|
آفرودیت |
صفحه اصلي |
Wednesday, November 24, 2004
Suicide
ميدوني مفهوم اينکه از وقتي که صبح پا ميشي مسواک ميزني تا وقتي که شب ميشه همين کار رو ميکني فقط 8 ساعت بينش باشه يعني چي ؟؟؟؟
يعني پوچي و بيهودگي و علافي .... يعني زندگي نکردن .... يعني به مفهوم کامل يبس بودن .... يعني نداشتن تعلق به محيطي که پيرامونته .... ميدوني وقتي 48 ساعت کامل لام تا کام با هيشکي حرف نزدي .... چي پيش روته ؟؟؟ سياهي اي که هر شب خوابش رو ميبيني .... پوچي اي که دور و برته رو لمس کردن .... تباهي رو با لذت سپري کردن .... خفقان .... سياهي ... خفقان هه هه داشتم عصري از سر تفنن به خودکشي فکر ميکردم. از سر تفنن ميگم .... ولي خب آدم وقتي اينطوري ميشه ...ديگه شده ديگه. مياد ديگه .... ندارم .... تخم اين کار رو ندارم.
Tuesday, November 23, 2004
Insecurity
ترس ... بزرگترين انگيزه براي بقا ميباشد ...
سعي ميکنم که اين رو هميشه آويزه گوشم کنم. هميشه اوني بيشتر اذيت خواهد کرد که بيشتر هم در معرضه خطر هم هست.هميشه اون بازيکني خشن ترين بازي رو انجام ميده که بيشتر احتمال داره از تيم بيرونش کنن. هميشه اون استادي بيشتر رو دوشت کار ميذاره که tenior اش در خطره و ممکنه که اخراجش کنن. هميشه اون دختري بهت مي چسبه و سعي ميکنه ازت استفاده کنه که ميدونه درس رو بلد نيست و ممکنه بيفته. هميشه اون دوستت از پشت بهت خنجر ميزنه که ميدونه تو داري جلوش ميدوي و ممکنه اين هميشگي باشه .... Insecurity هميشه اين يادم بمونه .... من ميترسم .... به خاطر ترسي که از خدا يا از عاقبت دارم و يا هر چيزه ديگه اي ... کارائي ميکنم که نبايد بکنم. کارائي که اگه موقعيتم ثابت و پابرجا بود ممکن نبود انجام بدم .... اين ترسه که کار دستمون ميده .... ترس از از دست دادن چيزائي که داريم و حتي اونائي که نداريم .... حالا يه چيزي تو پرانتز ... کيوان ... طرف حتمن شوخي ميکرده که مونا خوشگل بوده و بي نظير. نميدونم چرا الان به اين داشتم فکر ميکردم .... ولي دارم 10 دقه اس که ريسه ميرم. اگه اون خوشگله ... پس من براش ميشم براد پيت.
Saturday, November 20, 2004
Regret
بعضي وقتا يه خبرائي بهت ميدن که نميدوني در قبال شنيدنشون چه بايد بگي و ابراز احساساتت چي بايد باشه.
اينقدر تلخ هستن که هر چي هم سعي ميکني که با خنده و شوخي از دل طرف بکشي بيرون نه تنها جواب نميده بلکه احساس ميکني که داري خرابترش هم ميکني ..... احساسات رو هم با چت کردن نميشه منتقل کرد .... خلاصه اينطوري ميشه که ميموني توش ديگه. شرمنده ام به خدا ....
Sunday, November 14, 2004
Bullshit
خيلي شرمنده ام که دوستان فکر ميکنن من 80 درصد سکسي هستم و 80 درصد هم cool و .... 70 درصد قابل اعتماد. ريدم تو اون نظراتون ......مخصوصن تو اون قسمته سکسي بودنش.
Thursday, November 11, 2004
Conflict
دقت که ميکنم ميبينم که حق با اونه .....
شرقي ها درگير باطن قضيه هستن و غربيها درگير ظاهر. براي اينا مهم نيست که وقتي مردمي وجود نداره چطور خودشون رو تحمل ميکنن و يا اينکه چيکار ميکنن. همين که تو ظاهر کار موفق باشن و تو چشم اين و اون بدرخشن و بوي عطر و ادکلنشون تا 3000 کيلومتر اونور تر بره مهمه ... شب ميرن خونه شون که هيچ اثري از نظم و ترتيب توش ديده نميشه .... کثافت هم ازش ميريزه. ولي اين براشون کافيه. در کل ظاهردوست و ظاهر پسندن. اين مياد مستقيم ميره کجا .... تو رفتار .... جلوت که هستن .... به به و چه چه. به محضه اينکه دور ميشي سريع زير آبت خورده اس. عوضش شرقيها .... شرافت و اخلاق و اينا استاده .... ولي از کنارشون که رد ميشي .... ميميري!!!!!! جلوت ممکنه زياد هم تحويلت نگيرن ... ولي اگه بهت معتقد باشن ... تا مدتها ميان پيشت. حتي اگه به اندازه يه سر سوزن احساس دوستي باهات کنن .... تمومه. هميشه هم گرم و خوب رفتار هستن با دوستاشون .... دقت ميکنم ميبينم فقط با دوستاشون ..... نه با همه. يه کسائي هم اين وسط که تکليفشون با خودشون روشن نيست .... مثلن من هنوز نميدونم باطنم برام مهم تره يا ظاهرم .... فکر ميکنم باطنم ولي بعضي وقتا يه چيزائي از خودم ميبينم که نشونه هاي غربي شدنه. نه اينکه چون اينجا زندگي کردم اينطوري شدم ... از اولش اينطوري بودم. اخلاق هاي عجيب غريب. نا وابستگي هاي نا معقول براي يه جامعه شرقي و از اين کس شر ها ديگه ..... ميخندين الان بهم .... مجلي نيست ... نه اولين نفر هستين و نه آخريشون.
Sunday, November 07, 2004
Hell with him
اين يارو داره ديوونه ام ميکنه رسمن .... رسمنه رسمنه رسمن.
اگه داره شوخي ميکنه من هيچ از اين شوخي ها خوشم نمياد .... اگه هم جديه که خب رودررو بياد حرفامون رو بزنيم. مشکلي داره با من .... بره با رئيس دانشکده حرف بزنه.
Saturday, November 06, 2004
Courage
بذار يه چيزي رو مفهوم کنم …..
شجاعت اوني نيست که وقتي کاري رو گند زدي توش سريع درستش کني و معذرت هم بخواي. من هيچ نکته مثبتي تو اين کار نميبينم …. شجاعت اونيه که وقتي ازت ميپرسن اگه زمان رو برگردونيم عقب راه اشتباهي رو که رفتي رو چجوري تصحيح ميکني … توهم بگي همون انتخاب هائي رو ميکردم که قبلن هم کردم. براي اينکه ميدوني و ميدونن که همون کار رو ميکردي …. من اين رو دوست دارم.
Tuesday, November 02, 2004
Pity
اينقده حال ميده ....
ميشيني شب و روز درس ميخوني براش .... 4 شب و روز تمام. خونه تون مهمونيه ... در ميري که درس بخوني .... بچه ها ميرن بوستون و تو نميري که درس بخوني .... بجز کتاباي خودش 4 تا کتاب ديگه رو هم ميخوني که خوب مفهومي بلت شي .... سوال حل ميکني و با خودت حال ميکني و اينا .... بعدش همچين سر امتحان دو تا پات رو باز ميکني و ميشيني سر ورقه و ميريني توش که انگار يه هفته اس که نريدي ..... هميشه به خودم ميگم که حاصلضرب درسي که ميخوني با نتيجه اي که ميگيري ثابته و هر چي بيشتر بخوني کمتر نتيجه ميگيري ... مگه اينکه کل سيستم رو عوض کني. ولي کو گوش شنوا ..... بايد سرم ميخورد به سنگ تا آدم ميشدم .... نميشد تو اين هير و ويري که همه کليد کردن رومون و هي استرس رو استرس ميارن ... اين يکي رو خراب نميکردي و حال خودت رو بهم نميزدي؟؟؟؟ حتمن نميشده ديگه ... ميشد ميکردي. حيف وقت هدر رفته .... و پارتي نرفته و غذاي نخورده و .....
|