازشون خوشم مياد !!! کيوان ميگم واقعن اون يه تيکه رو شانس آوردم که دختر عمه ام عروسي کرد و من بهش نرسيدم ها : )) خيلي خر بودم و هستم البته ! رئال چرا گند زد ؟؟؟ هوا داره ميره زيره صفر شنبه ؟؟؟ آخه من چه گناهي کردم که دوست ندارم سرماي زياد رو !!! برديا راست کرده که wireless internet داشته باشيم ؟؟؟؟ خب من براي چي بايد set up کنمش ؟؟؟ چند روزه که فقط سوپ و سيب زميني سرخ کرده خوردي ؟؟؟ دندت نرم !!!! همه اينا رو گفتم ؟؟؟ ولي اين يکي رو عشق است : زندگي زيباست, کافيه که خودت بخواي که باشه!
يه ايميل واستون مياد كه توش عكسهاي قشنگترين جاهاي دنياست! ميبينين كه خوب جاهاي جالبيه و حيفه كه پاكش كنين همينطوري پس چي كار ميكنين؟ … بعد اولي رو كه save picture as يزنين ميبينين كه دبيا! اين كه اسماش همش شماره است پس از كجا بفهميم كه بعدا چي كجا بود؟ الحمدلله اسم مكان ها بالاي هر عكس به فرمت text موجود است، بنابراين هر كدوم رو موقع save كردن اسماشون رو كپي ميكنين كه البته اين حركت دور و بر كاليبر بنده خيلي شاهكاره! خلاصه يه 30 تايي بود همشون كه تموم شد ديدم اي بابا اسم اين آخري كه نيستش! يه كم بالا... يه كم پايين.. آها!
خوب اسم رو هم ميشه به عنوان توضيح زير عكس زد هم به عنوان "عنوان" بالاي عكس ها!!! That’s the point! خوب حالا عجيب نيست كه مثلا تو عكس قطب جنوب من ملت با بيكيني كنار ساحل حموم آفتاب بگيرن ها؟
Monday, November 03, 2003
بر خلافه اون چيزي که قبلن ها نوشتم و گفتم که بهم خوش ميگذره .... اصلن هم بهم خوش نميگذره!
به خدا خسته شدم بسکه با اين دستگاههاي مزخرف سر و کله زدم ..... بدم مياد ازشون. تا ديروز داشتم سعي ميکردم که access point رو راه بندازم. الان که درست شده .... اون يکي که هفته پيش تنظيمش کردم کار نميکنه. دارم ديوونه ميشم ديگه يواش يواش از دستشون. هر چيزي حدي داره .... منم به خدا تا يه حدي ميتونم مشکلات رو ناديده بگيرم و وانمود کنم که خيالي نيست. نخير اصلن هم اينطوري نيست و کلي هم خياليه !!!! خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــسته شدم .... خســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــته !!!! ميفهمي ؟؟؟ تو که همه اش بلدي بريني تو زندگيمون !!!! ميفهمي خسته يعني چي ؟؟ ميفهمي دو ماه سر و کله زدن با دوتا آشغال به صورت 7/24 يعني چي ؟؟؟ بسه ديـــــــــــــــــــــــگه !! ولمون کن بزار بريم رد کارمون! من امروز بدجوري پريودم خلاصه اينکه. از يه ساعت پيش هم شروع شده. همين طوري هم داره ازم خون ميره .... بندم نمياد. اگه کسي پيشنهادي داره بهتره که همين الان بده.
مهموني ميگيريم ؟؟؟
آره خب دلمون مي خواد ! به تو چه ! تولد برديا و بابک داداشه بهمن بود .... تصميم گرفتيم که بگيريم ديگه. گوره پدره هر چي درس مرسه و پروژه اس بابا ! خب ما هم دل داريم ديگه .... مگه نه؟ کلي هم خوب بود .... واسه ما ها که تفريح درست حسابي نداريم غنيمته ديگه. تازه ... خونمون هم رفت و روب شد چون قرار بود که مهمون بياد. ايـــــــــــــــــــــــــــــــــــنه! بعدشم چون از محدوده کاريه من خارج ميشد .... قرار شد من ديگه غذا نپزم و دوستان به پيتزا قناعت کنند .... البته ميدونين که من مشکلي نداشتم ها براي پخنتش ... اونا براي خوردن و پس دادنش مشکل داشتن. از laptop ه من هم استفاده بهينه رو کرديم و به جاي amplifier ازش استفاده کرديم ديگه. چون تولد ه اونا هم بود .... من تقبل کردم که کارها رو انجام بدم و با اين جمله عملن خودم رو به فنا دادم. شوخي هم حاليشون نميشه ... اَه اَه خلاصه کادو گرفته بودم و همه چي هم آماده بود و ظرف و ظروف رو هم همه رو چيده بودم و حموم هم رفته بودم و مثل دسته گل شده بودم و خلاصه همه چيز روبراه بود که گفتم برم يه چرتي هم بزنم. آقا تا چشم رو رو هم گذاشتيم .... داشت گرم ميشد که يکي زنگ زد. منه احمق هم فکر کردم که مهمونه .... رفتم بالا ... ديدم اي بالام جان اين يارو مهرشاد آويزونه اومده. اصلن همين طوري وا رفتم جلو در ها . يه سر دردي هم گرفتم که نگو .... نه حال داشتم که با اون حرف بزنم و نه اينکه بگم يکي بياد بندازدش بيرون. هر چي هم کم محلي بهش کردم نرفت که نرفت. اصلن از خيره اين ماجرا ميگذريم. مهمونا اومدن و همه جمح شديم و طبق معموله طيفه ايراني تبار کسي حاضر نبود برقصه. ولي بعد از اينکه شام رو کوفت کرديم ديگه وادارشون کرديم که پاشن و برقصن. خدائيش زشت نيست که من بلند شم دسته يه دختري که از من بزرگتره رو بگيرم و بگم بابا پاشو بيا برقص. خب خودش بايد بفهمه ديگه و بياد وسط. شايدم تاثير اون ميکس هائي بوده که بهمن داد به خوردشون. دوتاشون به اضافه 5 تا آبجو که رو من اثري نداشت ولي ميدونم که ممکنه خيلي ها رو بياره روپا..................... يا حتي رو !! ولي اين مهموني ها دوتا بدي دارن. يکي قبل از مهمونيه که بايد تدارک ببيني. بکي هم بعدش که بايد تدارک ها رو بشوري و تميز کني. يه بدي ديگه هم که قابل ذکره اينه که تو اين مهموني هائي که من اينجا ميرم کسي که به درد من بخوره پيدا نميشه.قابل توجه بعضي ها!!!! البته به توصيه همون بعضي ها قراره که سوئيچ کنم و به يه سري ديگه مهموني ها رو بيارم. خلاصه اش اينکه اين قده خسته بودم که رفتم دراز بکشم 10 دقه که انرژي بگيرم کار کنم که چشم باز کردم ديدم بابک داره Tv مو خاموش ميکنه و ميره : )))) منم گفتم شب بخير و ديگه راحت کپيدم. ولي خب خوش گذشت ديگه .... من که هميشه بهم خوش ميگذره! ولي به بقيه هم گذشت. يه عکس هم از آشپزخونه منفجر شده گرفتيم که به محض ظهور به خدمتتون ميرسه ديگه. بباي
|