|
آفرودیت |
صفحه اصلي |
Saturday, May 29, 2004
قضاوت
سخت ترين کار دنيا قضاوته ….. جائيکه هر لحظه و با شنيدن هر حرفي از طرفين دعوا ذهنيتت عوض ميشه.
از همه سخت تر هم قضاوت بين برادر و پدرته ….. هر دو هم راست ميگن و هم يه جائي رو غلط. ووووووووووووووو حتي من با اين همه رک بودنم روم نميشه که به هيچ کدومشون بگم که کجاي کارشون غلطه. من 15 روزه به هيچ وبلاگي سر نزدم ….. هيــــــــــــــــــــــــــــــچ …. نپرس ديگه.
Friday, May 28, 2004
افلاطون
زمين داره ميلرزه و زلزله داد ميزنه که من اومدم هاااااااااااااااااااااااااا ....
مامانم اينا ميگن چيکار کنيم .... ميگم بدوين برين تو حياط .... خودم چيکار کردم .... هيچي داشتم warcraft بازي ميکردم و به بازي ادامه دادم ديگه ..... چي انتظار داشتين مگه از من؟؟ استاز هم رفت .... ديدن کساني مثل عاليجناب کرم و اژدهاي شکلاتي و ..... براي من – که شايد inspire شده باشم از نوشته هاشون – کم جالب نبود ها .... ميدونم که داره خوش ميگذره يعني ميخواد يه بلائي سرم بياد .... يعني ميخوان که ردم کنن يا ردم کنه يا ردم کنن يا رد کننم(هر کدوم به يه کاري بر ميگرده) افلاطون اين مرد بزرگ ....
Thursday, May 27, 2004
کجایم ....
ميگم هميشه بعد از يه تپه بلند يه سرازيري هست که نفست رو ميبره ......
در هردو حالت نفست بريده شده تموم شده رفته ...... ولي اينکه بتوني تشخيص بدي که الان تو سرازيري هستي يا سربالائي .... ممکنه که بتونه کمکت کنه. شايد من فکر ميکردم که تو سرازيرش هستم ولي مثل اينکه اولايه سربالائيه و تو تخته سنگاي تپه هه دارم دست و پا ميزنم. راستي اين اينترنت ايران چه تخميه !!!!! ولي از اون موقع که رفتم بهتر شده.
Wednesday, May 26, 2004
ایران
Friday, May 14, 2004
خاک .... خاک
هميشه بعد از گرفتن تصميم هاي بزرگ دچار افسردگي ميشم.
احساس ميکنم که اشتباه کردم و احساس گناه ميکنم ........... گلوم پاره ميشه از عذاب وجدان ..... ميميرم و زنده ميشم. کثافت بگيره اين زندگي رو که پاره ام کرده ..... بد احساس بيچارگي ميکنم ....
Thursday, May 13, 2004
دنیا
دلم ميخواست که هزار سال پيش زندگي ميکردم .... اون موقعي که بدترين و دورترين مسافرت رو هم که ميرفتي به دوست دخترت ميگفتي که شب به مهتاب نگاه کنه ..... باهم نگاه ميکردين و به ياد هم بودين .....
الان تنها فايده اي که داره اينه که وقتي اون به مهتاب نگاه ميکنه تو به خورشيد ذل زدي و داري کور ميشي. دنيا چقدر بزرگ شده ..................
Wednesday, May 12, 2004
آره؟
داشت از طرف پله ها ميرفت به طرف آشپزخونه .... نوبت ظرف شستن من بود.
گفت راستي من شيرموز که خوردم ... خودم ظرفش رو شستم. من همين طوري نگاش کردم تا رسيد دم در آشپزخونه و يه نگابه سينک کرد و گفت بعدش دوباره توش خوردم. آخه عزيز دل بابا مگه مجبوري بابا ؟؟؟؟
Sunday, May 09, 2004
شادی ....
بهترين قسمت زندگيت اون لحظه ايه که لبخند رو رو لب کسي ببيني که بهش کمک کردي.
ممکنه اون فکر کنه که داشتي خوش خدمتي ميکردي .... ولي تو که ميدوني قصدت چي بوده. باشد که روانت شاد گردد.
Saturday, May 08, 2004
يه جعبه داشتم که توش پر از ابر و دود بود ..... درش رو هم قفل کرده بودم.
دلم ميخواست که ابرهام رو ببينم ..... آخه ماله خودم بودن. کليدش رو از درونم پيدا کردم تا به هوس خودم جامه عمل بپوشونم. در جعبه رو يه لحظه و فقط يه لحظه باز کردم .... قسمتي از ابرهام پخش شدن تو هوا و دود زير پام رو گرفت. ديگه نتونستم که جمعشون کنم ..... دايره زندگيم دوباره بزرگ شد و نميتونستم که تهش رو ببينم. غفلتي معادل يک عمر برايم .............. Inspire me
Friday, May 07, 2004
Wednesday, May 05, 2004
يه تست خود شناسي کوچولو ....
خودت رو تو ياهو مسنجر add کن ... تايم بگير که چند درصد اوقات خودت رو ميبيني !!!! اگه درصد کم بود تو از خودت هم متنفري !!! اگه متوسط بود تو از خودت خوشت نمياد ولي از کسه ديگه اي هم خوشت نمياد يعني به عبارت ديگه هميني که هستي خوب نيست ولي بهترش رو هم نداريم. اگه زياد بود توبا خودت حال ميکني .... خودخواهي و فکر ميکني که برتري ! ممکنه صداقت داشته باشي ولي خودخواهي رو هم باهاش داري. اين تست فقط براي ايراني ها صادقه !!!!!
Tuesday, May 04, 2004
زندگی کیری
داشتم با يکي چت ميکردم که بهم گفت "آره شنيدم فوتبالت خوبه"
ميدونين ....موضوع اين نيست که ناراحت شدم يا نه ؟؟؟ دارم طرز فکرم و ديدگاهم رو مينويسم .... با چند تا سوال. ميدونين که من همه زندگيم تصويره .... همتون براي من تصوير هستين. حالا اين که چه تصويري بماند .... شفافيت و کدر بودنش هم به کنار. منکه نديدم .... چه حقي دارم که براي خودم از يه شخص ديگه تصوير درست کنم ؟؟؟؟ ناخواسته تصوير ها ساخته ميشن .... ولي حق داريم که بسازيمشون يا همين طوري دستمون رو به تخممون ميگيريم و ميسازيم ؟؟؟ بين اين همه خصوصيت خوبي که ميتونستم داشته باشم و ندارم .... چرا همين يه خاصيت بايد تو چشم بياد ؟؟؟؟ چيز ديگه اي وجود نداره که به چشم بياد ؟؟؟ اين آخريش هم فقط مختصه خودمه .... که حتي ديگه اون يه دونه رو هم ندارم. همون يکي رو هم که گفتي ازم گرفت زندگي .....
evanescence
Sunday, May 02, 2004
توزرد
دلم ميخواست يه آهنگ خوب بذارم اينجا امروز.
ولي ديدم اين واجبتره ..... هرچي که تو پست پائيني نوشتم ها .... کناراومدن ها و اينا .... بشاش توش بره ..... به همين سادگي.
مهم نيست که چقدر از هم ديگه خوشمون مياد .... مهم اينه که چقدر ميتونيم با همديگه کنار بيايم.
همه زندگي تو اين کنار اومدناس .....
Saturday, May 01, 2004
چند وقته که نقشه هاي خطرناک تو سرم ميپلکه .....
مريض رواني بودم ... ميدونم ولي اين نقشه ها عجيب ميان براي خودم که مريضم هم. هم اکنون به ياري سرخ تان نيازمندم.
|