|
آفرودیت |
صفحه اصلي |
Friday, July 30, 2004
Bullshit
ميفرمايد که اين بازيکن مهاجم که وارد زمين شده اسمش هست سزار دلگادو و با اون بازيکني که دهه 80 تو تيم آرژانتين بازي ميکرد و مارچلودلگادو بود اسمش فرق داره. تازه اون يکي در خط هافبک هم بازي ميکرد.
آخه يکي نيست بگه که آقاي خياباني ... مگه مجبوري کس شر بگي ساعت 2 شب. خب شب که از نيمه ميگذره ديگه نيا گزارش کن.
Saturday, July 24, 2004
Chaos
تو بيا با همه خوبي هائي که داري و حرفاي خوشگلت و سفيدي ها و پاکي هاي موجود در عالم. منم ميام با همه بدي هائي که دارم و حرفاي زشت کفر گونه ام و سياهي ها و پليدي هاي تو عالم.
مطمئن که نيستم ولي به احتمال خيلي قوي اگه از همه قوانين دنيا فقط يکي هم درست باشه اونم قانون دوم ترمو ديناميک که به موجب اون من بر تو پيروز ميشم. خودم امروز به چشم خودم يه نمونه اش رو ديدم. تمام فرآيند هاي خودبخودي رو سوي افزايش آنتروپي (بي نظمي) در سيستم کلي دارند.
Monday, July 19, 2004
Shit on shit
همه چيز از يه ايده احمقانه دستجمعي شروع شد.
حامد گفت من سرخ کن ميارم .... ما هم دست گرفتيم که آره خوبه و اگه بياري ميگو سرخ ميکنيم و سيب زميني سرخ ميکنيم و به به چه کيفي ميده و حالي به حولي !!!!! امروز که سرخ کن و بروبکس همه بوديم .... ايده جرقه زده آتيش گرفت. اونم سرخ کني که با آژانس اومده بود دم در شرکت ... مگه ميشد رد کردش ؟؟؟ از ساعت 1 رفتيم دنبال مخلفات و به اميد ميگو تازه پوست کنده و سيب زميني و گل کلم و اينا رفتيم ملاصدرا. بعد از hesitation بسيار به ذهن هاي فندقي مان رسيد که حداقل سيب زميني رو از اين نصفه آماده ها بخريم که دردسر نشه. روغن مخصوص سرخ کردن فراموش نشه .... فلفل خريديم که غذاي مشتي تند بخوريم .... خردل براي چي گفتم بخريم خودم هنوز توش موندم .... به به قارچ سرخ شده ميخوريم .... از اين کس شعرها ديگه. رسيديم به بخش ميگو خريدن ..... يارو ميگو داشت يه عالمه ... ولي همه پوست نکنده و پاک نشده. يه رقم داشت پوست کنده و پاک شده که در بسته بندي هاي دو کيلوئي بود .... با اون همه مخلفات که خريده بوديم مگه ميشد اين رو نگيريم و کل قضيه رو درز بگيريم ؟؟؟ اونم سوزونديم گرفتيم. يارو هم با چه به به چه چهي از پاک شده بودن ميگو تعريف ميکرد. اومديم .... ديديم ميگو يخزده اس ... ديديم تا بخوايم بزاريم براي خودش آب شه که ماه رمضون شده. شروع کرديم به آب کردن يخهاي دوست عزيزمون ميگو. اونم کجا .... همونجائي که مجيدي ازش به عنوان Urinal استفاده ميکنه يعني سينک دستشوئي توالت شرکت. فرآيند داشت به خوبي و خوشي پيش ميرفت و تنها غصه ما تک و توک ميگو هائي بودن که ميفتادن تو سينک و ما از اينکه دهنمون رو باز کنيم و يکي ديگه توش بشاشه سيموله ميشد زياد حس خوبي نداشتيم تا اينکه کس مغزيمون اثر خودش رو کرد و ميگونصفه آب شده به دوتکه تقسيم شد و تکه اي بزرگ بر زمين توالت افتاد. اول خشکمون زد .... ولي احساس خوبي نسبت به اون تکه 6500 توماني افتاده بر زمين نداشتيم. ببين پول دوستي با ما چه کرده که همگي هم قسم بوديم که بايد اونها رو شست و خورد .... و بله اونها رو شستيم و قاطي بقيه کرديم. بعدش نوبت به پخت که رسيد .... ديديم که زرشک اين ميگو ها که پاک نشده !!!! ميگو ها رو روي کولري که روي بالکن شرکت بود گذاشتيم و شروع کرديم به پاک کردن. با هر ان و روده اي که در مياوردم شخصن يه فحش آبدار نثار جد و آباد فروشنده ميکردم. اون دو کيلو مگه پاک شدني بود به همين سادگي !!! ان ميگو ها رو کجا مينداختيم .... تو کولر ديگه : )))) قارچ هم پاره شد و گل کلم هم استاد شد .... و همه چيز آماده. شروع کرديم به سرخ کردن و همه چي خيلي عادي پيش ميرفت. البته کل زمان 90 دقه براي سرخ کردن زياد براي رفاه حال ساکنين شرکت مفيد نبود ... ولي چه کنيم که کاري بود که شروع شده بود. برنج رو هم از بيرون سفارش داديم که اومد و خيار شور و زيتون هم بود و همه چيز لنگ سرخ شدني ها. از دقه 75 به بعد بود که سرو صدا ها در اومد. از پائين 5 دقه يه بار ميومدن ببينن که ما چيکار ميکنيم و اين بوي گه که مياد ماله چيه. تو نگو که اين کولر صاب مرده طبقه پائين رو feed ميکنه و اون بخش کار که ما روش ميگو پاک کرديم بسيار روي نروهاي پائيني ها دويده. CNN که ميگفت که يه منشيه حالش بد شده رفته خونشون و يکي با ماسک نشسته و خلاصه اوضاع بد بيخدار بود. ما هم ديگه از وسط سيب زميني ول کرديم و ... غذا رو خورديم ... ولي مگه پائين ميرفت. اون بوئي که شرکت رو برداشته بود ... اون کوني که از خودمون گذاشته شده بود و اون طبقه پائيني ها رو نرو هاي من يکي که مسابقه داشتن. هنوز که هنوزه و فکر کنم تا دو هفته ديگه بوي ميگو تو توالت باشه و پائين هم حتي با اون همه ادکلن و عطري که دم کولره زديم که بلکه براه شه زياد اوضاع خوبي نخواهد داشت. بوئي که به خودمون چسبيده بود رو بگو. لباساي من که مستقيم رفتن تو ماشين .... آخه نونمون نبود ... ابمون نبود ... چي کم داشتيم که 3 ساعت وقت و 5000 تومن پول و اين همه بو رو به جون بخريم که چي ... ميگو بخوريم. ميخوام صد سال سياه نخوريم.
Saturday, July 17, 2004
Morning Glory
1- شمال رفتن 1 روزه هم حالي ميده ها.
2- واي خداي من اين يارو جلال همتي خيلي جواده. 3- وقتي 6 نفر ازگل با هم پا ميشن ميرن شمال انتظار بيجاس که با کلاس باشي. از قديم گفتن class be class, three times on the grass. 4- اوخ اوخ .... خار گلوم گائيده شد بسکه تخمه خوردم و روش چائي بستم. 5- نوار با جلال همتي شروع شد و با ace of base ادامه يافت و با metallica خاتمه يافت. اين رو ميگن ارکستر فيلارمونيک ماشين. 6- خيلي خنديديم .... 7- خب 6 تا کون گشاد که بخورن به پست هم نتيجه اين ميشه که به محضه اينکه هراز تموم ميشه همون محمود آباد ميکشين کنار دريا و اتراق. نکنه انتظار داشتين که کلبه رو هم خودمون بسازيم. 8- شب 3 خوابيدي و صبح 6 پاشدي .... ولي خستگيت با يه آبِ گوشت با مغز که ازش روغن ميچکه از بين ميره. 9- آخه نکش .... تو1250 تومن ميدي تافي بخري. 40 تومن نميدي که يه بسته نمک بخري اونم به اين بهونه که بسته اش گنده بود !!!!!!! 10- جاي بقيه دوستان دبيرستان خالي. 11- بعضي ها از هيچي کس شعر ميسازن. خب اينم هنريه براي خودش. فقط موندم ببينم اينا خسته نميشن که 24/7 کس ميگن ؟؟؟؟ 12- ساعت 2 شب شروع کرديم به املت درست کردن. خنده و اينا که پاچيده بود .... فقط تنها چيزي که آزار ميداد اين 100 نفري بودن که در شعاع 50 متري ما خواب بودن. 13- يارو اومده گير ميده که اينجوري نياين ... اينجا خانواده هست. بهش ميگم پس بپر حوله رو بيار !!! (تو دلم البته) 14- با استيشن مسافرت کردن ... دسته جمعي هم حال ميده ها. 15- ترک هم فقط ترک کوهي .... نشد که کوهي شيم. 16- .... 17- .... 18- .... 19- .... 20- حال ميکنم که اينجام.
Wednesday, July 14, 2004
Wretch
دفتر زندگيم رو ورق ميزدم .....
صفحه هاي وسطش خوشرنگ بود و روشن. يادگاريهاي خوبي توش نوشته بودم ..... هرچي به صفحه هاي آخر نزديکتر شدم سياه و سياهتر شد. اين برگهاي آخر رو پنداري با ذغال صفحه رو سياه کرده باشن. حتي نميشد نگا کردشون بسکه سياه بودن .... دلم واسه اون برگ وسطياي خوشرنگ سوخت که آخرش به کثافت کشيده شدن و با هم رفتيم تو لجن. روي همه برگهاش ولي يه چيز نوشته بود .... حتي رو اون طلائي هاش. بدبخت .... حسود
Friday, July 09, 2004
The bat rider
اون خفاشی که شب زنده داری رو دوست داره.
من که اون خفاش رو دوست دارم و اونی که من رو دوست داره ...... آدم نیستیم که آخه.
Wednesday, July 07, 2004
Nausea
1- مراسم عروسی حالم رو بهم میزنه.
2- انسان اگه مجبور به انجام کاری باشه ازش بیزار میشه. 3- چه معنی داره که 8 تا سیبیل زهلم با هم برقصن. 4- رژیم گرفتن نه برای حفظ سلامتی بلکه برای خود نمائی میباشد ... هرچند تو برعکسش را بگوئی. 5- وقتی یه ارکستر کامل تو یه کیف جا میشه metallica بیخود میکنه که میره کنسرت S&M میزاره. 6- مراسم عروسی همیشه حالم رو بهم میزنه ... جداباشه که دیگه خیلی بیشتر عقم رو بالا میاره. 7- مراسم معارفه زمانی حال میده که تو بدونی داری معرفی شی. 8- غذای عروسی از گلوم پائین نمیره. 9- دیدن مردمانی چند که بیشتر برای دیدن من اومده بودن تا عروس و دوماد جذاب ولی ترسناک بود. 10- آخیش ... نمیتونی کتت رو در بیاری ؟؟؟ love handle هات میزنن بیرون ؟؟؟ خب کمتر میخوردی اون موقع که هلپی مینداختی بالا اون جوجه ها رو. بمیر از گرما. 11- مراسم عروسی حتی اگه خودم عروس یا داماد باشم هم حال نمیده. کیرم دهن اون سنت. 12- سنگینی نگاه بقیه رو احساس میکردم .... سرم رو هر طرف میکردم میدیدم که حداقل 4 نفر دارن نگام میکنن. 13- هوی ... آبجی ... به من چه پسر خواهر تورو رد کرده و من رو قبول ؟؟؟ 14- مبارک باشه .... "مبارک شما باشه" .... نخیر برای خودتون رو عرض کردم !!!! 15- این آقائی که میگن تازه از خارج اومده شمائین ؟؟؟ 16- مراسم عروسی حتی با اون همه غذای چرب حال نمیده. اگه هیشکی رو هم نشناسی که دیگه .... 17- 600 تا عمو بهم معرفی شدن و 300 تا دائی !!!! خدا بده برکت. 18- خوشم میاد از خودم که حتی وقتی رژیم دارم هم از شیرینی خامه ای نمیگذرم. البته باقالی پلو هم بود که چون میدونستم ایشون خوشش میاد یکم خوردم. 19- گوسفند میکشین جلوی خونه ما ؟؟؟؟ که عروس پاش رو بذاره توخون اون بیاد بره بالا ؟؟؟ کس خلین شما ها بابا. 20- حال شما خوبه ؟؟؟ 21- سنته این عروسی که میگن ؟؟؟ هر چی هست حالم رو بهم میزنه .... چه نوع ایرانیش چه نوع اسلامیش. 22- مرده اون گربه هم که اومد کله گوسفندی رو که بغل پنجره من استاد شده بود رو خورد. 23- من رو معارفه میکنی ؟؟؟ چطوری ؟؟؟ اینطوری که ببریم ولم کنی تو جمعیت ؟؟؟ اینه دیگه ؟؟؟ 24- هنوز که هنوز من از عروسی بدم میاد.
Tuesday, July 06, 2004
Amorphous
آدمهابه سه دسته تقسيم ميشن: زرنگ و احمق و خنثي.
احمقها تفاله زرنگ ها هستند و زرنگ ها بازماندگان تلاش براي بقا از راسته احمقها.دزد ها شايد و .... قليل کساني که مغزشان بر بدنشان ميچربد. خنثي ها هم تو سري خور هائي مانند من هستند. دنيا رانده و دنيا مانده و دنيا خوانده و پوچ ....
|