|
آفرودیت |
صفحه اصلي |
Wednesday, March 31, 2004
مدتهاست که به اين نتيجه رسيدم که خيلي فرق زياده بين کسي که به استقلال رسيده و کسي که فکر ميکنه که به استقلال رسيده. اون نفر دوم فقط يه بچه ننه اس که يه مدت تنها زندگي کرده و فکر ميکنه که از پس هر کاري بر مياد در حاليکه اگه فقط و فقط موبايلش رو ازش بگيري و دوتا کوچه پائين تر ولش کني حتي نميتونه که برگرده خونه ........................
نفر دوم نه تنها باري از رو دوشت بر نميداره که هي هم بار ميزاره رو دوشت. نمونه اش اينجا زياده. به عبارت فصيح تر ميگم .... خانم جونه تنها زندگي کرده ي مستقل از همه چيز و همه کس .... گائيديمون.
نيويورک -1
نميدونم اين ايده ميني ون رو کدوم خري انداخت وسط. من ترجيح ميدادم که دو تا ماشين ميرفتيم و بيشتر گم و گور ميشديم ولي يه دختر با فرکانس 200 مگاهرتز بغل گوشم آواز نميخوند.
Tuesday, March 30, 2004
خاله جون داره مياد ....
خاله جون قربونتم ... صدقه بلاگردونتم ... آتيش ني قليونتم. خيلي زود داري برميگردي ها ... من هنوز با اون خونه کار ها داشتم !!!!!
يادتونه که گفتم اينقذه حال ميده که يکي همون اول تبريکات بگه ....
حالا باس اضافه کنم که مقدار بيشتري حال ميده وقتي که از دانشگاه جيم ميشي و مياي خونه ميتمرگي و عزا ميگيري يهو پت پستچي با اون ماشينش بياد و برات يه بسته هم بياره توش پر از کارت و محبت و انرژي مثبت و بهترين آرزو ها .... دلتون بسوزه .... ندارين که !!! کلي مرسي :*
Monday, March 29, 2004
تقصير خودته .... اون موقع که بايد به حرفم گوش ميکردي نکردي !!!!
الان هم موس موس کردن و برام تو ايميل دو نقطه ستاره و دونقطه ايکس و دونقطه ايگرگ فرستادن مفهومي نداره. من برنميگردم .... به خاطر تو يکي که اصلن .... حالا شايد آفروديت بتونه برم گردونه.
موقع تحويل پروژه براش نوشتم که من وقت نداشتم و مجبور شدم که يه قسمت رو کپ بزنم از رو proakis. دو جا هم نوشتم که بفهمه .... کد هم خدا کار ميکرد. خودم 10 هزار مرتبه تست کردم.
موقع تحويل جوابها ميگه همون طور که خودت هم گفتي کدت درست کار نميکنه اون قسمتش !!!!! يعني تو از proakis بلتتري ديگه عمو ؟؟؟؟؟ خوبه خودم تست کردم. خنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگ
ميبينه که دارم به زور باهاش حرف ميزنما ... ولي بازم قطع نميکنه.
تقصير خودم نيست که اينطوريم که .... از دماغ فيل که نيفتادم .... بچه خودشونم. اينطوري من رو بزرگ کردن.
Sunday, March 28, 2004
حال ميده که آدم همين طوري که داره خر کاري ميکنه يهو يه پنجره باز شه و توش بعد از کلي مقدمه چيني و اينا تولدت رو بهت تبريک بگن. مخصوصن تولد ايرانيت رو که با ورژن انگليسيش 1 روز و نيم فرق داره. دقيقن هم سر ساعت 12ايران شروع کرد که اولين نفر باشه ....... :) مرسي خانومي !!
تقصير خود خرمه که اينقذه غرب زده شدم که ديگه تولدم هم يادم نميمونه ! البته اين با اين حقيقت که از ايراني جماعت در ميرم اصلن هيچ منافاتي نداره.
فکر نکن که اي ميل هات به دستم نميرسه و نميخونم .... آف ها رو هم ميبينم.
حال ندارم جواب بدم ..... حال نميکنم که جواب بدم اصلن. حالي برام نمونده که آخه .....................
Thursday, March 25, 2004
تخم آبجو خوردن سر کلاس رو نداشتم که با اين چيزي که ديشب ديدم اونم پيدا کردم.
وعده ما هفته ديگه سر کلاس استاز با يه بطري samuel adams مشتي.
Wednesday, March 24, 2004
جديدن يه عادت بدي پيدا کردم .... صبح خيلي زود ميام دانشگاه.
بعد ساعت 10:30 -11 که ميشه و ديگه سرم ميترکه ... ميرم زيرزمين اين دانشکده کوفتي وميگيرم رو سکو ها ميخوابم. آدم ياد اليور تويست ميفته.
اصلن خوشم نمياد که يه آف لاين ببينم با حروف گنده ..... مخصوصن اگه توش تبريک عيد باشه .... مخصوصن اگه برادر آفروديت هم فرستاده باشه.
Tuesday, March 23, 2004
بدنش را خيلي راحت ميخرم ... قيمتش زياد نيست.
در ازا … کمي به انحناي گردنم افزوده ميشود و خميده تر ميشود.
با اينکه احساس کردم که وصله ناجوري هستم براي سايتشون ولي نتونستم جلوي خودم رو بگيرم و ثبت نام نکنم تو زوزه.دليلش هم که تابيله ديگه .... فقط چون ...
دو چيز وجود دارند که هر چه بيشتر بهشان بريني بهتر خواهد بود.
دستگاه حکومتي ايران و کانالهاي مخابراتي براي انتقال ديتا.
Monday, March 22, 2004
به من چه تقصير خودش بود.
ميخواست به جاي cos(2πft نگه "کس توپايه اف تي" که من پغي بزنم زير خنده. خوش خنده ام ديگه ... چيکار کنم.
Sunday, March 21, 2004
مراسم تموم شد ...
فقط يه هفته ديگه مونده که ملت ميخوان رژه برن و من ميخوام برم بهشون بخندم. ديوونه ان بابا به خدا. مهموني شب سال تحويل خوب بود .... از همون پارتي ها که خودم دوست دارم. جوون ها بريزن و بکوبن. عيد رو هم به هيشکي تبريک نگفتم .... کلي گفتيم و خنديديم و حال کرديم. ديشب هم برنامه ايراني ها مقيم new England بود که هيــــــــــــــــــــــچ پايه نبودم برم ولي برام بليط خريده بودن .... استاز مارتيک اومد و برامون ناناي ناناي کرد .... چقدر اين بشر آروم ميخونه. عوضه شادي و بکوب بکوب شروع کرديم به عزاداري ديگه يواش يواش .... اين وسط دو تا دختر 15 ساله آمريکائي رو به من معرفي کردن که من باهاشون برقصم. نميدونم از کي تا حالا مسئول بخش نگاهداري عروسک ها شدم ؟؟؟؟ تازه شم ... اين عماد اينقده سوتي داد که مردم من جلوي اين دوتا .... بابا عماد اين مارتيک داره آهنگ آروم ايروني ميزنه ... تو داري شينگا لينگا ي تند اسپانيولي ميکني ؟؟؟؟؟ کي رو ديدم ؟؟؟ آرش مهرابي(محرابي) !!!!!!!!!! يه نکته از صنم عطاران گفت مردم من !!!!!! ولي با کجاي ماجرا خيلي حال کردم ؟؟؟ اونجائيش که بعد از 1 ساعت که بعضي ها مارو معطل کردن به خاطر هيچ و پوچ .... رفتيم يه جائي که ساعت 2-3 نصفه شب داشت کله پاچه ميداد !!!!!! آقا حالي کردم ها .... خيلي حال کردم ... خيلي وقت بود نخورده بودم. بقيه هم همه حليم گرفتن که رفت تو پاچه شون : )))) ولي اين کله پاچه هه و کلن برنامه ديروز ريد تو برنامه خودم .... چون الان همين طوري مثل يابو دارم کار ميکنم و مطمئننم که حتي اگه شب هم اينجا بمونم .... I won’t meet the deadline. هنوز با مامانم اينا حرف نزدم .... وقتش رو که ندارم هيچي ... حسش رو هم ندارم. دقيقن همون دو نفري که بايد زنگ ميزدن ... زدن!!! کلي ماچ و بوسه و اينا براشون. فردا فردا فردا .............
Friday, March 19, 2004
بايد بيام به تک تکتون سر بزنم و عيد رو تبريک بگم ؟؟؟
يا اينکه براتون ايميل جداگونه بزنم ؟؟؟ ميشه همين جا بگم و قال قضيه کنده شه ؟؟؟ نميشه !!!! بسيارخب ... مشکلي نيست .... تبريک نميگم. اصلن خوشمم نمياد از عيد و اينا ... هميشه عزا داشتم که عيد مياد و بايد که خونه تکوني کنم. بايد که منتظر بشينم که توپ که در شد علي يه دست بياد تو تلويزيون برامون نطق کنه و بگه که امسال سال کدوم امام راحليه. بعدش هم به زور اون کت و شلوار لعنتي رو بپوشم که بريم صله ارحام. ماشالا يکي دوتا هم که نيستن که ..... بابام که ديگه الان بزرگ خونواده اس ولي نميدونم چه اصراري داره خودش رو جوون نشون بده و بره ديدن اين و اون. اين دو سه سال آخر هم که به برکت محرم ديگه عيدي برامون نمونده بود. تازه نمونده بود 4-5 روز کامل تور مخصوص خانواده داشتيم. برو ... بيا .... 5 دقه بيشتر نميشينيم. ميري تو ميشيني .... برات آجيل ميارن که بالا مياري بسکه خوردي. تعارف ... تعارف ... تعارف .... بابا به خدا بسه ديگه نميخوام .... ناراحت ميشن. يه سري سوال و جواب نامفهوم و بي سر و ته و تکراري. از اينا که خب امسال چي کار ميکني و راستي کدوم دانشگاه ميري و چند سال مونده که چي بگيري و آخرش هم يه ماشالا يا به سلامتي بستگي به ميزان سلامت دين طرف. همه کساني رو که دقيقن فقط عيد ميبيني رو بايد ببيني .... سالي يه بار .... نه بيشتر نه کمتر. کمتر ميشه ... دو سال الان هيچ کدوم رو نديدم و اصلن هم يادم نمونده که کيا هستن. عيد براي استراحته که اونم از من ميگرفتن .... دلم لک ميزد که بتونم 2-3 روز بخوابم مثل آدم و مجبور نباشم که برم جائي عيد ديدني و شوکولات خوري. از کل اين ماجرا يکي عيدي هاش بهم حال ميداد ... که اونم در سالهاي اخير ديگه جواب نميداد(نه آخه انصافن 200 تومن بدي به يه پسر 20 ساله ضايه نيست) اونم ميخواي نگيري و هي هم اصرار ميکني که نميخوام ولي با گفتن ورد مخصوص بگير برکت داره مجبور ميشي بگيريش و بري هايدا امتحان کني که واقعن برکت داره يا نه. يکي ديگه هم فيلم هائي بود که گاهن تلويزيون نشون ميداد که اونم ديگه الان با اين همه فيلمي و دي وي دي و اينا ديگه چي .... جواب نميده. خيلي کارتون درسته .... همه يه بار يه جا جمع شين و قال قضيه رو بکنين. اونطوري نيومدن يکي مثل من هم ديگه تو چشم نمياد. لباس نو هم زياد بد نبود ولي چون سليقه خودم زياد هم توش دخيل نبود ... زياد حال نميکردم باهاش. آها يادم اومد يه چيزي که خيلي حال ميداد مخصوصن اين 2-3 سال آخر اين بود که آدما ميرفتن خونه همسايه هاشون عيد ديدني .... اين قسمتش خيلي حال ميداد و من شديدن پايه بودم و هستم. چيه بازم منتظري که عيد رو بهت تبريک بگم ؟؟؟ امکان نداره. امشب هم به خاطر دود و عرق و دوستانه که ميرم مهموني. اونجا هم به عيد کاري ندارم ... هر کي ميخواد به هر کي ميخواد تبريک بگه ... من نميگم. برين ديگه.
Wednesday, March 17, 2004
چهارشنبه سوري اومده ؟؟؟؟
همه شاد و خوش و خندون و تو برف ميپرن رو سر و کول همديگه ؟؟؟ از رو آتيش ميپرين ؟؟؟ خوش به حالتون خب. يادتونه ميزديم بيرون .... اگرم نميشد دم در خونه ما که هميشه بساط بود. ميزديم و ميرقصيديم و ساز و طرب و عيش و نوش بر پا. قمه ميکشيدن رو من !!!! در ميرفتم !!! همونشم حال ميدادا ... از رو آتيش که ميپريدي زير کونت گاز ميترکيد و يهو تو و کونت و مش قاسم همه با هم ميرفتين هوا. نارنجک که درست نميکردم خودم از 16 سالگي به بعد .... ولي دست به خريدم بد نبود. اونم اون گنده هاش که اندازه نارنگيه !!!! همه جا شلوغ ميشد و علي گازر از تو داروخونه اش ميزد بيرون که ما ها رو دستگير کنه. يادته ميومد ازمون فيلم بگيره که مدرک داشته باشه کي با کي رقصيده ؟؟/ يادته اون پدر سگي که قمه رو کشيد رو من سال بعدش با چه ماشيني اومد .... بي ام و 720 سقف تاشو !!!! اين سالاي آخر هم که به هواي آفروديت ديگه از محله بيرون نميرفتم که نکنه يه لحظه اش رو از دست بدم. امسال هم رفتين بالا پائين پريدين ؟؟؟ رفتين دم خونه ما ببينين چه خبره ؟؟؟ يهو دوستاي حامدمون از ميني بوس نپرن پائين و ساعت 1 شب شروع کنيم به رقصيدن و عمه فحش رو بکشه بهمون !!!! هر چند که فرداش ميخورديم فحشه رو هر جوري بود. نميگي منم ميخوام ؟؟؟؟ من اينجا از رو برفا پريدم عوضش .... سيگارم رو انداختم رو يه گُله برف که آتيش هم باشه و دورخيز کردم و .... دلنگ از روش پريدم. مثل اونجا نبود که مبل هامون رو آتيش بزنم و اينا ولي ..... اينم براي خودش حالي داره .. نه ؟؟ خوش بهتون گذشته ؟؟؟؟ خوشا به خوشتون!
Tuesday, March 16, 2004
صبح که از خونه ميومدم بيرون چه ميدونستم که قراره هوا جوري سرد شه و اين همه برف بياد که مجبور شم با نعش کش برگردم خونه.
راستي حوري هاي بهشتي چقدر خوشگلن !!
Monday, March 15, 2004
قوانين مورفي (که من عاشقشم) --------- قسمت اول
1- هيچ چيزي به اون اندازه اي که به نظر مياد ساده نيست. 2- هر چيزي بيشتر از اون چيزي که فکر ميکني طول ميکشه. 3- هر چيزي که ميتونه نادرست از آب در بياد حتمن نادرست ميشه. 4- اگه چند چيز باشن که احتمال اشتباه بودن رو داشته باشن حتمن اوني رخ ميده که بيشترين خسارت رو وارد ميکنه. نتيجه : اگه زماني وجود داشته باشه که رخ دادن چيزي بدترين عواقب رو داشته باشه در همون زمان رخ خواهد داد. 5- اگر به طور ساده واقعه اي باشه که نتونه خراب بشه , بهر حال خراب ميشه. 6- اگر چهار راه براي ضايه کردن يه واقعه وجود داشته باشه و تو اونها رو پيش بيني کني و جلوشون رو بگيري, خيلي ساده راه پنجمي که برايش آماده نيستي به طور ناگهاني اتفاق خواهد افتاد. 7- اگر همه چيز را رها کرده و به دست تقدير بسپاري ... وقايع از بد به بدتر خواهند رفت. 8- اگر همه چيز به خوبي و خوشي پيش ميرود, مطمئنن چيزي را دست کم گرفته اي. 9- طبيعت همواره با درز ها و آشوب ها همراهي ميکند. 10- طبيعتِ مادر.. يک جنده ي به تمام معني است. 11- هيچ وقت نميتوان هيچ چيز را به طور بسيار ساده بيان کرد چون سادگان خود باهوش هستند. 12- هروقت همه مقدمات کاري را انجام دادي, کاري هست که قبل از کار اصلي بايد انجام شود. 13- هر راه حلي سوالات ديگري را به همراه دارد. قانون تحقيق مورفي: تحقيق کافي.. به سمت اثبات تئوري شحص متمايل است. قانون کپي کردن مورفي: خوانائي يک دست نوشته به طور معکوس با اهميت آن رابطه دارد. قانون جاده باز مورفي: اگر جاده اي به اندازه کافي طولاني وجود داشته باشد که روي آن پلي به عرض يک ماشين در مکاني تصادفي تعبيه شده باشد و دو ماشين در جاده مشغول حرکت باشند ... اولن که دو ماشين در جهت خلاف هم حرکت ميکنند و ثانين هميشه روي پل بهم ميرسند. قانون ترمو ديناميک مورفي: همه چيز تحت فشار رو به سوي وخامت ميروند. فلسفه مورفي: بخند که فردا هميشه بدتر است. تجديد نظر کوانتومي قوانين مورفي: همه چيز در يک زمان و آنن رو به وخامت ميروند. ثابت مورفي: مقدارخسارت وارده ي مستقيمن متناسب با قيمت !!!!!!!!!
Saturday, March 13, 2004
براي اولين بار و آخرين بار ميگم .... اوني که بي احساسه من هستم ... اگه کسي بهت گفت بي احساس مطمئن باش که داره استهزا ميکنه. تو فقط کلي قاط داري که بعيد ميدونم برطرف شه.
به ندرت افرادي پيدا ميشن که در نشون دارن واکنش نسبت به مريضي بدتر از ايشون باشن.
ولي متاسفانه من بايد هميشه يکيش رو همراه داشته باشم !!!!!!! خدا !!!
Wednesday, March 10, 2004
خيلي وقته که با هم دوستيم .... قبلش هم همديگه رو در حد سلام عليک ميشناختيم ولي يه 3-4 سالي ميشه که با هم دوسته دوستيم. از همون اولش ميدونستم که اين دوستيمون آخرش براي من گرون تموم ميشه و کار به جاهاي خطرناک ميکشه .... همه ميگفتن که دوستي باهاش به نفعم نيست .... ميدونين چيه .... چند بار هم سعي کردم که ازش ببرم و ولش کنم به امون خدا .... ولي نشد.
اولا اون ميومد دنبالم .... ولي اين اواخر من بودم که دنبالش ميدويدم. قبل از اينکه از ايران بيام ديگه قيد همه چيز رو زده بودم و فاب فاب شده بوديم. روزي چندين بار همديگه رو ميبينيم ... ميشه که يه هفته هم بشه که ازش بي خبر بمونم .... دلم هزار راه ميره !!! ميترسم براش مشکلي پيش اومده باشه. ولي وقتي ميبينمش راحت ميشم و يه نفس راحت ميکشم و دوباره شروع ميکنيم به گپ زدن. جديدن خودش رو برام لوس ميکنه و هي شکل و شمايلش رو عوض ميکنه ... هر چي هم که بهش ميگم که براي من فرقي نميکنه که چي بپوشي و اينا ... به گوشش نميره. بعضي وقتا خيلي ميره رو نروهام .... به حدي که ميگم برو گمشو نميخوام قيافه نحست رو ببينم. بعضي وقتا هم اينقده دلم براش تنگ ميشه که خودم ميپرم با ماشين و ميرم دنبالش .... کلي با هم خاطره داريم ......... خاطرات خوب و بد. ولي بهرحال خاطره هستند ديگه! با همه اين حرفا دليل نميشد که ديشب بيمرامي به خرج بدم و نصفه بِکِشمش و خاموش نکرده بندازمش زمين و حتي برنگردم که نگاهش کنم.
Tuesday, March 09, 2004
غرور بيجا هميشه موجب سرشکستگي و خفت ميشه.
بعضي وقتا تفاوت بين واقعيت و تصورات موجب ميشه که انسان به داشته اش مغرور شود و به نداشته اش افتخار کند. چه بسا که تصور من از خودم و تشکيلات مربوط به خودم سواي واقعيتي باشد که در جريان است در بيرون از حيطه اختياراتم. و همين تصورات باطل و محال بود که SIR alex fergusen را وادار کرد که بگويد که پورتو تيمي است که همواره در ليگ سطح پائين پرتقال اول ميشود و در جام قهرماني حذف !!!!! و خدا چنين اراده کرد که همان تيم سطح پائين از غول فوتبال اروپا يک مترسک بسازد. و خدا چنين دري گويان را دون مينمايد. و شادي بازيکنان پورتو را بعد از بازي به شادي کودکي 8 ساله تشبيه ميشد کرد که برادر 18 ساله خود را کتک زده و اسباب بازي خود را پس گرفته. و من همچنان ....... شاکرم و ديگر هيچ!!!!!!!
Monday, March 08, 2004
--------------- نفس ----------------
--------------- نفس ---------------- --------------- نفس ----------------
Saturday, March 06, 2004
ديشب به محضه اينکه کارام تموم شد ..... بابچز رفتم سينما .... passion of the Christ که کلي هم سر و صدا کرده و همه به توپ بستنش و يهوديها بهش فحش ميدن و ميگن کار ما نبوده و اينا ....
فيلمش خيلي خوب بود. البته خيلي از صحنه هاش به حدي دلخراش بود که مردم از سينما ميرفتن بيرون. موضوه اين بود که يهودي ها عيسي رو دستگير ميکنن و ميدن که حاکم رومي محاکمه اش کنه و بعدش هم حاکم عليرغم ميل باطني اش مجبور ميشه که به صليب بکشدش. من ميگم که منکه به تاريخ به روايت مسيحي ها وارد نيستم ولي حتي اگه 5 درصد اين چيزي که تو فيلم بود هم واقعيت داشته باشه ديگه چيزي براي انکار نميمونه که !!!! مل گيبسون به حدي صحنه ها رو دلخراش نشون داده بود که حتي منم چشمام اشکي شد. موضوع هم اين نيست که من از مسيحيت و دين و اينا خوشم مياد .... که همه ميدونن ازش بيزارم. ولي معصوميت ..... همون معصوميتي که يه بار حرفش رو زده بودم. اونه که من رو به فکر ميبره. که همه هميشه چطور در صدد کشتنش هستند و در صدد حفظ کردنش نيستن. نشون ميداد که حتي حاکم رومي هم ميدونه که اين همون کسيه که به بني اسرائيل وعده داده شده ولي خود خاخام هاي بني اسرائيل قبول نميکنن. که البته اگه قدرت دستت باشه همه چيز رو انکار ميکني حتي فرستاده ي خدا رو بر خودت. نکته ديگه اش که من رو آزار ميده اين واکنشيه که يهودي ها نسبت به اين فيلم نشون دادن. تحريمش کردن و اصلن نميزارن براش تبليغي صورت بگيره و دارن پشت سر هم ميکوبنش .... اين نشون ميده که واقعن يه چيزي هست که اينا دارن انکار ميکنن. هميشه قبل از فيلم مجبور بوديم که 30 دقه تبليغات ببينيم ولي به لطف دوستان عزيز يهودي اين فيلم راس ساعت شروع شد. من نميدونم اونجا هم همين طور بوده يا نه .... ولي اين زد و بند هاشون حالم رو بهم ميزنه. توي Tv اصلن حرفي ازش گفته نميشه .... تو روزنامه هامون هم به ندرت. تازه با اين وجود تو هفته اول رکورد هر چي فيلم بوده زده. و اين صبر ..... و اين صبرش من رو نابود کرد. فقط هم مختص عيسي نيست. همه شون اين صبر رو داشتن(اگه فرض کنيم که کتاب ديني راست ميگفته که بعيده) عليرغم همه صحنه ها و اشکا و عبري حرف زدن ها و مشکلات شخصيه خودم .... من خيلي با فيلمش حال کردم. از نظر تاريخي چون زياد به جنبه ديني اش علاقه ندارم. سوالم اينه ............ وقتي هنوز بر سر جزئيات جنگ جهاني دوم که 50 سال بيشتر ازش نميگذره ملت توافق ندارن .... ما چطوري ميتونيم به چيزي که پولس حواري يا آگوستينوس از خودشون گفتن اعتماد کنيم. ما چطوري ميتونيم به تمام روايات در دسترس اسلامي استناد کنيم. از کجا معلوم که اينا يه کم تحريف شده نباشن. از کجا معلوم که کلن دروغ نباشن. کسي که عيسي رو تکذيب ميکنه مياد و انجيل مينويسه .... آخه چطوري ميشه اون رو قبول کرد. همه اينا به کنار اگه دستتون رسيد برين فيلم رو بگيرين و ببينين. بعد با هم صحبت ميکنيم.
Tuesday, March 02, 2004
فقط امتحان و پروژه و paper و يه تز ناقابله ............
راستي کسي نميدونه که trellis code تو MATLAB چطوري handle ميشه ؟؟
Monday, March 01, 2004
داشتم شب برميگشتم خونه و طبق معمول همه تنبل ها راه کوتاه و سخت و تاريک و يخزده رو انتخاب کردم.
همين طور که داشتم سيگارم رو ميکشيدم سعي هم ميکردم که تمرکز کنم رو اينکه ليز نخورم و هلپ نشم رو زمين که کونم مثل دفعه پيش مسطح بشه. داشتم هم باخودم هم فکر ميکردم که تند هم دارم ميرم و مثل بعضي ها آسه نميرم. مرامي تند هم ميرفتم نسبت به حجم يخ موجود رو زمين ..... آقا يهو ديدم يه چيزي مثل گوله از بغلم رد شد ..... ديدين دارين با سرعت با ماشين ميرين و يهو يکي مثل برق رد ميشه از بغلتون .... افسرده ميشين !!!! منم همون حس بهم دست داد ..... در وهله اول فکر کردم که خب من دارم سيگار ميکشم و يه کار اضافه ميکنم و پروسسورم مشغول تره و بنابراين جاي افسردگي نيست. ولي زهي خيال باطل و زهي تصور محال .... دقت که کردم ديدم اونم داره ميکشه !!!!! بدجوري افسرده ام الان از اين موضوع : )))) گمونم طرف از تيره boogeyman ها يا همون پاگنده هاي خودمون بود که ميتونست با اون سرعت رو يخ ها راه بره. من يخ هم نباشه نميتونم با اون سرعت راه برم.
|