|
آفرودیت |
صفحه اصلي |
Monday, March 21, 2005
Signs
من به نشونه ها اعتقاد دارم.
نشونه ها ميگن که من بايستي توبه کار شم ... از چي نميدونم. ولي اينطوري ميگن. چشم ... چشم
Wednesday, March 16, 2005
Out of sight
امروز براي اولين بار نشستيم با بقيه دوستان Grad student اينجا در مورد مسائل صحبت کرديم.
خب ما که زياد حرفي نزديم ولي خب يه چيزي که خيلي ازش خوشم اومد اين بود که همه حرفشون رو خيلي رک و راست ميزدن که فلاني بده و فلان استاد بره بميره و ماها پيتزا بيشتر ميخوايم و از اين حرفا ديگه. قرار بود هر کي يه جمله خوب بنويسه در مورد دانشگاه و يه جمله بد .... که خب نميدونم چرا خوبها همه به يه موضوع برميگشت ( کوچيک بودن محيط ) ولي بد ها اينقده زياد بود تنوعش که خدا به دور .... از همه بهتر اونجا که دردم همه عقيده داشتن که رئيس دپارتمان هيـــــــــــــچ خوب نيست. هيچ فکر نکنين که اين رو براي اين نوشتم که اون پائيني از جلو ديدرس بره کنار ها .... اصلن اينطوري نيست : ))
Tuesday, March 15, 2005
Purification
امشب شبه تصفيه اس .... اگه قراره که از کسي شروع شه بهتره که از خودم شروع شه.
ميخوام خودم رو با اعتراف تصفيه کنم ... ميخوام خودم رو از لوس بودن و بچه بودن در بيارم. چهره واقعي ام رو هم ببينين ... شايدم ديده باشين. من دروغ گفتم بهتون .... کم و زيادش رو هم نميدونم. گفتم ديگه .... من اون کسي نيستم که فکر ميکنين. همه اون داستان ها دروغ بوده .... نه اينکه چيزي نباشه ولي شاخ و برگ من خيلي خيلي زياد بوده .... همه اش دروغ بوده .... همه ي همه همه اش .... شرمنده ام بخدا .... يه چند روزي گم و گورم ... اگه همديگه رو نبينيم و چت نکنيم براي من بهتره .... از روي اوني که بيشترين دروغ رو بهش گفتم خيلي خيلي شرمنده ام. بزاره به حساب جووني و خودنمائي و از اين کس شرا .... ديتيل دروغ ها رو هم نميخوام بگم ... اگه خواستين بگين ميگم به هر کس که بهش دروغ گفتم. از اين به بعد چي .... هيچي سعي ميکنم که ديگه تکرار نشه .... خودم خودم رو بايد بسازم و به اين نتيجه رسيدم که بهترين راه وارد کردن يه شک خيلي گنده به خودمه ... و چه شکي از اين بيشتر که دست خودم رو براتون باز کنم. هر کي هر چي ميخواد بگه حقشه .... حق داره آقا حق داره. هر کي ميخواد قطع کنه هم بگه ... .حق داره اونم ... فقط ميخوام بدونم که کيه. نقطه تاريک زيادي ندارم تو زندگيم. ولي چيزي که تو چشم ميزنه برا خودم همينه ... . برا يه عمر دروغ الکي ... که تصوير زندگيم رو عوض کنم ... بد و خوبش دست شنونده بوده. تصويرم رو عوض کردم در حالي که شعار ميدادم که آدم ها هستن و تصاويرشون. دوست دارم از اين به بعد خودم باشم .... خود خودم .... هموني که هستم ... بد و خوب همه چي با هم ... من همينم که هستم. فراموش کنين اون چيزائي رو که گفتم ... دروغ گفتم ... دروغ . شايد براي شما فقط يه کلمه باشه ولي براي من که شعار ميدادم که بدم مياد ازش يه دنياس .... يه دنياي بي انتها. واقعن ازش بدم مياد .... همون موقع هم بدم ميومده ... ولي ميگفتم ديگه .... مريض بودم. الان به قول يکي "آدم ميشم" .... بايد آدم بشم .... بايد از يه جائي شروع کنم ديگه. هنوزم بدم مياد از دروغ ... ولي الان ديگه رطب خورده منع رطب کي کند نيستم. الان ديگه واقعن رطب نميخورم. خلاصه که شرمنده ام ديگه. زيـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد
Sunday, March 13, 2005
It is doable, believe me
خب آدم ها مختلفن ديگه ... همه که مثل هم نيستن.
منم مختلف ... شايد هم خيلي مختلف. من ميريزم تو خودم. البته بقيه هم .... ولي از همه بدتر. همين يه جا رو دارم که توش براي خودم درددل کنم که اونهم از دست شما ها نميشه. تا يه چيزي ميگم همه براق ميشن که چي و کجا و چطوري نشد يه دفعه مثل آدم يه چيزي بنويسم و بعدش خون دل نخورم که چرا نوشتم. مثل هميشه .... هيشکي دنبال راه حل نيست. همه دنبال زخم زدنن ... به اسم اميدواري دادن و زنده بودن و توکل داشتن و اين کس شرا ديگه. يه دفعه هم گفتم ... اينا مظهر خون به دل کردنه .... کو گوش شنوا. تعطيل آقا تعطيل .... ميخوام فيضيه رو ببندم. شما ها که براتون مهم نيست. مياين يه کس شري مينويسين و اين آخرش منم که بايد زجر بکشم. ياهو هم از فردا تعطيله ... هر کي کار داره ايميل بزنه ... هر چند که اونم برام مايه عذاب ميشه خيلي وقتا. منم سعي ميکنم که همه ي همه رو ديگه بريزم تو خودم. همه اش ماله خودمه.
Wednesday, March 09, 2005
Judgemental
خيلي وقت بود که ميخواستم زنگ بزنم به عمه ام .... حدود يه هفته.
نشده بود ديگه ... يه موقعيتي پيش اومد که هم زنگ بزنم بهش و هم بهش يه خبر بهش بدم ... اول فکر کرد که زنگ زدم به خاطر خودش .... ولي خب خبر رو که دادم خيلي عادي بود که يه جور ديگه فکر کنه. خيلي احساس بدي دست داد بهم .... هر چند که وظيفه اي وجود نداشته اين وسط ولي خب ديگه ....
Tuesday, March 08, 2005
I'm so special
داشتم با غم و غصه های خودم ور میرفتم که یهو یادم افتاد که یه روز این آقاهه نوشته بود که بعضی روزها میشه که جلوی عالیجناب کم میاری !!! اینقده خجالتت میده که بمیری ....
آره عزیزم اون روز ها هم هست .... عوضش چیزی که اینجا زیاده اینه که روزهائی هست که همچین میشی که حتی فحش هم دیگه نمیتونی بدی .... از یه جائی میخوری که اصلن نمیفهمی ! همچین میزنتت زمین که اون سرش ناپیدا .... حکایت اون پشه هه شد یهو ... یکی یه گوشه ی دیگه دنیا خرابکاری میکنه ... من باید تقاصش رو پس بدم ... ممکنه مجبور شم برای این اشتباه احمقانه اون احمق تا آخر عمر تقاص پس بدم .... مفاهیم عدالت و اینا یواش یواش دستم میاد که چی میشن ... تازه فکر کنم الان هم زوده. برام خیلی راحته که دیگران رو سرزنش کنم ... همیشه بوده ... وفتی یکی دیگه اشتباه میکنه راحت میشه هر کی که دم دسته رو سرزنش کرد ... امروز برای اولین بار به این نتیجه رسیدم که خب این همه سرزنش کجا رو میگیره و بعدش چی ؟؟؟ هیچی .... به غیر از اعصاب خوردی و اینا هیچی نداره. اشتباهیه که شده و رفته و من به خاطرش نباید کسانی رو که مستقیم دخیل نبودن رو سرزنش کنم. ولی اونی که مستقیم درگیر بوده رو باید دار زد .... به قول دوستم باید دستت بهش برسه و یه حال اساسی بهش بدی. امروز اصلن یه جوری شدم ... یهو خوردم از یه جائی که اصلن انتظارش رو نداشتم. دلم میخواست بنویسم ... یعنی دست و دل کار دیگه ای رو نداشتم .... نمیکشیدم دیگه ... با این همه کار ... ولی خب به قول ایشون Whatever does not kill you, make you stronger
|