|
آفرودیت |
صفحه اصلي |
Friday, April 30, 2004
داشتم فکر ميکردم که چرا وقتي با 15 دقه درس خوندن ميشه نمره کامل گرفت بايد خودت رو خسته کني و دو روز تموم درس بخوني ......
يه سال دير فهميدم البته ...... ولي همينش هم حال ميده.
Thursday, April 29, 2004
هر چقدر هم که من رو دوست داشته باشي ....
هر چقدر که صميمي باشي با من ..... هر چقدر هم که فکر کني که به من نزديک هستي .... از خودم به خودم نزديکتر نيستي که. من به خودم هم دروغ ميگم و خودم رو هم ميفريبم .... تو که ديگه سهله.
Tuesday, April 20, 2004
بعضي وقتا اينقده خشم داري که تا دستت رو نکوبي به ديوار راحت نميشي .....
امشب هم از اون شباس !!!! دم تيغ من نياين که بد پريودم !!!!!
Monday, April 19, 2004
ساعت 6:30 پاميشي .... ميدوني که کنفرانس 8 شروع ميشه. ديشبش هم که پياده گز کردي تا اونجا و ديدي که 30 دقه طول ميکشه. دوش ميگيري .... بعدش پيرهنت رو که تنت کردي و نوبته شلوار شد .... يهو ميبيني که زيپش در رفته !!!! سوزن نخ هم نيست موجود .... تا حالا هم نديدي و نشنيدي که کسي از مسئول هتل سوزن نخ بگيره. ميري سراغ کفشات ... ميبيني که اونا هم تو چمدون درب و داغون شدن .... مياي کراوات ببندي ... ميبيني که دوستت کراوات رو برعکس بسته برات چون مست بوده يادت هم نمياد که چطوري ميبستي قبلن ها.
تو اين وضعيت خودت رو بتوني نيگر داري که به سر اولين کنفرانسه عمرت که انگليسي هم باس حرف بزني توش برسي هنر کردي. خالي ميبندم نه ؟؟؟؟ گير ميفتي بهت ميگم.
Sunday, April 18, 2004
از خودم خوشم مياد به اين صورت که درهرموقعيتي که قرار بگيرم هم دست و پام رو گم نميکنم.
درغير اينصورت در تمام جوانب ديگه کماکان از خودم بدم مياد. حالم از خودم بهم ميخوره.
Monday, April 12, 2004
من ميرم فلوريدا ....
قراره که سفره علمي باشه ولي بعيد ميدونم که من تو کونفرانس بند شم .... حتي اگه ازم به قول بعضي ها هيچ بخاري هم بلند نشه باز هم بعيد ميدونم که بجاي ساحل برم تو کونفرانس بشينم.
Sunday, April 11, 2004
فرهنگ لغات cwins lab :
MA : My Ass .... درمواقعي به کار ميره که خوشت نمياد از چيزي و وقتي بهت ميگن در جواب ميگي فلان چيز MA CH : Chubby ... تنبل و چاق و کند ... مثلن وقتي داريم warcraft ميزنيم اگه يکي سوتي بده بهش ميگيم CH AR : Arrogant ... کلن صفت منه براي کامنت هائي که ميندازم به بقيه .... يه چيزي تو مايه هاي ريدن خودمونه به طرف. هنوزم بچه اکيپ هستم ها!!!!!! SM : Sorry Man .... تابيله چيه ديگه. TM : Thank Man ... اينم تابيله ... ولي اصولن SM و TM پشت سر هم ميان. MFQ : Mother Fucker Quick .... خود Quick به معناي اينه که بشينيم و يه دست سريع warcraft بزنيم و کلن MFQ ماله موقعيه که ميدونيم اگه بازي کنيم به گا ميريم ولي بازي ميکنيم. بسکه اين بازي اعتياد آوره!!! PS : PoSsibly ....کلن تکيه کلوم پهلوان ... نه که هيچ وقت با قاطعيت حرف نميزنه و هميشه ميگه possibly ماهم ياد گرفتيم و تا يکي يه چيزي ميپرسه سريع ميگيم PS Stah : همونجوري که نوشتم اگه بخونين مفهوم رو ميرسونه. يه حرکت دست هم باهاش داره. اگه هنوزم نکشيدين که چيه ... تصور کنين که يه دختر کون گنده داره از جلوتون رد ميشه ... : ))) GM : Gold Mine .... به دختر هائي گفته ميشه که هم خوشگلن و هم خوش هيکل. SM : Silver Mine .... BM : Bronze Mine .... WM : Wooden Mine .... NM : No Mine ... اينجا ديگه دختره تقريبن دختر نيست ديگه : ) HM : Hand Mine .... : )))))))))))))))))))))) تابيله ديگه. CC : Campus Center .... خب اسم مکانه ولي درحقيقت وقتي زمان غذاخوردن ميشه بکار ميره. بقيه چيزا هم که از ازل بوده ديگه ..... SOB, MF, ...
Saturday, April 10, 2004
Friday, April 09, 2004
به تجربه پيدا ميکني که 96.3 درصد مردم فکر ميکنن که يا خدا هستن و يا شيطان ....
تنها 3.7 درصد هستن که فکر ميکنن که لوله کش هستن درحالي که واقعن لوله کش هستن!
Thursday, April 08, 2004
Inspector مياد خونمون ... ميخواد مطمئن شه که من تو زيرزمين زندگي نميکنم؟؟؟
خب من تو زير زمين زندگي ميکنم .... حالا چي ؟ دلم ميخواد اصلن ... پول نداشتم رفتم زيرزمين ... حرفيه ؟؟؟ تازه بعد 5 ماه اتاق رو تميز کرده بودم که مجبور شدم که بريزمش بهم امروز! بابا من تنبلم .. نميتونم هر روز اونجا رو تر و تميز کنم. آخه به شما ها چه که من کجا زندگي ميکنم آخه .... دلم ميخواد پيش عنکبوت و اينجاها زندگي کنم. دلم ميخواد اتاقم هميشه کثيف باشه ... راه در رو هم نداشته باشه که اگه آتيش گرفت رو بسوزم تموم شم برم. عجبا ! تو اين هير و ويري !!!!
Wednesday, April 07, 2004
اون شب زياد خوابيدم ..... بدنم عادت نداشت بيچاره.
نصفه شب بلند شده بهم ميگه پاشو وقتشه که بريم دانشگاه. بهش ميگم که عزيزم اون رو ميبيني تو آسمون .... اون ماهه. نشون ميده که الان وقته دانشگاه رفتن نيست. تنها پاشده بود که بره ..... چقدر بهش التماس کردم که راضي شد دوباره بخوابه و صبح با هم بريم.
Tuesday, April 06, 2004
و بسيار خنديدم .....
تصور کنيد ... شما و خواهرتان و نامزدش و عاقد در يک اتاق کنفرانس ياهو باشيد. من اينجا و خواهرم تهران و عاقد هم کنار دستش و نامزدش هم تورنتو ................ اتاق کنفرانس .... تصوير عاقد رو داره و صداي نامزد و تيکه هاي من رو ... که چپ و راست ميکوبم به عاقد. داره خطبه ميخونه و من هم دارم از آبجو هاي اينجا تعريف ميکنم. همه فاميل تو تهران هم پشت کامپيوتر هستن و دارن ميخونن و خب طبيعتن يکي اونائي رو که من مينويسم رو ميتونه بلند بخونه که عاقد بشنوه. وسط خطبه من شروع کردم به نصيحت کردنه خواهرم که همسايه بالائيشون رو موعظه کنه به عقد غيابي. خب خودش اونجا بوده و داشته ميخونده ! آخرش هم من کليد کردم که به عنوان بزرگ برادر عروس اجازه نميدم .... آقا خودم داشتم ميمردم از خنده .... اگه تو لب نبودم يه کاري ميکردم که يادش نره که شبه عقدش چي شده. داشتم فکر ميکردم اگه وسطه "والزوجتُ" يهو دي سي ميشد ... من بايد ادامه اش رو ميخوندم براي داماد يا نه ! همه اينا رو به کنار .... من وقتي آنلاين شدم حتي نميدونستم که تريپ عقده .... بهم نگفته بودن که !!!!!!! عکس داماد رو بگو که با ACDsee يه نوار سياه بغلش چسبوندم و فرستادم براشون آنلاين. آخرش فهميدم که عاقد از فاميل هاي خودمونه .... ولي ديگه تيکه ها رفته بوده اون موقع. نامزديش رو که نبودم .... همون بهتر که عقد و عروسيش رو هم نباشم همين ديگه.
اگه دو تا چيز باشه که نازک شدنش براي من يکي مهم باشه يکيشون سايز laptop هاس و اون يکي هم سايز نواربهداشتي مورد مصرف خانومها.
Monday, April 05, 2004
يه خوبي داره انصافن ..... زندگي تنها تو اينجا رو ميگم البته!
ياد ميگيري که چقدر به کي احترام بذاري .... بهترين الگوريتم هم همون روش قديميه خودمه. به هر کس همون قدر احترام بذار که بهت احترام ميذاره!!! نه بيشتر و نه هم کمتر.
کي ميگه من آزارم به مورچه نميرسه ؟؟؟
همين ديروز يه عالمه شون رو تو آب خفه کردم. پناه بر خدا .... خونه رو مورچه برداشته !
Saturday, April 03, 2004
صبح پا ميشم و نقابم رو ميزنم به صورتم.
اين نقاب ميمونه رو صورتم تا موقعي که شب خوابم ببره. بعدش خودش ميفته زمين و دوباره فرداش مجبور ميشم که برش دارم و بزنم ... نميشه که هميشه باشه ... نميتونم اونجا نگهش دارم. احساس از هم گسيختگي و از هم دريدگي دارم ..... يه جورائي گه گيجه دارم. خود از هم گم کردن .... تو پستو هاي وجودم دنبال يه تيکه سفيد گشتن .... زمان از دست دادگي .... هويت و وجود نداشتن.
زندگي قانونمند خوبه ..... اصلن منکرش نيستم. هرچند که با ذات منه شلخته بي تربيت جور نيست.
زندگي همراه با نظم و ترتيب .... ميگم که خوبه. به شرطيکه توش انصاف رو هم داشته باشيم. فانون ميگه که من بايد سر ماه چک رو بدم بهت درسته ؟؟؟ ولي براي چکي که هنوز نقد نشده من بايد چرا پول بدم. ميذاشتي اول نقدش کنه بعدن !!! اونم مشکلي نيست ها ... ميدم ... از اين شاکيم که نميخواي حساب خودت کم شه حتي يه ثانيه ... ولي اگه ماله من کم شه ... مهم نيست. اين ديگه نظم و قانون نيست ... اين خودخواهي و سواستفاده اس.
Thursday, April 01, 2004
دختر بيچاره رو 16 سالگي شوهرش دادن .... 16 ساله !!!! خودت فکرش رو بکن.
اونم به پسر عموش که عقدشون تو آسمونا بسته شده بود. آخه دختر 16 ساله چي ميفهميده که بخواد انتخاب کنه. کل اون خانواده همه مذهبي بودن ... مذهبي خشک و دگم. هميشه هروقت که ماها جمع ميشديم .... ميزديم ميکوبيديم ميرقصيديم و شادي ميکرديم. اون مجبوربود که با چادر بره يه گوشه بشينه و ماهارو با بغض نگا کنه. جوون بود .... بيست و خورده اي ساله اش که بيشتر نبود. دلش ميخواست که شادي کنه .... نميتونست که همه اش کپه کنه. کجا زندگي ميکردن .... تو خونه بابا مامان يه پسره يه خونه کلنگي نزديک بازار. نگين وضعشون خوب نبود که همه شون بازاري بودن. زندگي با يه سري آدم دگم اونم وقتي که مجبور باشي و اختيار دار خودت نباشي زيادم ساده نيست. تحمل ميخواست که داشت .... زياده ام داشتن از نظر من. همه دلخوشي اش هم دو تا بچه اش بودن ... که اونا هم کجا بزرگ ميشدن .... تو همون خونه ديگه. تو جائي که برادر شوهرش به بچه 12 ساله اش بگه تو بي غيرتي که ميگي مامانت خوشگل تر ديده ميشه اگه مانتو روسري سرش کنه !!!!! بچه ها خود بخود به چه سمتي کشيده ميشن ؟؟؟ آخه اين حرف احمقانه از کجا ميتونه در بياد. احمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق! همه اش گوشه نشيني و عزلت ... سر و کله زدن با دوتا بچه سرتق کوچيک که تو ناکجا آباد بزرگ ميشن. با يه شوهر يبس (انصافن نه من بلکه تا جائي که ميدونم هيشکي از اين مردک خوشش نميومد) ... خودش هم که ضعيف بود از نظر جسمي ... اينم روش. همه سرگرمي اش اين شده بود که بعضي وقتا دست بچه اش رو بگيره و بياد خونه يکي از ماها. که اونطوري هم اجازه به خودش نميداد که کاري کنه .... فقط با ماها بگه و بخنده و تماشا کنه که ما چطوري شادي ميکنيم. هر طرف رو هم که نگا ميکرد همه زندگي بهتري داشتن. خواهرش که درسش رو تموم کرده بود و داشت تو ممالک خارجه زندگي ميکرد با شوهرش. دو تا داداشاش هم که زن گرفتن و خارجن. زن ها اونا رو هم ميديد باس حسرت ميخورد. هر 4 تاشون هم مذهبي بودن ولي اين کجا و اون 3 تا کجا.دختر خاله هاش همه خوشبخت .... دختر دائي اش هم همين طور.... همه جووناي فاميل !!!! چقدر درس خوند که بتونه ديپلمي رو که نذاشته بودن بگيره رو بگيره .... اونم با دو تا بچه درس خوندن ميدونين چه سخته! راسياتش اصلن نميخوام که بگم کي اينجا مقصره ... ولي خونواده ما رو که ميشناختن. ما اينطوري بوديم از اول. شايد اگه به خوش اجازه ميدادن که فکر کنه اين کار رو نمي کرد. ولي يه دختر 16 ساله آخه چقدر ميتونه دور فکر کنه. ببين چقدر بهش فشار اومده که خونه و زندگي و بچه هاش رو ول کرده و رفته خونه مادرش. ببين چقدر حالش بده که باباش تورويه داداشاش واستاده و ميگه نميزارم بياد ... اونم تو اون فاميل. نميگم که باباش اشتباه کرده .... ولي شوهر دادن يه دختر 16 ساله کار عاقلانه اي نيست که. نميگم که شوهرش اشتباه کرده .... ولي ساده ترين امکانات تفريحي رو که ميتونست فراهم کنه براشون که نميتونست. نميتونست يه کاري کنه که به شادي ما حسرت نخوره !!!! تو اون خانواده که فقط عزاداري اهميت داره !!! نميگم خانواده شوهره اشتباه کردن که باهاش مثل يه برده برخورد کردن ولي اگه اونا تو يه جو مذهبي بزرگ شده بودن و رنگ ساز و آواز رو نديده بودن .... ميدونستن که ما اينکاره ايم. نميگم ما اشتباه کرديم که جلوش شادي کرديم ولي کدوممون فکر ميکرد که اين کار چقدر فشار روش مياره. فکر ميکردم که طاقتش بيشتره .... ولي ديگه چند سال ؟؟؟؟ دختراي هم سال اون هنوز دارن خيابون گردي ميکنن ... اونوقت اين با دوتا بچه بايد سر و کله بزنه و منتظر بشينه که يه عزاداري بشه که از خونه برن بيرون. فکر ميکردم که خودش ميخواد که ميکشه ..... به خاطر بچه هاش ... ولي ميبينم که اگه قراره بچه ها هم بشن مقلد اون بابا و بابابزرگ ... منم بودم ول ميکردم. فکر ميکردم که بزرگ ميشن از دلش در ميارن .... ولي نميدونستم بچه رو هم ميشه تحريک کرد که مادرش رو بکوبه. جوري تربيت کرد که نه تنها مرهم نباشن بلکه نمک رو زخم باشن. خلاصه که اين رو که شنيدم .... دلم گرفت .... براش دلم سوخت. هميشه دوست خوبي بوده برام .... نميتونم ببينم که مردم بهش ميگن تو ديوونه اي اگه نبودي ميرفتي سر خونه زندگيت. خيلي دلم تنگ شد يهو براش ..... مني که دلم براي مامانم تنگ نشده هنوز! ببين چقدر !!!! تو که تو ماجرا نيستي که ..... من فقط يه شِما گفتم .... تو که نميديدي حسرت رو تو اون چشاش وقتي فقط مجبور بود بشينه و نگا کنه و فوقش يه پذيرائي. هنوزم جوونه .... دلش ميخواد زندگي کنه .... نميخواد از الان فاسد شه تو اون خونه ....
|